ظلمتِ نیمروز؛ دربارهی ترنس مالیکِ متاخر
- توضیحات
در برادران کارامازوف؛ به عنوان آخرین اثر سترگ داستایفسکی، به نظر میرسد صدای الحاد بیشتر از همیشه به گوش خواننده میرسد. در رمان این صدا از جانب مردیست که بنا به ادعای خود عشقِ به خدا را انکار میکند تا زجر نکشد؛ ایوان کارامازوف. کسی که در غالب اوقات و بیشتر در حین بحث و مجادله با آلیوشا؛ برادر ناتنیاش -که نوکشیشی ارتدوکس است- محقتر جلوه میکند. در این میان آلیوشا که تمام عمر در ایمان زیسته است رفته رفته شک میکند که نکند واقعاً در مواردی حق با ایوان باشد؟ به فرض ایوان در جایی اعتقاد راسخ آلیوشا مبنی بر این که فیض، از طریق گزینش سراسر اسرارآمیز خداوند، شامل اندکشماران بلندمرتبهای میشود، و هرگز از طریق کوشش فردی و خودخواسته حاصل نمیگردد را به باد استهزاء میگیرد. همچون چالش سختی که خداوند در برابر ایّوب نهاد. ایوان حتی پا را از این فراتر میگذارد و پیشاپیش امکان وجود فیض را ناممکن میداند. یعنی بخشی از جزم مسیحیت را که پذیرفتن آن حتی برای متفکران الاهیاتمسلکی همچون داستایوسکی نیز دشوار است.
فکر میکنم این یکی از تصوراتیست که داستایفسکی مشخصاً در برادران کارامازوف با آن دست و پنجه نرم میکند. آگوستین در اعترافات، با رسیدن به این نقطهی بحثبرانگیز، به خصوص به بررسی آیهی چهارم از باب دوم نامهی اول پولُس به تیموتائوس پرداخته است ("[خداوند] که میخواهد جمیع مردم نجات یابند و به معرفت راستی گرایند")، و بدین نکته میاندیشد که مقصود پولُس از "جمیع" دقیقاً چیست؟ داستایفسکی اما همچنین به همین میزان مجذوب نیمهی دوم این آیه نیز هست: "معرفت" چیست؟ "راستی" چیست؟ و اینجا همان جایی است که سینمای ترنس مالیک در مقام یک متفکرِ الهیاتمسلک، آغاز میشود. سینمای متاخر او. از «درخت زندگی» تا «زندگی پنهان». او در این سینما همسو با مسیری که داستایفسکی در ردیابی فیض میپیماید، در جستوجوی عامل اصلی نجات است.
مالیک میپرسد اگر انسانها به واسطهی فیض و نه عمل نجات مییابند، پس فیض کجاست؟ همچون داستایفسکی که از زبان پولس میگفت: "الحال عدالت خدا بدون شریعت ظاهر شده است." (رومیان، ۳: ۲۱) مالیک در درخت زندگی -نخستین فیلم او که در دوران معاصر میگذرد، در باب جهان ما-، به سوی شگفتی، شوالیهی جامها و آهنگ به آهنگ از زبان کاراکترهای زائرش -که پیوسته به جانبِ تعالی انتزاعی حرکت میکنند- از خداوند شکوه میکند که چرا فیضاش را از او دریغ داشته است [تو کجا بودی؟]، حال آنکه او ایمان داشته، مگر فیض، هدیهی رایگان خداوند نیست؟ و خداوند -مشخصاً در درخت زندگی- او را به باب ۳۸اُم سفر پیدایش ارجاع میدهد، آیات ۴ تا ۷: "تو کجا بودی آن هنگام که من اساس جهان را پی میافکندم؟" لحنی آمرانه که مالیک را مجبور به خاموشی و خویشتنداری میکند. همچون داستایفسکی در غالب آثارش تا برادران کارامازوف. اما این همان رمانی است که سرانجام مفهوم فیض در معنای الهیاتیِ عمل مهربانانهی خداوند را بحرانی میکند. "مگر خداوند نبود که پسرش را فرستاد تا انسان را از سرنوشت محتومی که گناه برای او به وجود آورده بود، برهاند و از این راه ضعف او را جبران کند؟" البته نه خداوند مجبور به انجام چنین کاری بود و نه انسان استحقاق چنین محبتی را داشت، بلکه خداوند از روی محبت و شفقتی که به انسان داشت، این کار را انجام داد.
پس چرا او [خداوند] اکنون سکوت کرده است؟ مگر فیض خداوند به انسان جز حیاتی جاودان در عیسی مسیح است؟ پس چرا پسر انسان بازنمیگردد تا فیض بینهایت افزون گردد؟ آیا اصلاً راه نجاتی در کار است؟ ایوان در برادران کارامازوف میگوید نه! هیچ راه نجاتی در کار نیست. خداوند مُرده است. آلیوشا اما برخلاف ایوان هنوز مردد است. خداوند سکوت کرده است زیرا از ایمانِ انسان اطمینان ندارد. او به واقع میکوشد خود را چنین اقناع کند، حال آنکه چندان اعتمادی به احتمالی که میدهد، ندارد. "مگر خداوند انسان [ماده] است که اطمینان نداشته باشد؟" مگر "خداوند میتواند تردید کند؟" اما انسان میتواند، چنان که پسر انسان توانست: "به هنگام نیمروز ظلمت همه جا را فرا گرفت و تا ساعت سه بعد از ظهر ادامه یافت. در این وقت عیسی با صدای بلند فریاد زد: ایلوئی ایلوئی لما سبقتنی؛ خدای من، خدای من، چرا مرا تنها گذاردهای؟" (مرقس، ۳۳و۳۴ :۱۵) پس چون پسر انسان لحظهای مردد شد، آلیوشا نیز به خود حق میدهد که تردید کند. "اگر پسر انسان برای لحظهای تردید کرد، پس من یک عمر تردید میکنم"، تردید و نه شرک. برادران کارامازوف همینجا است که تمام میشود و داستایفسکی شوربختانه چهار ماه بعد میمیرد. در حالیکه بر روی مرز باریک مابین شک و ایمان ایستاده بود، همچون مسیحِ مصلوب در ساعت سه بعد از ظهر. اما برای مالیک این تازه آغاز راه است. فیلمسازی که اثرپذیریهایش طی چهل سال اخیر، مدام مسیحیتر شده است؛ چراکه فیلمهای او پیوسته به نبردی میان ماتریالیسم و کمال از طریق اتصال به منبعی غیرمادی و لذت از اشیای حسانی یا عشق ناشی از الوهیتی گریزنده اشاره دارند. نزاع میان مصرف مادیگرایانه و ارضای همیشگی در تردید و دوپهلویی؛ نزاعی که حتی در ترسیم طبیعت در فیلمهای او نیز موجود است: راهی به سوی خداوند و مادهای برای تصاحب کردن. هر چند که در همین فیلمها مالیک در نهایت ارضای همیشگی در تردید و دوپهلویی را انتخاب میکند و آن را اوج ایمان میپندارد. مومنِ او هرگز زجر نمیکشد برخلاف تصور ما. با این حال در زندگی پنهان او تصمیم میگیرد بیشتر از قبل به مسئلهی فیض بپردازد. پرسشها همچنان پابرجا هستند: فیض کجاست؟ خداوند چرا سکوت کرده است؟ اینها را مالیک اینبار از زبان یک فیگور تاریخی میپرسد؛ یک شهید. کسی که ترجیح میدهد نجنگد. اما خداوند به او هیچ پاسخی نمیدهد. بجنگد یا نجنگد؟ یکشد یا نکشد؟ خداوند به او هیچ پاسخی نمیدهد. فرانتس ییگراشتتر در زندگی پنهان، آلیوشا در برادران کارامازوف است. و عیسی مسیح در ساعت سه بعد از ظهر در جُلجُتا. اما مالیک پیوسته الهیاتمسلکی محافظهکارتر از داستایفسکیست. او ییگراشتتر را تا آستانهی سقوط به ورطهی شک میبرد اما پرتاباش نمیکند. زیرا که همچون پولس نمیگويد كه ايمان بشری علت يا زمينهی دريافت فيض است، بلكه معتقد است ايمان روشی انسانیست برای دريافت فيض. همین و نه بیشتر. مالیک حتی لحن تُندِ پرسشگرانهی داستایفسکی در برادران کارامازوف را تلطیف میکند. آنجا که داستایفسکی از زبان ایوان از آلیوشا میپرسد: "اگر خالق این حجم از شرارت، خود واجدِ شرارت نباشد چگونه توانایی خلق شرارت دارد؟" در اینجا پاسخ آلیوشا به ایوان چندان اهمیتی ندارد، بلکه آنچه اهمیت دارد این است که مالیک عیناً همین جمله را –البته نه به شکل سوالی که به شکل یک گزاره- وارد فیلم خود میکند. آنجا که افسر شیطانصفت نازی خطاب به ییگراشتتر میگوید: "خالق این حجم از شرارت خود شرور است." و ییگراشتتر حتی نمیکوشد به این گزاره بیاندیشد زیرا که مالیک به او چنین اجازهای نمیدهد و او را هر چه بیشتر از لبهی پرتگاه دورتر میکند. یعنی بازگشت به مسیر آشنای کییرکگوری؛ ایمان بدون پرسش؛ عالیترین حقیقت، حقیقتی درونذهنی یا فردی [Inwardness].
کییرکگور در "ترس و لرز" بر این فرمان خداوند که ابراهیم باید پسرش اسحاق را قربانی کند، تمرکز میکند؛ عملی که اعتقادات اخلاقی شخص ابراهیم را نقض میکند. اما او ایماناش را به شکلی ثابت قدم با عازم شدن برای اطاعت از فرمان خداوند اثبات مینماید؛ با وجود اینکه هرگز نمیتواند از آن سر دربیاورد ["و از اين جهت از ايمان شد تا محض فيض باشد تا وعده برای همگی ذريت استوار شود، نه مختص به ذريت شرعی، بلكه ذريت ايمانی ابراهيم نيز كه پدر جميع ماست" (رومیان، ۱۷و۱۶ :۴)]. در زندگی پنهان نیز ییگراشتتر از علت جنگ و اینکه چرا خداوند متوقفاش نمیکند، سر در نمیآورد [تو کجایی؟] اما همچنان و به دشوارترین شکل ممکن ایماناش را حفظ میکند، بی آنکه فیض را ببیند.
پولس در رسالهی اول قرنتيان میگويد: "از خداوند رحمت يافتم كه امين باشم" (اول قرنتیان، ۲۵ :۷). آگوستين اين عبارت را چنین شرح میدهد: "پولس نگفت من چون مؤمن شدم، لطف را دريافت كردم، بلكه میگويد من لطفی دريافت كردم كه مؤمنانه است." بر اين اساس، میتوان گفت: خود ايمان هم فيض است، ولی اين بدان معنا نيست كه عمل انسانی در آن نقشی ندارد، بلكه خداوند است كه از طريق فيض، اراده را برمیانگيزد تا فرد ايمان بياورد. یعنی فیض دادنی نیست بلکه پیشاپیش وجود دارد. انسان تا متوجه فیض نباشد نمیتواند ایمان بیاورد. ییگراشتتر چون به این یقین میرسد، مرگ را با آغوش باز میپذیرد تا مالیک را به وجد آورد. چنانکه در پایان فیلم مینویسد: "زجری که مومنِ من متحمل آن میشود، برای شمایی که ایمان ندارید، زجر و رنج است. مومنِ من زجر نمیکشد، بلکه این نتیجهی یک سرسپردگی صحیح نسبت به خداوند است." یعنی مالیک ترجیح میدهد همچنان یک ارتدوکس بماند.*
* فرانتس ییگراشتتر کشاورز اتریشی مومنی بود که در خلال جنگ جهانی دوم از یاد کردن سوگند وفاداری به هیتلر امتناع کرد و به این دلیل بازداشت و اعدام شد. ییگراشتتر سالها بعد و در ژوئن سال ۲۰۰۷ از سوی پاپ بندیکت شانزدهم، "شهید" و مقدس اعلام شد. فیلم مالیک داستان زندگی فرانتس ییگراشتتر است.