بازگردانی از نيكلاي استپانوويچ گوميلف: امروز، ميبينم، نگاه خيرهات را به گونهاي اندوهناك
- توضیحات
شاپور احمدی
امروز، ميبينم، نگاه خيرهات را به گونهاي اندوهناك
و دستانت، زانوانت را نازكانه در بر گرفته است.
گوش كن: دور، بسي دور كنار درياچهي چاد Chad
زرافهي نجيب ميپلكد.
***
شكوه و بركتي تُرد، او را بخشيدهاند
و پوستش را آراييدهاند با نشاني جادويي
كه با آن تنها مهتاب، درهم شكسته و جنبان
بر پهنهي خيس درياچه، جرأت هماوردي دارد.
***
از دوردستها بادبانهاي رنگارنگ كشتي به نظر ميآيد،
خراميدنش به چُستي پرواز سرخوشانهي پرندهاي است.
ميدانم زمين گواه بسياري شگفتيهاست،
هنگامي كه، شامگاهان، در غاري مرمرين پنهان ميشود.
***
ميتوانستم داستانهاي زيادي از سرزمينهاي شگفت بگويم
از دوشيزهاي سياه، و شوريدگي اربابي جوان،
اما غباري سنگين را فرو بردهاي،
تو كه به هيچ چيز باور نداري مگر به باران.
***
چگونه بگويم برايت از باغي گرمسيري،
نخلهاي باريك، رايحهي بوتههاي گرمسيري .....
گريه ميكني؟ گوش كن .... دوردستها بر درياچهي چاد
20زرافهي نجيب ميپلكد.
Today, I see, your glance is especially sad
Today, I see, your glance is especially sad
And your arms, embracing your knees, especially thin.
Listen: far, far away on the Lake of Chad
Wanders a gentle giraffe.
5He is endowed with slender grace and bliss,
And his hide adorned with a magical design
Which the moonlight alone, shattering and rocking
On the wide wet of the lake, dares to rival.
From afar he resembles the colored sails of a ship,
10And his gait is smooth as the joyful flight of a bird.
I know that the earth will witness many wonders,
When, at sunset, he hides in a marble grotto.
I could tell merry tales of mysterious lands
Of a black maiden, a young chief's passion,
But you have too long inhaled the heavy mist,
You will believe in nothing but the rain.
And how can I tell you about a tropical garden,
Slender palms, the scent of inconceivable herbs...
Are you crying? Listen...Far off on the Lake of Chad
Wanders a gentle giraffe.
دوست قديمي خوبم، اهريمن وفادارم
دوست قديمي خوبم، اهريمن وفادارم،
آواز كوتاهي برايم خوانده بود:
ناخدا سراسر شبي جهنمي شراع ميكشيد،
اما نزديك سحرگاه در دريا غرق شد.
***
پيرامونش امواج مانند گنبد ايستادند،
ميبريدند و دوباره در بالا نمودار ميشدند،
و پيشاپيش او، سفيدتر از كفاب،
عشق بيهمتايش در پرواز بود.
***
صدا را شنيد، در حاليكه ميشتافت،
«تو را نخواهم فريفت، به من اعتماد داشته باش.»
به خاطر آور؛-- اين را به اهريمن گفت ، كنايهوار،--
و سحرگاه در دريا غرق شد.
My old good friend, my faithful Demon
My old good friend, my faithful Demon,
Had sung the little song to me:
All night of hell the sailor sailed on,
But drowned by the morn in sea.
Around him waves stood like domes,
They fell and loomed again above,
And before him, whiter than foam,
Was flying his unrivaled love.
He heard the call, while he was flitting,
"I'll not deceive you, trust in me."
Remember, -- said this Demon, witty, --
He drowned at the morn in sea.