فِسُردگانِ هولدر/ خوانش تصویر؛ شمارهی 10
- توضیحات
- نوشته شده توسط محسن رحمانی
- دسته: خوانش تصویر
- منتشر شده در 1394-02-17 17:27
هودلر نقاش سویسی همعصر بحران بود. همسایهی تاریخی که آبستن بود و همهی فرزندانش در یک نفی بزرگ هر آنچه ساخته بودند را ویران میکردند و در جنونی بی پایان بر ویرانهها، بنایی میساختند تا دوباره ویرانش کنند. عصر ویرانهها و زوالها عصر هولدر است. بومهایی که عمق را نفی میکردند و موضوع را بیاعتبار. زمانهی گوگن و سزان. روزگار رویاهای بزرگ بر بستر ویرانههای بیشمار.
هولدر وارث همهی این نفیها است. و در تابلوهایش هر بار سطحی از این ویرانی را بازنمایی میکند. سطحی که در تابلوی " افسردگان " سویهی خود بحران را نشانه رفته است. آن نفی بزرگ و آن خانه بدوشی استعلایی.
آریستوفانس بود که میگفت زئوس انسان را به دو نیم کرد. انسانی که دو چهرهی قرینه داشت به دست زئوس ناتمام شد تا در جستجویی بیپایان گمشدهاش را بیابد. گمشدهای که هیچگاه به خانه بازنمیگردد. این فقدان ازلی در اسطورهی یونان، روان رنجور آدمی را در وضعیتی متناقض نشان میدهد. روانی در جستجوی نیستی.
این خانه بدوشی استعلایی در نقاشی هولدر گویی به نقطهی آگاهی رسیده است. لحظهای که فیگور رنجور انسان بر قامت نحیفش خم میشود تا پاسخ را فریاد بزند : این تنهایی ابدی است.
فیگور افسرده گان در نقاشی هولدر مازادی را بازتولید میکند. مازادی که با امری ناخودآگاه گره خورده است. انسانی که ابژهاش را از دست داده اما در عمق وجودش نمیداند این فقدان چیست و او در جستجوی چیست. این نامفهومی و سردرگمی ابژه است که فیگور تکیده را چنین عمیق و ناب بر آستانه مغاک بازسازی مینماید.
هولدر سطوح را تخت میکند تا بیانش عمق بیشتری بیابد و با انتخاب رنگ سیاه این حفره را فرمال میکند. حفرهای سیاه همچون تاریکی ناشناختهها. آن سیاه چالهای که خوشبختی را بلعیده و رستگاری را بی معنا کرده است.
و به این قرینگی ساده نگاه کنید این فیگورها که آرایشی متقارن دارند تا مرکز تابلو بدرخشد. مرکزی در تسخیر شکست. نقطهای که بر ناآگاهی خویش آگاه شده و سر در گریبان برده است. این سردرگریبانی متکثر است که در چرخه بی امان زمان تکرار میشود. چرخهای که هر فیگور را هر سوژه را در آستانه مغاک خم میکند تا یادآوری کند ارباب کیست ؟
نقاشی هولدر از هر سو که آغاز شود راهی جز این فقدان ندارد. جز آن مرکز تباه شده آن لحظه ی تلخ آگاهی. در این بدنها چیزی کم شده است. ابژهای از دست رفته و اکنون نفس با عقبگردی ناامیدانه به جستجوی بیثمر خویش پایان داده و در پیشگاه طبیعت سر فرود آورده است.
این چهرهی شکست است و لحظهی پیروزی خدا. خدایی که جامش به سلامتی ویرانیها لبریز است.