نقد فیلم ترومای سرخ به کارگردانی اسماعیل میهن دوست، زردها بیهوده قرمز نشدند
- توضیحات
- نوشته شده توسط دکتر مجید رحیمی جعفری
- دسته: تحلیل سینمای ایران
- منتشر شده در 1395-11-25 20:51
میهن دوست در دومین ساخته بلند سینمایی خود از قطعه شعری از «نیما یوشیج» استفاده میکند. "زردها بیهوده قرمز نشدند". در این شعر از نیما ما با یک قرمزی روبهرو هستیم که نشانهای از طلوع و یک سرخی حین غروب طرف هستیم که خورشید زرد جای خود را به سرخی غروب میدهد. زمان اصلی فیلم نیز در یک روز میگذرد از زمانی که زردی خورشید رو به سرخی غروب میرسد. «ترومای سرخ» یک فیلم شهری است و نگار (با بازی پریوش نظریه) شخصیت اصلی قصه با اتومبیل خود در حال کارهای روزمره در بستر شهر در روز سالگرد آشنایی با ایرج (رضا کیانیان) و روز ادای یک قول است.
در صورتی که فیلمهای سینمای ایران اغلب از شهر فراری هستند یا در نهایت یکی دو بار به محیط شهری رفت و آمد تزیینی دارند، میهن دوست فضا و مکان فیلم خود را به بستر شهر و روابط آدمی به دل کلان شهر تهران برده است و لوکیشن غیرشهری آن بسیار محدود است. علیرغم این که شهر همواره در سینما از سینمای صامت و بازسازی شهر تا بازنمایی شهر در نئورئالیسم اهمیت فراوان داشت، شهر بستر مهمی چه از نظر هویت و چه از نظر بافت گفتمانی بوده است. جفری ناول اسمیت منتقد و پژوهشگر سینما عالیترین رتبه را به شهری میدهد که خودش به شخصیتی در قصه تبدیل شود و دیوید بی کلارک وجه تماشایی سینما را زمانی میپندارد که هم از آهنگ فزاینده زندگی شهری مدرن کمک بگیرد و هم در آن سهیم باشد. در عین حال سینما هم به تغییر فضای مادی و اجتماعی که یک شهر مدرن ارائه میکند، یاری میرساند و هم آن را مستند میسازد. «ترومای سرخ» هم شهر را مستند میکند و هم از هویت آن قصه را پیش میبرد.
داستان فیلم بسیار ساده و روان همچون ضرباهنگ فیلم است. نگار زنی میانسال است که در ازدواج اول همسرش فوت شده (فرزین) و یک پسر (کاوه) به یادگار دارد و در ازدواج دوم با مردی (ایرج) از جنس خود روزگار میگذراند که قطعاتی عاشقانه را برای او میخواند. نگار از خیابان نواب سعی دارد به محیط کار خود حوالی میدان فردوسی برسد. کل قصه یک روز کاری ساده است که نگار در ساعت اداری کارش را تحویل دهد، سپس قولی که به همسر سابقش داده را ادا کند و در نهایت شب همسرش را برای سالگرد آشنایی سورپرایز کند؛ اما همه چیز مانند خود فیلم بسیار ساده بر هم میریزد. نگار وارد یک بازی با همسرش میشود و با او به مشاجرهای پرداخته تا سورپرایز کامل تر شود. این مولفه "بازی" در رابطة زن و شوهری در فیلم قبلی میهن دوست یعنی «برخورد خیلی نزدیک» نیز وجود داشت. مولفه "بازی" که عنصر پیشبرنده درام و ایجاد کننده بحران بود، در اینجا نیز چنین نقشی دارد. "بازی" با مواردی که عنصر اصلی یک رابطه زناشویی است شاید خیلی ساده باشد، اما به همان اندازه مهلک است. نگار با بیمحلیها به تماسها و پیامکهای ایرج مدام همه چیز را بحرانی تر میکند تا جایی که ایرج تصمیم بگیرد همه چیز را بر هم زند و چمدانش را جمع کند.
فیلم از لحاظ اینکه در خودرو میگذرد و شخصیت اصلی آن با نزدیکانش تنها از طریق تلفن همراه در تماس است شاید شبیه به فیلم «لاک» با بازی تام هاردی باشد که در فیلم هم به آن اشارهای میشود، اما در «لاک» همه چیز در شب هنگام و جاده اتفاق میافتد. هویت و اتفاقات پیرامون اهمیتی ندارند، اما در «ترومای سرخ» همه چیز بالعکس است، داستان بر اساس اصل ارتباط شکل میگیرد، ارتباط از طریق شهر، رنگ، اتمسفر فضا و حتی وسیله ارتباطی چون تلفن. نگار در منزل دوستش مریم (ویشکا آسایش) قصد بر سورپرایز کردن ایرج دارد، اما متوجه میشود خود مریم نیز درگیر یک اتفاق در رابطه با همسرش است و همین ماجرای دورهمی را گنگتر میکند. او مسیر نواب، جمهوری و فردوسی را طی میکند تا به محل کارش نزدیک شود. هر چه از نواب به فردوسی نزدیک میشویم بحران برای نگاری که همواره سعی بر مدیریت بحران زندگیاش دارد (توجه کنید به حل مشکلات فرزندش کاوه یا حتی دوست دختر کاوه و مشت بایرام) جدیتر میشود، همانطور که شهر پرترافیکتر میشود و او کاری از دستش ساخته نیست. کلان شهر پر ازدحام بحران را بر نگار یا دیگران تحمیل میکند.
مثال دیگری از تسلط شهر بر قصه بزنیم، نواب که روزگاری کشاکش خیلی از موضوعات شهردار وقتاش (مهدی کرباسچی) بود بستر اصلی حرکت است و ما از آن به خیابان جمهوری میرسیم که حادثه پلاسکو چندی پیش در آن اتفاق افتاد و مهمتر از همه خیابان فردوسی و میدان فردوسی که از آن یک لانگ شات داریم. در فیلم اغلب نماهای نزدیک هستند و این لانگ شات و نمایش شهر آن هم خیابانی که در خود صرافیها را جای داده است و در دو سال اخیر مرکز تجارت جهانی تهران را نمیتوان گفت که بدون توجه انتخاب شده باشد. میهن دوست به خوبی در اینجا به مفهوم شهر و تصویر بازنمایی آن به واسطه پولِ ژیل دلوز نزدیک میشود. دلوز معتقد بود؛ سینما به مثابه جریان، نه فقط به منزلة ارزشِ به دست آمده یا مشروط، بلکه وسیلهای برای مفهوم ساختن و مجسم کردن عدم تعین جریان سرمایه استفاده میشود. این همان «پیش فرض درونی» سینما به مثابه پول است. «ترومای سرخ» ما را وامیدارد در مورد چگونگی عملکرد سرمایه نه در یک دلالت سطحی بلکه از یک دلالت ضمنی و ریشهای فکر کنیم. این نظام سرمایه خود به یک روند قدرت تبدیل میشود که شهر را به تسخیر درآورده است و ماشین نگار هم در همان حوالی خراب میشود. گرهها جایی اتفاق میافتد که نگار به هسته فرهنگی نظام سرمایه میرسد. تا به حال هر چه فکر میکرد شوخیهایش اتفاقی را رقم نخواهد زد اما شهر او را قورت میدهد. میتوان گفت این دلالت ضمنی یک شکل اسطورهای از کلان شهری است که نه تنها مردمانش بلکه شهردارش هم از مشکلات اقتصادی حرف میزنند.
شهر همانطور که شرح آن رفت جنبه تزیینی ندارد و پس از خراب شدن ماشین در آن محیط، ارتباط دیگری شکل میگیرد. دانشجوی نگار او را در اتومبیل گران قیمتی که راننده دارد سوار میکند. تضاد طبقاتی باز در همان مکان به تصویر کشیده میشود. دانشجوی نگار نیز با پسری که میخواهد ازدواج کند مشکلاتی دارد و این کلافِ مشکلات زناشویی در نقطه پرگره داستان و شهر مشخص تر میشود. نگار از هر وسیله حمل و نقلی استفاده میکند تا بدون ماشین به مسیرش برسد و آن شعر نیما هم در رنگ بندی شهری بیش از پیش (رنگ زرد تاکسی و دختر داخل ماشین تا نوارهای زرد و قرمز مترو) پدیدار میگردد. نگار بالاخره از هیاهوی شهر میگذرد تا به ادای احترام به همسر سابقش برسد و متوجه میشود آن نذر برای دختری بوده که فرزین او را دوست داشته است. دیدار نگار و مشت بایرام (آتش تقی پور) یکی از احساسیترین سکانسهای فیلمی است که سرد و آرام است. نگار در می یابد تا به حال فرزین او را دوست نداشته و ادای نذرش برای زن دیگر بوده است. او این موضوع را از ایرج نیز پنهان کرده بود و همین بیش از پیش او را آزرده کرده است.
میدان فردوسی در آن لانگ شاتی که صحبتش شد، دارای دلالت دیگری نیز در بافت گفتمانی شهر هست. دلالت به زنی سرخپوش که هر روز در میدان فردوسی با لباسی قرمز رنگ و پس از انقلاب حتی با روسری قرمز رنگ تا سال 62 دیده میشد و برخی از شاعران زمان در وصف او شعر سرودند که در فیلم نیز قطعه "همیشه غایب" فریدون فروغی خوانده میشود. داستانهای زیادی در مورد آن زن وجود داشت که در انتظار معشوقی بوده که به او گفته سر قرار با لباس قرمز ظاهر شود. این زن پس از مصاحبهای از مسعود بهنود، اسطوره عشق تهران لقب گرفت. از همه مهمتر لقب زن در داستان یاقوت بود. نگار خود ردای سرخ دارد و در سطح اول دلالت شاید او به یاد آورده شود اما با پیش رفتن قصه متوجه میشویم این زن قرمز پوش که یاقوت نام داشته همان یاقوت گمگشته قصه است. یاقوت دختر مشت بایرام که درست در روزی که سر قرار حاضر میشود با زندگی خداحافظی میکند. مسعود بهنود در یک برنامه رادیویی در مورد یاقوت چنین میآورد: «هر کس طوری زندگی کند که دیگران نمیکنند، دیوانه اش می پنداریم و هر كس چنان زندكی كند كه ما نمی كنیم اگر انگیزه اش را ندانیم، می سازیم و در هاله افسانه می پیچیمش، چرا نه؟ مگر نه اینكه افسانه ها همه اینچنین بوجود آمده اند. كسی در همه این سالها كه داستان لیلی و مجنون ، وامق و عذرا، رومئوو ژولیت و هزاران زوج از این دست را شنیده، گفته است كه واقعی است یا نه، مهم این است که آنان از واقعیت بیشتر زنده اند. چه بسا افسانه ها دوست داشتنی ترند چون واقعی نیستند. بیشتر زنده اند. زیبا هستند و واقعیت هرگز به زیبایی افسانه نبوده است. باری از زن سرخ پوش تهرانی می گفتیم. برایش ساخته اند كه او در جوانی دل به مهر مردی بسته بود كه نمی شناختش. هم از این رو قرار گذاشت كه سرخ بپوشد و در اول فردوسی امروز یا اول فیشر آباد بایستد. او رفت و ساعتها ایستاد و نیامد .هنوز می ایستد، سالهاست می ایستد . رنگی دیگر بر نمی گزیند، مبادا كه از نشانی دور افتد سرا پا قرمز است و همه زندگیش در بقچه ای آن هم قرمز كه بر دوش می كشد.» با این وصف یاد یاقوت در قصه زنده است تا کاوه ادامه نذر دهد و نگار میایستد. چه در زندگیاش چه برای وصل شدن مجدد به ایرج او همچون زن سرخپوش و با لباسی سرخگون ایستاده است.
ترومای سرخ به سان یک جراحت در رابطه انسانها با یکدیگر و شهر است. فیلم از راه تصویرپردازی شهری فضایی را فراهم می کند که ما را در اندیشیدن سیال و متغیر به روابط و مکانمندی استعلایی فرو میبرد. جراحتی از بازی که خود گاه دست به آن میزنیم و پشیمان میشویم. جراحتی که خود به شهرمان آوردهایم. ترومای سرخ آرام و باطمأنینه است و شاید درک و همراهی با آن نیاز به تحمل و فرو رفتن در آن داشته باشد. شاید در میانسالی فیلم را دیدن تجربه دیگری از حس و حال آن را به وجود آورد.