يک شعرسادو مازوخيستی / نقد فیلم «ایچی قاتل»
- توضیحات
- دسته: تحلیل سینمای سایر جهان
- منتشر شده در 1391-03-16 01:32
داستان مرد ساده لوحي چون ايچي که همچون کودکان گريه ميکند و آب از بينياش سرازير ميشود و در دنياي گانگسترهاي ساديستي گرفتار شده و خاطرات تلخي از گذشته او را احاطه کرده است و مردي به نام جيجي با تفکراتي آرماني که ميخواهد در برابر ياکوزاي خشن ژاپن بايستد، بيشتر شبيه يک داستان کلاسيک از مرد گرفتاري است که قصد برون رفت از اين مشکلات به همراهي مرشدش را دارد؛ اما ماجرا وراي اين قصه بارها گفته شده است.
در يکي از عناوين تبليغاتي بر اين فيلم آمده است: «نبرد مابين مازوخيسم مطلق با ساديسم مطلق. دوچيزي که هر کس در وجود خود قسمتي از آن را داراست؛ وجود دارد.» از همين عنوان تبليغاتي -با وجود پر طمطراق بودن- هم مشخص است که با فيلمي فراتر از يک اسلشر ياکوزايي طرف هستيم. تاکاشی ميکه خود يکي از اساتيد سينماي گانگستري ژاپن است. آنچه که فيلمهاي ياکوزايي او را هم از ديگر هممسلکانش همچون تاکاشی کيتانو جدا ميکند، شلختگي و عدم رعايت ملزومات فرمي است. در آثار او آنارشيسم فرمي غريبي حکمفرماست که بعد از گذر دقايقي به آرامش و سکون ميرسد و بعد در ادامه باز هم به آنتروپي غريبي بدل ميشود. اين ساختار فرمي (شايد بتوان آن را يک نوع ساختار سينوسي-کسينوسي بناميم) گر چه گاهاً پاشنه آشيل فيلمهاي او ميشود و حتي تحمل اين لحن تصويري با مقادير متنابهي خشونت تصويري سخت و آزار دهنده مينمايد، اما در اين فيلم تعادل متناسبي در ارائه خشونت و فرم بدون قاعدهاش به کار ميگيرد. سينمايي موسوم به اکسترم که با چنگ و دندان و با هر وسيلهاي سعي دارد تماشاگرش را به شديدترين وجهي آزار دهد که اين امر علاوه بر بحث پرداخت تصويري، اشباع فيلم به وسيله خشونت افسار گسيخته، تدوين و کاتهاي سريع، ارائه حجمي از اطلاعات در مدت زمان کوتاه (که در ايچي قاتل با توجه به اينکه از يک مانگا اقتباس شده مشهود است)، ميزانسنهاي شلوغ، کنتراست بالاي تصاوير و فيلمبرداري مواج، است.
در کارنامه پر اثر ميکه با انبوهي از فيلمهاي گانگستري ،آثار سينماي وحشت و همچنين سينماي سوپرهيرويي با مشخصات خاص خودِ ميکه همچون مرد گورخري و در اين اواخر بازسازي فيلمهاي کلاسيک سينماي ژاپن همچون 13 قاتل ساختهی ايچي کودو و هاراکيري ماساکي کوباياشي بزرگ، ايچي قاتل جايگاه ويژهاي دارد. در واقع اين فيلم معجوني است از تمامي آثاري که ميکه ساخته است.
در نگاهي گذرا به اين هجويه تاکاشي ميکه، تصاويري از شماري ديوانه، در بستر يک فيلم ياکوزايي به نمايش گذاشته ميشود که بعضاً هيبت سوپرهيرويي دارند. در فيلم اشعار عاشقانهاي در باب شکنجه و خشم و خون سروده ميشود که زجر را همچون لذات عاشقانهاي توصيف ميکنند. اگر صحنههاي مربوط به کتک خوردن خونبار زن بدکاره از يکي از سران مافيا و يا کاري که ايچي با او ميکند (که طعنهاي بر قهرمان آثار کلاسيک است که قهرمان مظلومي را نجات ميدهد)
-از اين به بعد من کتکت مي زنم- و بعد کشته شدن وحشيانه زن و يا خزعبلاتي که مابين کیکیهارا و خانم کارن در باب اينکه چگونه زجر دادن موجب اثبات شدت عشق ميشود و يا حتي عاقبت رابطهی عاشقانه خانم کارن و ايچي توجه نمود دو برداشت متفاوت ميتوان داشت. اينکه گرايشات سادومازوخيستي (شايد به تعبير بهتر لذات زجر) در فيلم تصويري واقعي است!!! و يا براساس آنچه از کاريزمای شخصيت سينماتوگرافيک ميکه بر ميآيد بيشتر هجويهاي است بر بخشي از سينماي صورتي ژاپن؟!
اگر ايچي را همچون بازيهاي مسخره ميشائيل هانکه فيلم خشونت براي رد خشونت در نظر بگيريم اين فيلم فاقد مولفههاي جدي آن نوع خاص سينماست. همچنين ايچي رويهاي رومانتيستي همچون نگهبان شب- ليليانا کاواني ،به روابط سادومازوخيستي ندارد. حتي اين فيلم را نمي توان يک فيلم گور(GORE) همچون کانيبال من ساختهی الوي دي لا اگليسيا دانست. اگر در آن فيلم خشونت (که اتفاقا" به دليل فضاي غيرفانتزي بسيار عميقتر از فيلم ميکه است) قصاب قاتل و همچنين فضاي دهشتبارش کنايهاي از فضاي حاکم بر اسپانياي زمان فرانکوست، اما در ايچي قاتل هيچگونه ارجاع فرامتني نميتوان يافت که همان مشخصه سينماي گور باشد. چون دنياي فيلم يک دنياي وراي جهاني عادي و يا سمبليک است. از ديگر سو اين فيلم را هم نمي توان در رده فيلمهاي موسوم به سيک مووي همچون مجموعه فيلمهاي تجارب شيطاني، ضيافت خون و آثار وحشت جو دي ماتائو دانست چون عملاً حجم فانتزيگون خشونت و همچنين روايت هجوگونه، همراه با جلوههاي ويژهاي که در آن خونريزيها چندان نمود طبيعي ندارند (يکي از مشخصههاي خاص سيک مووي ها يا movies insane).
اين مسئله ناقض خصايص اين گونه نه چندان درخشان سينمايي است. بنابراين نگاهی به فيلمي چون ايچي قاتل بدون تاملي بر ساختار سينماي جنايي و وحشت ژاپن و تاثيرات مانگا (قصههاي مصور ژاپني) بر نوع فانتزي حاکم بر آنها و همچنين مشخصههاي دو گونه خاص سينماي ژاپن يعني پينکي ايگا و جي هارورز و همچنين فيلمهاي موسوم به ياکوزايي و حتي سيک موويها، کمي مبهم و گنگ مينمايد. تاکاشي ميکه در اين فيلم خشونتي فانتزي گون را به حدي افراط و اشباع به نمايش ميگذارد همچون مانگاهاي خشن ژاپني، صحنههاي گاه مهوع را در کنار ساختاري غريب به کار ميگيرد همچون سيک موويها، با شخصيتهايي که به هيچوجه نميتواند در مخاطبش حس همراهي و همدلي ايجاد کند. همچون فيلمهاي متعلق به جريان پينکي ايگا، بيپروايي در تصويرپردازي و همچنين اغراق در روابط را به نمايش ميگذارد. در واقع در ايچي قاتل همه ضدقهرمان هستند و شاخصههاي شخصيتپردازي بر خلاف اصول کلاسيک آنتيگون و پرتاگون و يا حتي شخصيتهاي خاکستري فيلمهاي مدرن طوري بنيان گذاشته شده که حتي همراهي با فيلم بدون درک وجودي چنين ساختاري دشوار مينماياند. از سويي ديگر فيلم همانگونه که گفته شد دچار آنارشيسم فرمي عجيبي است که پيش از آنکه به نحوه کارگرداني ميکه برگردد، به ساختار مانگايي قصه ايچي مرتبط است. از آنجا که اصل مانگا هم به نوعي در ارائه اطلاعات مشوش و پراکنده عمل ميکند و حجم اطلاعات داده شده در چند تصوير و گفتار متني کوتاه خلاصه ميگردد بنابراين در فيلم نيز بر اساس ساختارهاي کميک، ارائه اطلاعات در يک صفحه همچون سکانسهاي پي در پي سريع و در کسري از ثانيه صورت ميپذيرد. بنابراين ميکه عمداً ساختاري پراکنده و لحني دچار تشتت را براي پيشبرد فيلمنامه به کار گرفته است. يعني فيلمي که تا حد امکان خصوصيت مانگا اصلي را حفظ کند بنابراين کارگردان ساختار بياني فيلم را مبتني بر اصالت کميک گونه قصه اصلي قرار داده است. به این صورت در نيمه اول فيلم حتي حضور شخصيتهاي پرشمار و يافتن ارتباط با آنها و همچنين منطق روايي اثر دشوار مينمايد.
پس به نظر لازم مي رسد قبل از پرداختن به ساختار خود فيلم مقدمهاي بر زير گونه هايي که ميکه اثرش را بر مبناي آن پايه ريزي کرده گفت. قطعاً ايچي قاتل يک جي هارور نيست چون عملاً عناصر مابعد الطبيعه (همچون ارواح انتقامجو و زنان گيسو سياه قاتل و يا مکانهاي جهنمي) در آن وجود ندارد. در ديگر سو عملاً ايچي يک فيلم تمام عيار متعلق به سينماي صورتي و يا پينکيايگا Pinku eiga (و زير شاخههاي آن همچون پينکي ويولنس) نيست. در اينگونههاي سينمايي همچون مجموعه فيلمهاي شکوفه و مار که در آن بر مبناي اعتقادات شامانيستي ميبايست قسمتي از روح شرير هر شخص با زجر دادن و زجر گرفتن آزاد گردد و به همين روي تصويري دراماتيک از رفتارهاي سادومازوخيستي به نمايش در ميآيد، که در اين فيلم اينگونه نيست و همانگونه که در ابتدا به آن اشاره شد ميکه بيشتر در صدد هجو اين تمايلات آنرمال است که اين امر با تصويري مضحک ودر عين حال خشونت بار به نمايش گذاشته شده است. آنگونه که حتي در دايرة المعارفهاي سينمايي لفظ کمدي هم بر زيرگونههاي متعلق به فيلم آمده است.
يک روي ديگر فيلم نشانههايي از سينماي خياباني دهههاي 70 و 80 ژاپن ميباشد. عناصري از فيلمهاي موسوم به سينماي ياکوزايي که ميکه تعمداً با ارجاعات گاه مستقيم خود گوشهاي ديگر از دنياي فيلمش را به آن اختصاص داده است. در سکانسهايي از فيلم ما شاهد شکنجه وحشيانه سوزوکي (يکي از دار و دستههاي ياکوزايي که گمان ميرود در گم شدن آنجو و چند ميليون يني که دزديده شده نقش دارد. سکانس قلاب شدن و شکنجه او ارجاعي است به فيلم قانون ياکوزا ساخته ترئو ايشي. سينماي خشني که در آن ارتباطات مافياي ژاپن و تبادلات و درگيريهاي ما بين آنها بر خلاف ظاهر اسطورهاي که پدرخواندهها در سينماي آمريکا و اروپا دارند تصويري زمخت و فاقد لطافت دارند. آثاري که در آنها خشونت، پايبنديهاي متعصب گونه و انتقامهاي خونين جريان دارند. تاکاشي ميکه که خود در ساخت فيلمهاي ياکوزايي دستي بر آتش دارد با ارجاع به آثار کيتانو،تينکو فوکوساکو، سي جون سوزوکي و حتي نوريفومي سوزوکي شاخصهاي سينماي ياکوزايي و ولنگاري تصويري که گاه در آن فيلمها وجود دارد (همچون پرشهاي تصويري از صحنههاي تعقيب و گريزهاي خياباني و يا درگيريهاي خياباني اشباع از جلوههاي صوتي و شلوغي کادر) به خصوص در ابتداي فيلم، اعتقاد تعصب گونه آنچنان که کيکيهارا به رئيس خود دارد و خشونت بيش از حد او در تنبيه زيردستان (همچون کشيدن گونهی يکي از زيردستان تا مرز پاره شدن که خود ارجاعي است به صحنهاي از فيلم استريت موبستر –کنجي فوکوساکي).
گرچه حجم علايق سادومازوخيستي در آثار سينماي ژاپن سابقهاي طولانيتر دارد (شايد اشاره به عناوين سينماي ژاپن خود بيانگر اين علايق باشد از جمله سري فيلمهاي موسوم به لذت شکنجه ساخته ترئوايشي و يا مجموعه فيلمهاي ساديسم-شوگان ساخته يوکي ماتسوگوچي) اما تصويري که ميکه در اين باب به مخاطب ارائه ميدهد مانند اين کالت موويهاي اکسپلويتیشن در جهت تحريک ذات شرورانه مخاطبانش نيست بلکه به نوعي روايتي هزلگون از همان آثار سينمايي است. اينگونه است که خشونت فانتزي (شايد بهتر خشونت کارتوني) و صحنههاي مشمئز کننده از تکه تکه شدن آدمها و شخصيتها با تمام خشونت نهفتهاي که در خود دارند کارکردي دگرگون مييابند، همچون صحنهاي که طي آن يکي از مامورين پايش بر روي باقيمانده بدن يکي از مقتولين ليز ميخورد و صحنهاي مضحک خلق ميکند و يا صحنه بازجويي از متهم که در جعبه تلويزيون محبوس است که در کنار خشونتش شوخ طبعي غريب و آزار دهندهاي در آن وجود دارد.
نام فيلم گرچه ايچي را به عنوان شخصيت اصلي در نظر گرفته است اما در اصل قصه فيلم بر مبناي شخصيت غريب کيکیهارا پيش ميرود. کيکيهارا با آن ظاهر عجيب و گونههاي برش داده شده و لبهاي به هم سنجاق شده که مستقيماً از مانگاي هيدئو ياماماتو پاي به دنياي واقعي گذاشته، خوي خودآزار قصه است. مردي که به زشتي نمايش داده ميشود در صحنه اي مشمئز کننده تکهاي از زبان خود را براي تنبيه ميکند (در فيلم ياکوزا ساخته سيدني پولاک بريدن انگشت نشان تنبيه است) اما با اين مازوخيسم حاد او خوي دگر آزار غريبي را نيز داراست. با وجود چهره بسيار زشت و منفور کنندهاي که از او در فيلم به نمايش گذاشته ميشود اما او جزء معدود شخصيتهاي فيلم است که مرتکب به قتل نميشود.
ايچي روي ديگر فيلم شخصيتي منزوي، بيمار و افسرده است که به شدت تمايلات دگرآزاري دارد. احساسات ساديستيک او در لذت بردن از ديدن چهره داغان شده زن بدکاره و لبخند که بر آن مينشيند و يا لذتي که از کشتن ميبيند خوي دگر آزار فيلم است که همچون کيکيهارا او نيز دچار مازوخيسم حادي نيز هست. انزوا و افسردگي او و همچنين زجري که از يادآوري گذشتههاي خود ميبرد و گريههاي او در هنگام کشتن نشانگان مازوخيسم نهفته اوست.
تقابل اين دو شخصيت اصلي(در کنار چندين و چند شخصيت ديگر که به طور فوق العاده اي همه داراي هويت خاص خود هستند و پرورانده شدهاند) که در واقع بازيچه سه شخصيت ديگر (جيجي، خانم کارن و رئيس گروه ياکوزايي) همان تقابلي است که در عنوان تبليغاتي به آن اشاره شد. اين تقابل با رسيدن به صحنههاي پاياني همچون احراز هويت جيجي که در زير ظاهر نحيفش اندامي ورزيده دارد و تصويري از کيکیهارا در انتها که با گونههاي شکافته شدهاش به تماشاگرانش دهن کجي ميکند و فرجام فيلم شکلي ديگر به خود ميگيرد.