جنگ جان پیلجر بر سر تزویر: جنگِ دموکراسی
- توضیحات
- نوشته شده توسط بروس اندروز
- دسته: تحلیل سینمای سایر جهان
- منتشر شده در 1398-01-31 13:17
حتی منتقدان جان پیلجر هم معتقدند که به عنوان یک آدم اهل جدل، خیلی منسجم عمل میکند. بروس اندروز اما به این نتیجه رسید که پیلجر خیلی بیشتر از این است. جنگ دموکراسی (2007) اولین مستند جان پیلجر است. فیلم بر تحولات اخیر ونزوئلا تمرکز میکند، که نفت سرشاری دارد. در ونزوئلا نبرد برای دموکراسی مردمی-به رهبری رئیسجمهور چاوز- علیه نیمقرن مداخلهی ایالات متحده در امریکای لاتین حرکت میکند. وضعیت در ونزوئلا در تضاد با تصاویر آرشیوی وقایع پنجاهسال اخیر در گواتمالا، نیکاراگوا، السالوادور، کوبا، شییلی، بولیوی و آرژانتین قرار میگیرد تا تابلوی ترسناکی ترسیم شود از قدرت شوم سیاست خارجی ایالات متحده که به دست رؤسای جمهور این کشورها انجام میگرفت، تا حدی از طریق تاثیر بلندمدت هنری کیسینجر.
مستندهایی که جهان را تغییر دادند
پیلجر، یک روزنامهنگار استرالیایی، که از اواخر دهه 1960 در بریتانیا کار میکند، کار حرفهای خود را صرف مشاهده و گزارش هرجومرج سیاسی و اجتماعیای کرده که ائتلافهای دموکراسیهای لیبرال غربی، به رهبری ایالات متحده، از پایان جنگ جهانی دوم بر کشورها و فرهنگهایی در سراسر جهان تحمیل کردهاند. پیلجر خود را به عنوان مفسری باذکاوت و نافذ در مطبوعات و تلویزیون تثبیت کرده است. او تعداد زیادی کتاب نوشته و یک نمایشنامه، برای روزنامههای مهمی در بریتانیا، ایالات متحده و استرالیا کار کرده، تعداد زیادی مستند تلویزیونی و گزارش از اوضاع تهیه کرده، و از 1966 مدام جایزه دریافت کرده.
تصویر منسجمی که پیلجر از نظرگاه ضدفاشیستی و دستچپی در برابر سلطهی سیاسی دستراستیها عرضه میکند، موجب شکاف و دودستگی بین مخاطبان و منتقدان شده است. مثلا میگویند نویسنده و روزنامهنگار محافظهکاری مثل آبرون ووگ اصطلاح «پیلجرکردن» را ضرب کرده، به معنای احساساتیکردن دادهها و اطلاعات برای رسیدن به نتیجهای عجیب. اما همزمان نوام چامسکی، فیلسوف و استاد دانشگاه، میگوید که چنین عباراتی «توسط روزنامهنگارانی جعل شدهاند که از گزارشهای عمیق و شجاعانهی پیلجر خشمگین هستند، و میدانند که تنها چارهای که دارند تمسخر است».
خوانندگانی که با مستندهای پیلجر آشنایی ندارند میتوانند چهار نمونهی روشنگر بیابند در DVD مستندهایی که جهان را تغییر داد- مجموعه جان پیلجر (2006)؛ که مشتمل است بر شورش خاموش (1970)، آیا ویتنام را به خاطر میآوری؟ (1978)، سال صفر: مرگ خاموش در کامبوج (1979) و مرگ یک ملت: توطئهی تیمور (1993). این مستندها ارزش دیدن چندباره دارند چرا که یادآوری میکنند چگونه جمعیتهای ملتهای نسبتاً کوچک و توسعهنیافته-ویتنام، کامبوج و تیمور شرقی- همواره از سیاستهای ایالات متحده و غرب در رنج بودهاند و هنوز التیام نیافتهاند.
پیلجر، در معرفی جنگ دموکراسی در یک برنامه تلویزیونی در سیدنی گفت که این فیلم خوشبینانهترین فیلم اوست. جنگ دموکراسی اما به خوبی با باقی آثار پیلجر جور درمیآید. جنگ دموکراسی توصیف نبرد ایدئولوژیکی و سیاسی بین دارا و ندار است در ونزوئلا، بین ثروتمندان و قدرتمندان و فرودستان. همچنین تصویری است از نبرد ونزوئلاییهای معمولی برای تصاحب سهم بیشتری از ثروت ملی به نحوی که اکثریت فقیر بتوانند به استاندارد بهتری در زندگی برسند و از ثروت و منابع کشور بهرهمند شوند. این مستقیماً در ضدیت با منافع ایالات متحده است، که امیدوار است بتواند همواره به نفت ارزانقیمت این کشور دسترسی داشته باشد. فیلم شرایط و نظرگاههای مردمی را که در زاغهها در اطراف تپههای پایتخت، کاراکاس، زندگی میکنند در تضاد قرار میدهد با خانههای قصرگون ثروتمندان ونزوئلا که از افول استانداردهای زندگی و ناامیدی نسبت به آینده تحت حکومت چاوز مینالند.
پیلجر این شکاف را چنین توضیح میدهد: «هرچند ونزوئلا یک مستعمرهی اسپانیا در نظر گرفته میشود، اما این کشور توسط بولیوار، رودریگز و دیگران در اوایل سدهی نوزدهم آزاد شد، و پس از آن امواج مهاجران از ایتالیا به ونزوئلا سرازیر شدند. به زبان طبقاتی، آریستوکراسی اسپانیایی زنده است، اما ثروتمندان ونزوئلا درواقع مهاجران اروپایی هستند. خیلی جالبند، و گاهی باعث تعجبم میشدند چون مثل این بود که سفیدپوستهای افریقای جنوبی را در رفتارهایشان میشد تشخیص داد.
نژاد خیلی مساله مهمی است. برای زمانی دراز، در یکی از این برنامههای صبحگاهی تلویزیون، چاوز را میمون مینامیدند به خاطر این که نژادش مختلط است، و نخستین رئیسجمهور ونزوئلاست که چنین وضعیتی دارد. و مسالهی تفاوت نژادی- هرچند رنگی از تفاوت طبقاتی هم دارد، به واسطهی تفاوت در ثروت- اما خود تصور اکثریت کسانی که در قدرت هستند یا بر آن تاثیر دارند، مثل الان، تصوری است نفرتانگیز، و به روشنی به من گفتند این مطلب را. اما فهمیدم در کل امریکای لاتین وضع همینطور است.
ونزوئلا هیچ شباهتی به کوبا ندارد. امروز دوباره به این مطلب فکر کردم و فهمیدم باید بیشتر بر آن تاکید میکردم. این یک واقعیت است؛ ونزوئلا مثل کوبا نیست... تبلیغ چاوز به عنوان یک سوسیالیست رادیکال، که اغلب به کنایه گفته میشود، غلط است. چاوز سوسیالیست نیست. به نظرم سوسیال دموکرات است، از آن عناوینی که حزب کارگر استرالیا زمانی بدان مفتخر بود.
سیاست خارجی ایالات متحده: «مردم جهان، بدان عادت کنید».
یکی از ویژگیهای مهم جنگ دموکراسی قراردادن شهادت بازماندگان شکنجههای رژیمهای فاشیستی افریقای جنوبی است در کنار مصاحبه با دواین آر. کلاریج، از ماموران سابق سیا در امریکای لاتین در دهه 1970. روایت هراسهایی که بر شکنجهشدگان رفته است (از جمله یک راهبهی جوان امریکایی) را نمیشود تحمل کرد. پیلجر بینندگان را در برابر توضیح نخوتآلود و خصمانهی کلاریج از مداخلهی ایالات متحده در امریکای لاتین و باقی دنیا قرار میدهد.کلاریج، سخنگوی سیاست خارجی ایالات متحده در زمان نیکسون، و سخنگوی گسترش این سیاست به تمام جهان، موضعی پرنخوت و آشتیناپذیر دارد: «مردم جهان، به آن عادت کنید؛ ما این کار را میکنیم تا سبک زندگی امریکایی را برای تمام امریکاییها حفظ کنیم».
پیلجر همچنین، در یکی از پیامهای مستقیم ویدئوییاش، میگوید که از 1945، ایالات متحده در سرنگونکردن یا تلاش برای سرنگونی دولتهای اغلب دموکراتیک در قریب به پنجاه کشور دست داشته است. پیلجر مورد جنگ دموکراسی گفت: «فیلم به نظرم شمولی جهانی دارد. به نظرم تمام ارتباطات را میتوان با دیگر نقاط جهان برقرار کرد. مقصود ایجاد این اتصالات بوده، و افشای بخش زیادی از به اصطلاح حقایق رسمی- و عنوان فیلم هم از همین جا میآید. همچنین مقصود اصلاح تصویری بوده که مثلا از ونزوئلا در رسانهها میبینیم». پس، با فهم این که مردم عادی امریکای لاتین چه کردهاند، امیدوارم چیزی بفهمیم در مورد باقی جهان و در مورد خودمان. به نظرم مساله مستقیما بر استرالیا قابلاطلاق است زیرا کل مسالهی ائتلافهای ما و دموکراسی ما را پیش میکشد، و آنچه بر آن رفته است، و آنچه بر آن میرود. این هدف گستردهتر فیلم است.
شاهدی عینی برای مردم
پس از نمایش جنگ دموکراسی در رسانهها، ایمیلی به جان پیلجر اطلاعات بیشتری از زندگی و کار او داد.
«آیا عزم شما در برابر شقاوتهای جهان ناشی از تعهدی صرفا حرفهای و ژورنالیستی است برای کشف و افشای حقیقت، یا تعهد مذهبی یا سکولار، فلسفی و اومانیستی ژرفی دارید نسبت به آنچه در کارتان میبینیم؟»
«من متخصص اینطور تاملات نیستم. همواره خودم را ژورنالیست دانستهام، گزارشگر، شاهد عینی؛ و ژورنالیسم به نظر من یعنی کنارزدن پردههایی که حقیقت را از عقاید رایج جدا میکند، و هرگز نپذیرفتن نسخهی رسمی وقایع. به خاطر همین است که روی پوستر جنگ دموکراسی میخوانیم: «هرگز چیزی را باور نکنید مگر وقتی که رسماً تکذیب شد». کلود کاکبرن، ژورنالیست مشهور این جمله را گفته و من هنوز به آن اعتقاد دارم. همچنین معتقدم که ژورنالیسم باید به انسان بپردازد: ژورنالیستها، اگر صادق باشند، کارگزاران مردم هستند، نه کارگزاران قدرت. به عبارت دیگر، ژورنالیسم به انسان میپردازد. من خودم هر دینی را رد میکنم».
«چگونه با نزاع، رنج، بدبختی، یأس و کلبیمسلکی سیاسیای که مدام گزارشش میکنید کنار میایید؟»
«اغلب خشمگین میشوم از این چیزها و میکوشم آن را تبدیل کنم به اطلاعرسانی به جهان».
«در کارتان، به عنوان نتیجهی رویارویی با چنین بازهی گستردهای از رنج انسانی، آیا دچار فرسودگی عاطفی و شکنندگی شدهاید؟ چطور با آن مبارزه میکنید؟»
«بله، فرسودگی عاطفی را تجربه کردهام و گاه ناامید شدهام. اما آدمهای زیادی را میبینم که هیچ چیزی ندارند و چیزهای عظیمی کسب میکنند علیرغم ناامیدیشان. چگونه تحمل میکنم؟ خوب، مثل همه، به دنیاهای شخصی و آشنا پناه میبرم. امروز صبح رفتم به استخر المپیک در شمال سیدنی که تمام عمر آنجا شنا میکردم و چهل دوری شنا کردم. اینطور نبود که مجبور باشم، کاری است طبیعی برای من. کل زندگیام شنا میکردم و کارم خوب است، و یکی از لذتهای عظیم زندگی من است. زمانی فصل کاملی را در سرم نوشتم وقتی توی استخر بودم-اما وقتی آمدم بیرون مداد و کاغذ دم دست نبود».
«چطور با ترس کنار میآیید و نیاز به صیانت ذات، وقتی در محیطی پر از تخاصم و خیانت هستید؟ خیلی وقت است که دیگر به خطر فیزیکی فکر نمیکنم، و این روزها میکوشم از نواحی جنگی دور بمانم. تا الان که خوششانس بودهام.»
«آیا به جبر و تقدیر اعتقاد دارید و فکر میکنید «خوشاقبال» بودهاید که از خشونت، بدشانسی، بیماری و محرومیت جان سالم به در بردهاید؟»
«نه. اصلا جبری نیستم. در بیشتر اوقات میتوانیم بر زندگی خود تاثیر بگذاریم اگر بخواهیم. از این لحاظ اگزیستانسیالیست هستم.»
«پس از چنین کاروبار موفقی در نشر و رسانه، چرا به سینما روی آوردید؟»
«امتحانکردن رسانهای جدید هیجانانگیز است. دارم یک کار جدید یاد میگیرم، به لطل رویکردی که مایکل وات به من عرضه کرد، که میخواست کارم روی پرده دیده شود. بخش اعظم بودجهی جنگ دموکراسی را او فراهم کرد. اینطوری توانستم دو سال روی پروژه کار کنم (و الان دیگر پول ندارم) و دو واحد فیلمبرداری را به کار گیرم و با کیفیت بالا تصویربرداری کنم. نظر به پرسش گستردهتر مستندها در سینما، فرم مستند به لطف مایکل مور دوباره احیا شده. از زمان فیلم من و راجر (1989) و بعد فارنهایت 9/11 (2004)، سینما پذیرای مستندها شده و نیز مخاطبان بدان روی آوردهاند. من در استرالیا بازخوردهای خیلی خوبی گرفتم از جنگ دموکراسی، تماشاگران زیادی داشت فیلم و میخواستند ساعتها بمانند و حرف بزنند راجع به آن. در بریتانیا فیلم سه ماه است در سینماها روی پرده است و هنوز مخاطب دارد. خیلی امیدبخش است. تا حدی به خاطر این که فیلمم در سینما متولد شد.»
«پس به نظر شما مستند سینمایی درخور این زمانه است؟»
«خوب، به نظرم مستندسازی همچنان موفق خواهد بود اگر سازندگان چیز نو بسازند. یکی از دلایل محبوبیت مستندها این است که مردم از فرمولهای هالیوود خسته شدهاند.»
«فیلمسازی هست که بر شما تاثیر گذاشته باشد؟»
«من اهل فیلم هستم و عضو دائمی بنیاد فیلم بریتانیا. میتوانم هزاران عنوان از فیلمهایی ردیف کنم که بسیار بر من تاثیر گذاشتهاند. مثلا عاشق فیلمهای رئالیستی امریکایی هستم مربوط به دوران پس از جنگ دوم. بهترین فیلمهایی که دیدهام زندگی دیگران است (ساخته فلوریان هنکل فون دونرسمارک) و بادی که بر مرغزار میوزد (ساخته کن لوچ). عاشق تریلرم. عاشق فیلم نوآرم و طنز و سرخوشی در فیلم. لطفا بیشترش کنید!»
«آیا قهرمانهای ادبی و هنری دارید؟»
«از خیلی از نویسندهها خوشم میآید. از دیکنز و کامو تا اشتاین بک و هلر.»
«میشود راجع به همکاریتان با دیوید مونرو حرف بزنید؟»
«من و دیوید مونرو بیست سال فیلم ساختیم با هم. خیلی جوان بود که مرد. دلم برایش تنگ شده. (مونرو سال 1999 از سرطان مرد). ما رفیق بودیم، دوست و همکار و شریکدر فیلمسازی. هیچوقت دعوا نکردیم. میدانستیم در ذهن طرف مقابل چه میگذرد. او مستندساز درخشانی بود. آغازهای فیلمهای ما بهترین کارهای اوست.»
«میشود در مورد توازی بین نبرد مردم برای دموکراسی در برمه و نبردهای امریکای لاتین که در فیلمتان هست حرف بزنید؟»
«نبرد مردم برمه و مردم امریکای لاتین خیلی شباهت دارد. آنها علیه تحمیل قدرت بیرحم و غیردموکراتیک قیام کردند. و موفق میشوند.»
«سختترین بخش ساختن جنگ دموکراسی چه بود؟»
«فیلمبرداری در بولیوی هم لذتبخش بود و هم خیلی سخت، چرا که در ارتفاع 16000 پایی کار میکردیم. کریس مارتین، همکارم، با خودش کپسول اکسیژن آورده بود. به شوخی میگفتیم معتاد شده».
«مصاحبه با چاوز سخت بود یا آسان؟»
«خیلی صبوری میخواست. چاوز دوست ندارد با فیلمسازان غربی مصاحبه کند. قابل فهم هم هست. در ایالات متحده، بریتانیا و استرالیا تصویر خوبی از او نمیدهند. وقتی بالاخره موفق شدیم به حریمش وارد شویم، ناگهان همه چیز خیلی ساده شد. آدم شوخ و باحالی است.»
«چطور وقت مصاحبه با جلادها، مثل مامور اسبق سیا، کلاریج یا دیپلماتهای سابق مثل ریچارد وولکات خشم خود را کنترل میکردید؟»
«چرا عصبانی بشوم؟ شغل من این است که این آدمها را به مردم نشان دهم و اینجاست که خشم باید ظهور کند و بیان شود.»
«آیا تا حالا با هنری کیسینجر مصاحبه کردهاید؟»
«نه، ازش درخواست کردم و رد کرد. عجیب هم نیست.»
«دوست دارید با چه کسی مصاحبه کنید؟»
«بوش، بلر و هاوارد. هیچکدام را تا حالا کسی به چالش نکشیدهاند.»
«میتوانید در مورد پروژههای فعلی یا بعدیتان حرف بزنید؟»
«دلم میخواهد فیلمی راجع به سیاست ورزش بسازم.»
این مطلب پیش از این در نشریه سینما ادبیات منتشر شده است.