نقد فیلم رضا ساخته علیرضا معتمدی؛ آقا رضا: چه رضایتی؟!
- توضیحات
- نوشته شده توسط دکتر آرش حسنپور
- دسته: جامعه شناسی و هنر
- منتشر شده در 1398-04-12 16:57
کیستم؟/ یک تکـهی تنـهایی/ چیستم؟/ یک پیلهی دلتنگی.
مهدی اخوان ثالث
فیلم «رضا» اثر علیرضا معتمدی در گروه هنر تجربه به نمایش درآمد. آنچه در ادامه خواهد آمد توصیف و تفسیری درونمتنی و نقدی دروننگر به فیلم با تأکید بر مضامین جنسیتی، سوژه پردازی و شهر است. در این متن و جستار برآنم که فیلم بههیچعنوان در معنای حقیقی کلمه مدرن نیست و بیدلیل و متظاهرانه در بخش هنر و تجربه نمایش دادهشده است. میشود در صداوسیما پخش شود و مخاطب عام قطعاً از پیشبرد قصه و پایانبندی آن کیف خواهد کرد. فیلم فروشگاهی چند نبش با ویترینی شکیل در فروشگاهی است که محصولات وارداتی مانند خانه و کاشانه را به فروش میرساند. در ادامه تلاش میکنم با توصیف و تفسیر فیلم به مثابه متن مدعای خود را تایید نمایم.
1- رویکرد شخصیت رضا به زنان کلیشهای و کهنه و اسطورهای است و با اداها و منزلت ادعاییاش همخوانی ندارد. پس از مرحلهی جدایی پای زنان مختلفی کمابیش به عرصهی زندگی رضا گشوده میشود اما هیچکدام خارج از فهم کلیشهای و بالأخص سنتی زنانه و نگاه مردسالارانه نیستند. دخترعمه تازه از فرنگ برگشته قرار است رنگ و لعابی به زندگی رنگپریده رضا بدهد. دوست سابق یا حاضر که رضا با وی به کویر میرود و برایش قصهاش را میخواند یک دوست است که از پیشنهاد ازسرگیری روابط با رضا سرباز میزند و روی ترش میکند. ویولت صرفاً بهعنوان همدم رضا در فیلم عرفی میشود. او قرار است درد جدایی رضا را بکاهد. حضورداشته باشد و آنطور که رضا میپسندد رفتوآمد کند. رضا بازگشت احتمالی فاطی را به او میگوید و انتظار پذیرش او وی دارد. ویولت سرباز میزند و با عتاب و خشونت پا پس میکشد. زن اسبسوار صرفاً در نقش ناجی از هیچستان پیدا میشود و دختر پریان وار تا بیمارستان و نقاهت رضا را همراهی میکند. سؤال این است اینهمه زنان آیا فارغ از پیوند ارتباطی با رضا و تعاملشان با این شخصیت اصلی هویت دیگری هم دارند؟ آیا برای شخصیتپردازی آنان تلاشی شده است؟ هرگز. ما نمیدانیم درد ویولت و دلیل مویههای آن شبش در کافه نمزده چه بود. فیلم و فیلمساز هم تلاشی نمیکند. ما نمیفهمیم چطور سروکله دوست سابق پیداشده است و چطور اگر رابطهای وجود ندارد سفر کویر برقرارشده است. خندهدارتر از همه چطور آن اسبسوار در کوچهباغهای اصفهان باید یک زن باشد. از کجا سر میرسد؟ چرا سر میرسد؟ چرا اینچنین دل به احوال وامانده و بیکسوکار رضا میسپارد. فیلمساز برای پاسخ به این سؤالات هیچ تمهید و تدارکی نمیاندیشد چراکه زن برای او سوژهای افسانهای و اسطورهای است. افسانه ایست چون بنمایه طرح داستانش میشود و گوشی برای شنیدن میخواهد و اسطورهای است چون مابهاِزا واقعی ندارد. حقیقی و راستین و از جنس زمانه خودش نیست. زن بالطبع مرد هویت پیدا میکند. سوژگی مستقل ندارد و اصلاً قصه مستقلی برای خودش ندارد. زن تصویر و ایماژی مخدوش در فیلم رضا دارد. زنان دو طیفاند. یا سنتی و قشری و عقبماندهاند که مسائل حادث و تحولات زمانه را نمیفهمند (مادر فاطی یکی از کلیشهایترین تصاویر زنان سینمای ایران این سالهاست. سوژهای شبیه شخصیت ... در فیلم بیخود و بیجهت. زنی تندخو متدین و مذهبی که اقتداری خشن نسبت به اطرافیان دارد. نادان است و فهمش کشش کافی ندارد) یا مدرن و امروزیاند اما عمقی ندارند. سبک زندگی متجدد دارند و تشخص ندارند. شخصیت فاطی تبلور این سوژگانیت است. مشخص نیست چرا میرود. چرا برمیگردد. هیجانات و پریشانیها در آن شب بارانی برای چیست. او خود جواب میدهد «نمیدونم چی میخوام». سینمای امروز ایران چه دیالوگ دیگری نیاز دارد تا هیستریک بودن زن مدرن امروزی را نشان دهد. بس است. هرچه هست و نیست در خدمت موجودیت سوژهی مرد و ضد زن است. مرد مظلوم است- به یاد بیاورید سکانس کتک خوردن از ویولت در خانه- و زن ستیزهجو، بی اعصاب، عصبی و بیوفا. بیوفایی کاراکتر زن کلیشه بشدت جدی در مورد این فیلم است. از شخصیت زن اسبسوار که بگذریم (هرچند او نیز تا بیمارستان بیشتر همراه رضا نیست) بقیه سوژهها ماندنی نیستند هرچند رضا توان روابط را میدهد. در مورد کیفیات و کیستی سوژهی مرد داستان بیشتر خواهم نوشت.
2- رضا نمونهای از کاراکتری مذبذب، پریشان، سردرگم و پادرهواست. ملال او اداست. ریشه ندارد. از سکانس اول و لباس پوشیدن و لباس درآوردن و کاری نکردن که بگذریم فیلم چیزی دیگر در چنته ندارد تا برای شخصیتسازی رضا به ما نشان دهد. فیلم نشان میدهد رضا کاراکتری التقاطی است و هویتش چهلتکه. سوژگی او انسجام ندارد و پارهپاره است؛ اما این برساختی بودن باید با زبان فرم و محتوای سینمایی نیز عجین باشد و تولید یک کل کند. از پسش برنمیآید. یک سؤال. میشود راضی بود به رضایش، در مسجد نماز جماعت خواند و درعینحال روابط تعریفنشده پس از ازدواج با فاطی برقرار کرد و با و حشرونشر داشت؟ میشود شخصیت فیلم در گوشهای از شبستان مسجد گوشهنشینی کند و به نوحههای دینی گوش بسپارد و با این فضا انس داشته باشد اما با ویولت رفتوآمد کند. مسلمان بودن شخصیت رضا آنطور که رد کافه میگوید با ژستهای مدرن نمایش مطلقاً همخوانی ندارد. شاید گفته شود رضا نمودی است از همین آدمهایی که دوروبرمان میپلکند. باشد اما رضا چه در کردار و چه در گفتار و رفتار عمقی اگزیستانسیال به ما نشان نمیدهد تا این ناسازهها را باور کنیم. او نگاه ابزاری به زنان دارد. شبیه دونژوانهاست و این میل به سیاق و تفکر دینی و رویکرد عارف مسلکانهاش نمیخورد. از همه دلبری میکند و فامیل و غیر نمیشناسد. فیلمساز حتی اگر قرار باشد این مسئله را بهتنهایی و بیسروسامانی رضا هم پیوند بدهد در این پیوستار ناموفق عمل کرده و پروژه شکست خوره است. تنهایی اگزیستانسیال که به نظر میرسد در قامت یک روشنفکر فیلمساز قصد نمایش آن را دارد با آویزان شدن و بند شدن زورکی به اینوآن همخوانی ندارد. رضا ملالی را نزیسته است ولی تا دلتان بخواهد ادایش را درمیآورد. او منزوی شده است و ولی «تنها» نیست و از آن میگریزَد. فرگوسن (1397) میگفت تنهایی، بیصدا، نامرئی و مرگبار است. این وضعیت با شرایط رضا متفاوت است. رضا صرفاً طردشده و حس میکند دوست داشته نمیشود. «جذاب نیست» پس تقلا میکند. بالاخره رضا میل به زیستن و ادامه دادن دارد یا خیر؟! اینهمه نشانهی تائید کننده و درعینحال ناقض. ایکاش فیلم به همین حد اکتفا میکرد و مصالح و ساختمان خودش را هدر نمیداد.
3- تصویر فیلم رضا از شهر و تعلق مکانی و محلی سوژه به شهر کاملاً کارتپستالی و توریستی است. این نگاه نیز ذوقزده و حاصل حسرت است تا شناخت عمیق مناسبات فرهنگی و شهری. گویی فیلمساز گیرایی سختی نسبت به اماکن تاریخی شهر اصفهان داشته یا بدش نمیآمده است که چشم غربی یا چشم معماری پسند شرقی را هم قلقلک دهد. سوژه در اماکن تاریخی مانند نقشجهان، بازارهای مجاور، میدان جلفا، سیوسهپل، مادی نیاصرم، کوچهباغهای اصفهان، پل فلزی و همه و همه فقط «حضور» دارد. گویی آمده است که بگذرد. شهر در این فهم هویت ندارد و صرفاً یک گذرگاه است که دوربین در آنها کاشته شده یا تراولینگ دارد. سکانسی از شهر نیست که محلی تاریخی نباشد. فهم فیلمساز از سنت، مکان خاطره نیز کم ایراد ندارد گرچه بهعنوان رویکردی نوستالژیک قابلاحترام است. مسئله این است که درد دارد ولی حتی حسرت برانگیز نیز نشده است. شهر تیپ است. شخصیت ندارد و یکسره قابهای تروتمیز باب فیلم است.
4- سردرگمی مهمترین خصیصه فرمی، محتوایی و ایدئولوژیک فیلم است. یکی از بارزترین نشانههای این تشتت در فرم فیلم و نمای دوربین است. نسبت دوربین و سوژه در این فیلم تعریفنشده است. دوربین وحدت رویه و اندیشه ندارد. هر سکانس و پلانی دوربین حالت و صورتی دارد. از نمای دور در سکانس پیشا جدایی تا نمای متوسط قبل جدایی گرفته تا دوربین ثابت و سپس در حرکت فیلم. وقتی فیلمساز شیفته شهر است دوربین با رضا راه میرود. وقتی قرار است تمامقد رضا را نشان دهد دوربین از جلو حرکت رضا را ثبت میکند. این آوارگی بصری در جهان مضمونی فیلم هم مابهازاء دارد. روابط رضا با خویشاوندان درجه اولش دلبخواهی و نامفهوم است. معلوم نیست دل درگرو نسبتهای خویشی و قومیاش دارد یا خیر و این امر چه دخلی به آن روابط متجددانهی امروزیاش دارد. بالاخره رضا متعلق به کدامیک از این زیست جهانها است؟ روابط رضا و فاطی بشدت مغشوش، تعریفنشده و روان رنجورانه است. اگر هر دو شخصیت به جدایی رضا دادهاند پس این رفتوآمدهای پساازدواج و دلتنگیهای جورواجور دیگر چیست؟ اگر عشق و کشش و علقهی انسانی هست پس جدایی کدام است؟ قرار است سوژه بیمار و سادیست ببینیم؟ مسئله این است که بیماری فاطی ظاهراً حاد است. او سودای بازگشت به رابطهی مفارقت شده دارد و رضا نیز نه نمیگوید و استقبال میکند. سامان یابی او گویا درگرو همین مسئله است. قصه او با بازگشت و بچهدار شدن دختر پریان ماجرا خاتمه مییابد و پیرمرد به مرادش میرسد و از وادی سرگشتگی نجات پیدا میکند.
5- فیلم پرمُدعا است. در پس ادعای مدرن نماییاش یک ایدئولوژِی غیر مدرن و سنتی موج میزند که هیچ ربطی به مدعاهای طرح و قصد شده ندارد. فیلم تلاش میکند مینیمال باشد اما بیشتر الکن است. همان خردههوشهای فیلمساز در تدوین و طراحی بصری نیز به خاطر عدم انسجام فکری یا سوژگی التقاطی پسامدرن هم از دست میرود و حاصل یک اثر گیج و البته خوشمَنظر میشود. اصفهان رضا و قابها و موسیقی پایانی و صحنهپردازی هیچ بد نیستند که شایسته دیده شدن هم هستند اما مشکل آن است که این جزییات هیچکدام در خدمت امر تام سینمایی قرار نمیگیرد. رضا نه عارف است نه یک مؤمن مخلص متعهد. رضا سوژهی به انتها رسیدهای نیست که این بیمعنایی در فلسفهی زیستن و شکل گذران زندگیاش نمود پیدا کند. فیلم را باید ملغمهای از همه عناصری دانست که نه باهم جورند و نه قابلترکیب. آواز شهرام ناظری و موسیقی مدرن، مرد معتقدی که دینش را ابراز میکند، مسلک عرفانی دارد و کنشهای متجددانه انجام میدهد، معماری سنتی اسلامی و روح عصیانگر مدرن. غیرت و عدد هفت اسطورهای و ترکیبهای کهنالگویی همه و همه اینجا کنار هم چیده شدهاند. اینها با هم سخت قابلپذیرش و عرضه است. فیلم از یکسری قابهای درخشان با ترکیببندیهای هندسی حسابشده فراتر نمیرود. هرچه ایده بازسازی و مرمت بنا در فیلم خوب درآمده اما فیلمساز در ساختمانسازیاش کنش خود را بهغایت نمیرساند. فیلم میتوانست تساهل و فرهنگ پساجدایی مدرن و متمدنانه را – آنچنانکه در یکسوم اول فیلم نمایش میدهد- آموزش دهد و ترویج کند. اینطور نمیشود و سیاق کلیشهای و ایرانی فیلم باز به سویههای دیگرِ آن میچربد و صرفاً حسرت باقی میگذارد.
فرگوسن، مگی (1397) تنهایی، مثل اعتیاد ....، ترجمه محمد معماریان، وب سایت ترجمان، http://tarjomaan.com/neveshtar/8966/