دلينجر مرده است / نگاهي به دشمنان مردم
- توضیحات
- نوشته شده توسط امید پاشایی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1391-05-04 04:38
-ما براي دزديدن پول بانك آمده ايم نه پول مردم...
در رمان خوشههاي خشم اشتاين بک، بانکها همچون غولهايي گرسنه زمينهاي کشاورزان را ميبلعند و آنها را با فلاکت روانه شهرها ميکنند. همانگونه که اقتصاددانان گسترش بانکها در اقتصادهاي بحراني را همچون بيماري قارچي ميدانند که با گسترش، تمام جامعه را فرا ميگيرند. اين سرگذشت تراژيک ناشي از بحران اقتصادي دهه سي آمريکاست که طي آن بانکها شروع به قبضه اموال مردم ميکردند. اين چنين بود که در آن زمان گانگسترها و دزدان بانک گرچه قانونشکنان واقعي جامعه بودند، اما ورشکستگان جامعه آنها را همچون رابين هودهاي زمان قدر ميداشتند. رابينهود(هايي) که در ابتداي فيلم دشمنان مردم، نامهايي بچهگانه و به ظاهر فارغ از خوي خشنشان دارند: الوين کاپريس، فلويد خوشگله و نلسون بچه صورت... و نامهايي ديگر چون مامي بيکر و پسران، دلي مسلسلي و يا زوج عاشقي به نام باني و کلايد که بعدها همچون اسطورهاي داستانشان زبان به زبان به نسلهاي ديگر رسيد. نامهايي بودند که زير لطافتشان دنيايي از جنايت را مخفي نمودهاند؛ اما چگونه اين سارقان بانک اينگونه سيماي اسطورهاي يافتند. به طوريکه دهه 40 سينماي آمريکا تحت تسلط ماجراهاي گاه اغراق شدهاي از قهرمان پروريهاي آنها بوده است. قطعا" مسئله همراهي مردم با يک جريان که به نوعي ميتوان آن را يک شبه اپزيسيون غير ساختار يافته و نوعي شورش بر عليه نظام بيمار اقتصادي و کارتلهاي مافيايي دانست.
اما در اين بين دلينجر با شاخصههاي ويژه خود کمي با ديگر اصنافش تفاوت دارد. دلينجر همچون سامورايي ملويل خصايل و اخلاقيات منحصر به فرد را در زندگي واقعي خود داشته است. يک ضد قهرمان با شاخصههاي انساني، داراي رمانتيسم خاص خود. به گونهاي که نويسندگاني چون ميکي اسپلين و جيمز هادلي هر کدام به روش خود قصه زندگاني پر فراز و نشيب او را مينگارند.
دلينجر با اين شاخصهها قطعا" همان قهرمان(ضد قهرمان؟) تيپيک فيلمهاي مايکل مان است. با نگاهي اجمالي به کارنامه مان آنچه که به عنوان دغدغههاي سينماتوگرافيک او نمایان میگردد، تقابل دو قطب خير و شر در برابر هم است. قطب شري که اتفاقاً بيشتر از رويه خير قصه، احساسات مخاطبش را برانگيخته ميکند. اين رويه را تقريباً در تمامي آثار جدي مايکل مان ميتوان ديد.
مان گرچه مانند ملويل غمخوار گنگسترها نيست، اما در چند فيلم مهمش سعي كرده وجوه دراماتيك آنها را سنگينتر از طرف مقابلشان به نمايش بگذارد اما از سوي ديگر اسلوب و روشي را به كار ميگيرد كه مثلا" دان سيگل بر پايه آنها شخصيتهاي فيلمهاي گانگستريش را به نمايش ميگذارد. روشي كه در اولين فيلم جديش (كه يك فيلم تلويزيوني است) در قالب زندگي يك زنداني بلندپرواز به نمايش ميگذارد. او با تاكيد بر خصايل اخلاقي قهرمان اثرش داستان را پيش ميبرد.
سارق كه اولين فيلم سينمايي مان است به نوعي يك شاعرانه گانگستري است. سارق را مي توان همپايه چارلي واريك را بكشيد ساخته دان سيگل دانست. اين شباهت مان با دان سيگل با نگاهي به كارنامه دو فيلمساز را نميتوان ناديده گرفت. (بهتر است به شخصيتهاي دو فيلم هري كثيف و شبي در درون شبها و شخصيتهاي آثار مان نگاهي انداخت تا به نزديكي خصايل سينماتوگرافيك اين دو پي برد.)
كيپ يا نگهدارنده باز هم تقابل خير و شر است اما اين بار در بستر جنگ جهاني دوم و در سرزمين خون آشامان يعني روماني است. داستاني كه با وجوه ماوراء طبيعه كه اين بار تقابل سربازان نازي با يك يهودي جادوگر را به نمايش ميگذارد. تصويري كه مان از سربازان نازي گرفتار در بند نيروي اسرارآميز و تلاش آنها براي نجات جانشان به نمايش ميگذارد آن را به غريبترين فيلم كارنامه او بدل كرده است. اين دوگانگي با توجه به دراماتيزه شدن سرنوشت نازيها وصله ناجوري در داستان به حساب میآید.
در شكارچي انسان تقابل شخصيت پري دندان و پليسها را باز شاهد هستيم. يكي از آثار ارزنده مان كه بعدها سرمنشأ فيلمهاي هانيبال قرار گرفت. يك قاتل عاشق پيشه كه هر چقدر هم وحشي است، اما باز هم حس تماشاگر را بر ميانگيزاند؛ اما بدون شك مخمصه با زوج رويايي دنيرو و پاچينو قطعاً شاهكار و معروفترين فيلم كارنامه حرفهاي او به شمار ميآيد كه اسلوب كاري مايكل مان را شكل داد. اين امر در دشمن مردم هم به همان سبك و سياق تقابل دوسويه دزدان و پليس را به نمايش گذاشت كه اين بار زوج دپ و بيل آن را به نمايش در آوردند.
اين تقابل دو قطب خير و شر در ديگر آثار مان هم جاري است. آخرين بازمانده موهيکانها با بستري تاريخي، همچون فيلم نگهدارنده ،نفوذي تقابل يک محقق با شرکتهاي دخانياتي، وثيقه تقابل يک راننده تاکسي با يک قاتل حرفهاي و علي تقابل محمد علي کلي با رقيبانش و ميامي وايس تقابل دو پليس با باندهاي خلافکار...
دشمن مردم همانگونه كه گفته شد داستان دلينجر گانگستر و چند گانگستر همراه اوست كه با دزديهاي فراوان و ايضاً فرارهايشان از چنگال پليس تصويري اسطورهاي در جامعه گرفتار بحرانهاي اقتصادي را از خود به يادگار گذاشتهاند. با وجود اينكه فيلمهاي فراواني از داستان زندگي او ساحته شده و يا در بسياري از آثار سينمايي به قسمتهاي از زندگي او ارجاعاتي زده شده (همچون صحنه فرار وودي آلن از زندان با يك اسلحه ساخته شده از صابون در فيلم پول را بردار و فرار كن كه ارجاعي است به يكي از فرارهاي واقعي دلينجر از زندان) اما شايد نزديكترين اثري را كه بتوان به فيلم مان از زندگي دلينجر دانست بايد فيلم نلسون بچه صورت اثر دان سيگل دانست كه اتفاقاً نلسون در دشمن مردم هم به عنوان يكي از آخرين ياران دلينجر در فيلم مان هم به تصوير كشيده شده است؛ اما بر خلاف رويهاي كه سيگل با تكيه بر قهرمان پروري اين گانگستر و شخصيت به نسبت لختي كه به نمايش ميگذارد مان سعي كرده برهه از زندگي او را به نمايش بگذارد كه به نوعي پايان كار اين ديدگاه گانگستري در سينماست. (همچون مرثيهاي كه سيگل با فيلم تيرانداز با جان وين و وسترنرهاي معروف ديگر ميكند).
بر خلاف ديگر فيلمهاي ساخته شده از زندگي دلينجر که بر اساس مواجهات او با پليس و ماجراجوييهاي هيجان انگيزش استوار است، مان بر اساس همان اسلوب خود سعي کرده برههاي از زندگي دلينجر را به نمايش درآورد که در آن او را يک عاشق در آستانه توبه به تصوير بکشد. مردي که با مواجه با دستگيري معشوقش، گريه ميکند بنابراين آنچه به نمايش در ميآيد حاصل نبرد نه يک خلافکار بلکه مردي اسير احساسات است. جاني دپ با همان کاريزماي هميشگياش تصويري فوقالعاده از دلينجر به نمايش ميگذارد که شايد چندان با واقعيتهاي تاريخي و حتي کتاب برايان بارو که فيلم از آن اقتباس شده است. شخصيتي که با گفتن "من عاشق بيسبال، فيلم، لباسهاي خوب، ماشينهاي سريع، و تو هستم" بيشتر يک عاشق دلسوخته را مينماياند و يا در مواجهه با مرگ دردناک دوستش و کشيده شدنش بر روي جاده نگاهي پر از آه و حسرت به او ميکند بيشتر نشان از انساني عاطفي دارد تا يک سارق بيرحم. او حتي در تقابل با ديگر هم مسلکانش چون الوين کاپريس که پيشنهاد گروگانگيري ميدهد هم مقاومت ميکند چون گروگانگيري را بر خلاف مرام اخلاقي و مردمي ميداند که او را قهرمان خود ميپندارند. مردمي که در هنگام دستگيريش او را همچون يک قهرمان ملي همراهي ميکنند و او نيز متقابلاً با لبخندش آنها را تقديس مينمايد.
اما در روي ديگر ملوين پرويس قرار دارد. شکارچي قهار فلويد خوشگله که اين بار براي به دام انداختن دلينجر، کاپريس و نلسون دسته شکارچياش را ايجاد ميکند. پرويسي که 30 سال بعد در زندگي واقعياش به مصرف الکل روي ميآورد و در نهايت به زندگي خود پايان ميدهد. کريستين بيل براي نقش آفريني پرويس سعي کرد که تصويري فاقد عواطف انساني، خونسرد و جدي را به نمايش بگذارد. رئيسي که ماموران دست و پا چلفتي فراواني دارد و همين امر باعث شده او يک تنه در برابر گنگ گانگسترها صف آرايي کند. اين تجسم سرد را کريستين بيل (بر خلاف منتقدانش) موجه بازآفريني کرده است.
وسواس مان در بازسازي تمامي جزئيات مرگ دلينجر (از جمله استفاده از لوکيشني که واقعاً دلينجر در آنجا قرار داشته) و همچنين ارجاعات تصوير به فيلم بانويي در لباس قرمز ساخته لوئيس تيگو و دلينجر ساخته جان ميليوس که اتفاقاً هر دو تصوير هيجانانگيزتري از دلينجر و مصافش با ملوين پرويس را به نمايش ميگذارد ،بيشتر اداي احترامي است که اين کارگردان به قهرمان دوران کودکياش داشته است.