دروغی به سپیدی یک کاخ! / نگاهی به فیلم «سقوط المپیوس»
- توضیحات
- نوشته شده توسط آریا فرهنگ
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1393-03-15 16:26
«سینما به دلیل طبیعت بیخللاش یک آپاراتوس ایدئولوژیک است. ما نمیبینیم که سینما چگونه معنا تولید میکند سینما آن را نامریی میسازد، آن را طبیعیسازی میکند. سینمای غالب یا رسمی و رایج در هالیوود و جاهای دیگر، ایدئولوژی را روی پرده به معرض دید میگذارد.»[1]
سقوط اُلیمپوس[2] یک فیلم به غایت ایدئولوژیک است، یک فیلم ناب هالیوودی که به بهترین و زیرکانهترین شیوه شعور مخاطب را هدف قرار میدهد. سراسر فیلم یک پیغام و یک تم را دنبال میکند: جهان بدون آمریکا به ویرانهای بدل خواهد شد و این تنها در سایهی پدرمآبانهی عمو سام است که نظم دنیا برقرار میماند.
موسیقی جزء مهمترین المانهایی است که فیلم را به پیش میبرد و در القای تم حماسی بارزترین نقش را ایفا میکند و این نقش از همان موسیقی تیتراژ آغازین مشهود است؛ یک تم به شدت حماسی که تا پایان نیز نقش خود را به بهترین شیوه ایفا میگرداند.
اولین سکانسها بخشی از زندگی رئیس جمهور ایالات متحده را به عنوان فردی عادی به تصویر میکشند که در میان خانوادهی خود و ماموران مخفی و محافظانش یک زندگی به ظاهر نرمال را سپری میکند. از همین آغاز تیپسازیهای کارگردان آغاز میشوند، رئیس جمهوری بسیار مهربان و خوشطینت که در بین جمعی دوست داشتنی، از خانواده گرفته تا محافظان جان برکف زندگی میکند و به نوعی مظهر مهربانی به عنوان پدر ملت است. هر فیلم ایدئولوژیک عناصری تروماتیک را نیز دارا میباشد که به نوعی تشدید کنندهی میزان تاثیرپذیری مخاطب محسوب میشوند. رابطهی رئیسجمهور و یکی از محافظانش و بعدها رابطهی وی با فرزندش و رابطهی عاطفی قهرمان با همسرش به بهترین شیوه بار این بخش از فیلم را به دوش میکشند. استفاده از دو قشر آسیبپذیر جامعه یعنی کودکان و زنان، تکنیکی دیگر از سوی کارگردان برای مظلوم جلوه دادن رئیسجمهور است. در سکانسهای آغازین در یک حادثهی رانندگی وی همسر خویش را از دست میدهد تا مخاطب برای پذیرش او به عنوان فردی قابل ترحم و دوست داشتنی آماده گردد. کلید اولین پیوند عاطفی در این سکانس زده میشود و به دنبال آن سیر خطی داستان که از همان الگوی کلاسیک ” نظم / آشفتگی / نظم بازیافته “ پیروی میکند آغاز میگردد.
دومین نقطه عطفی که داستان را هدایت میکند با ورود وزیر کرهی جنوبی به کاخ سفید شکل میگیرد. با مورد حمله قرار گرفتن کاخ سناریوی اصلی آغاز میگردد. بعد از حوادث یازدهم سپتامبر مسئلهی تروریسم و حمله به آمریکا موتیفوار در اکثر فیلمهای گیشهای دربارهی ایالات متحده تکرار میشود، تئوریای که دستکمی از تئوری توطئهی شرقی ندارد. این حمله همیشه از سوی شرق به سمت غرب صورت میگیرد و همیشه نیز چاشنی مظلومیت با استفاده از مورد هدف قرار گرفتن افراد بیگناه به آن اضافه میگردد. وزیر کرهی جنوبی برای چه به آمریکا آمده است؟ کودکی که از ترس کودکی دیگر به پدر پناه میبرد؛ پدری که در نقش ژاندارم جهان محافظ کودکان خود است.
حملهی هوایی به کاخ سفید با فرو ریختن قسمت بالایی اُبلیسک کاخ سفید پایان مییابد. یکی از نمادهای آمریکا در مقابل دیدگان مخاطب فرو میریزد اما نه یک فروریختن ساده و بدون پسزمینه. این اُبلیسک نمادی از اتحاد نیز هست، اتحادی که جوهرهی کشور است و به نوعی مُعَرف آمریکا برای جهان. اما چرا فقط قسمت بالایی آن فرو میریزد و نه تمامی آن؟ اگر جهان و تمامی کشورهای آن را به سان یک بدن در نظر بگیریم آمریکا در جایگاه سر قرار میگیرد. فرو ریختن سر اُبلیسک زنگ خطری است برای دیگر کشورهای جهان! هنگامی که سر در معرض خطر است تمامی قسمتهای دیگر نیز در معرض تهدید قرار میگیرند پس اگر آمریکا سقوط کند تمامی تمدن بشر در معرض نابودی قرار میگیرد، این یکی از مهمترین پیامهای فیلم برای مخاطب است. حملهی بعدی از درون کاخ و به صورت زمینی صورت میگیرد؛ عامل نفوذی همیشه جزء خطرناکترین تهدیدها برای آمریکا بوده است. کشوری که سالانه هزاران مهاجر را میپذیرد باید به فکر همسان سازی این مهاجرین با ایدئولوژی خود نیز باشد، این دغدغه که میتواند به نوعی دغدغهی بخشی از جامعهی آمریکا و دولتمردان آن باشد در این سکانس به تصویر کشیده میشود. در اثنای این حمله است که عنصر و پرسوناژ قهرمان نیز وارد داستان میشود. قهرمانپروری جزء بدیهیترین اجزاء سینمای هالیوود به شمار میآید و در واقع یکی از رکنهای اساسی فیلمهای حماسی نیز هست؛ اما قهرمان در این فیلم یک قهرمان ساده نیست و یا یک قهرمان مافوق بشری همچون قهرمانان داستانهای مارول. قهرمان در اینجا یک انسان است، انسانی که یکی از بارزترین خصلتهایش عشق به میهن است، عشقی که حاضر به جانفشانی در راه آن است. این تیپ ایدهآل بوسیلهی عناصر حسی به شدت به اغراق کشیده میشود، عناصری که وی را تا حد آشیل و هکتور، قهرمانان جنگ تروا، بالا می برد و از وی ایدهآلی را میسازد که مخاطب به ناچار بیشترین همذاتپنداری را با وی احساس میکند.
دشمنی که در این فضا – مکان به شدت ایدئولوژیک، آمریکا و به تبع آن جهان را تهدید می کند یک کرهای است که صد البته از بخش شمالی آن برمیخیزد. اما این نفس شرقی بودن کافی نیست تا مخاطب را وادار به انزجار از وی کند بلکه باید در چهرهی او نیز خباثت و خونخواری موج بزند. تقابل چهرهها و بدنها به عنوان ارائه دهنده و فاش گردانندهی ماهیت آدمی به بهترین و شنیعترین شیوهی ممکن ارائه میگردد. تمامی پرسوناژهایی که در مقام شخصیت خوب با تعریف هالیوودی آن[3] قرار میگیرند دارای چهرهای آرام و بسیار مهربان هستند که عشق به میهن در آن فوران میزند، اما در سوی دیگر و در تقابل با جبههی خیر بدها[4] با چهرههایی به شدت اغراق شده که در نگاه اول جز شر و بدی را به نظارهگر القاء نمیکنند قرار دارند که گویی خونآشامانی هستند که به خون نه تنها آمریکا بلکه به خون تمامی جهان تشنهاند. بیانههایی که دیگری شرور برای اثبات برحق بودن خود ارائه میدهد همان گزارههای تکراری اما حقیقیای هستند که شهروند آمریکایی هر روزه با آنان مواجه است. رهبر گروه متخاصم به گفتهی خود به دنبال پایان دادن به رنج مردمان کرهی شمالی و اتحاد آرمانی دو کره است اما المانی که در اینجا جالب به نظر میرسد و کارگردان تمامی سعی خود را برای پوچ جلوه دادن آن به خرج میدهد نقد یک خائن به کشور از ریاست جمهوری است، نقدی که از زبان یک آمریکایی انجام میگیرد اما دارای گزارههایی مارکسیستی است. خائن در این گستره از فیلم در مقام یک جانی مینشیند که از سیاستهای جهانیشدن و اقتصاد والاستریتی نقدی توخالی ارائه میدهد تا بعدها که همین خائن از در توبه برمیآید دیگر شکی برای مخاطب باقی نگذارد که نه تنها آمریکا برحق است بلکه تمامی کسانی که به این گونه به کعبهی آمال جهان و سیاستهایش ایمان ندارند در جایگاه ناحق بنشینند.
تعهد و وفادار ماندن به کشور در جای جای فیلم از زبان شخصیتهای خوب همچو خطابهای غرا جاری میگردد اما تاثیرگذارترین و آتشینترین آنها از زبان خانم وزیر کشور بیان میگردد. این جملات در هنگامهی مرگ در حکم آخرین سخنان یک قربانی، یک بیگناه و یک زن به شدت خورد شده به شدت هر چه تمامتر احساسات ملیگرایانهی مخاطب را نشانه میروند: «من وفاداری و تعهد خود را به پرچم ایالات متحدهی آمریکا اعلام میکنم»! اما عمق مشمئزکنندهی این سکانس در کجاست؟ چرا کارگردان یک زن را برای این شات حماسی به کار میگیرد؟ بدون شک نظارهی زجر و درد کشیدن یک انسان برای اکثر آدمیان دردآور است اما دو قشر از جامعه در چنین فیلمهایی و برای چنین سکانسهایی می توانند بیشترین کاربرد را داشته باشند؛ نخست کودکان و پس از آن زنان. استفادهی ابزاری از زنان چه برای هر چه جذابتر کردن فیلم از حیث جنبههای جنسی و چه برای تاثیرگذاری بیشتر بر مخاطب به لحاظ عاطفی دیگر به المانی ثابت در سینمای هالیوود بدل گشته است. اینجا نیز کارگردان با وفادار ماندن به همین سینما از یک زن برای یکی از عاطفی- حماسیترین صحنهها استفاده میکند تا هر چه بیشتر مورد تایید مخاطب قرار گیرد.
یکی از نقاط حساس در جغرافیای جهان و به نوعی حساسترین آنها برای آمریکا بدون شک خاورمیانه است. خاورمیانه برای ایالات متحده نه تنها یک محدودهی استراتژیک بلکه یک عامل ایدئولوژیک نیز میباشد، عامل و دستآویزی که بسیاری از سیاستهای خارجی آن و به طور مشخص دفاع در برابر تروریسم را به لحاظ فکری توجیه میگرداند. جایگاه خاورمیانه به عنوان کورهی شرهای عالم و صادرکنندهی اصلی تروریسم و بانی اصلی در حملات یازدهم سپتامبر یک واژه و منطقهی آشنا برای اکثر آمریکاییان است که به تبع آن در چنین فیلمی کارگردان باید تکلیف آن را نیز به نوعی مشخص گرداند تا سناریوی تحمیق مخاطب بدون خلل و نقطهای تاریک کامل گردد. واکنش خاورمیانه به حملهای که منجر به نابودی کاخ سفید و در خطر قرار گرفتن آمریکای متحد شده است چیست؟ نظارهگر میخکوب بر صندلی سینما این واکنش را از طریق یک رسانهی گروهی میبیند، یکی از شبکههای آمریکا اعلام میکند که: «در خاورمیانه مردم در واکنش به حملات به کاخ سفید کاملا شادمان هستند، هزاران نفر در خیابانها جشن گرفتهاند و پرچمهای آمریکا را به آتش کشیدهاند. عقبنشینی نیروهای آمریکایی میتواند جرقهای برای شروع یک جنگ قریبالوقوع و مرسوم در این گوشهی به شدت مسلح جهان گردد که این جنگ به راحتی میتواند به یک مقابلهی هستهای بدل گردد.»! در پَسِ این پاراگراف خبری چند مضمون خفته است: نخستین گزاره در پی اثبات این واقعیت و نه حقیقت است که تمامی مردمان خاورمیانه دشمنان بالقوهی ایالات متحده میباشند که با هر گونه احتمال فروپاشی آن به شدت خوشحال گشته و به رقص و پایکوبی میپردازند! این گزاره بر ذهن مخاطب آمریکایی چه تاثیری میگذارد؟ رسانه به عنوان یکی از ستونهای اصلی جامعهپذیری برای افراد عمل میکند، چنین گزارههایی که با مصادره به مطلوب کردن در پی القای یک ایدئولوژی و یا فکر خاص هستند میتوانند در نقش یک توجیه ایدئولوژیک ناخودآگاه عمل کنند و به ناخودآگاه جمعی جامعه رسوخ کرده و بعدها به عنوان ابزاری برای مشروعیت طلبی و توجیه سیاستهای حکومتی مورد استفاده قرار گیرند. بخش دیگر این بیانهی خبری مختص به مخاطبی است که در خود محدودهی خاورمیانه به نظارهی این فیلم مینشیند، اما چرا چنین مخاطبی؟ هالیوود و دیگر رسانههای گروهی به عنوان یک ابزار فرهنگی برای اشاعهی یک فرهنگ خاص آمریکایی در نقش سازمانهایی فراملیتی عمل میکنند. اکنون در هر گوشه از جهان و در دورافتادهترین نقاط می توان به انواع رسانهها دسترسی یافت و از آنها استفاده کرد و خود این حقیقت مورد توجه کارگردان نیز قرار گرفته است. پیام و هشداری که برای خاورمیانه در این بیانه صادر میگردد به شدت آشکار است؛ هر گونه شکست احتمالی آمریکا و خارج شدن نیروهای آن از خاورمیانه بدون شک به یک جنگ خونین و بعضاً هستهای میانجامد! این پیام یک هشدار سادهی خبری نیست بلکه از درون یک سیستم ایدئولوژیک پیچیده بیرون میآید که گزارههای آن دارای یک قدرت اقناع شدید برای توده هستند، - «اگر آمریکا نابود گردد بدون شک شما نیز نابود خواهید شد!» - این تمامی پیامی است که این پاراگراف خبری میخواهد به مخاطب القا کند.
این فیلم از حیث کلان محوری یکی از بی رقیبترین فیلمهایی است که تاکنون ساخته شده است، کارگردان حتی گروههای فعال حقوق بشر را نیز که بر ضد تسلیحات هستهای میجنگند را بی نصیب نگذاشته است. در سکانسهای پایانی یکی از تکراریترین و کلیشهایترین کابوسهای آمریکایی در معرض نمایش قرار میگیرد: نابودی با بمب اتم! اما نه توسط دیگری بلکه توسط خود زرادخانهی هستهای آمریکا. این سکانس نیز با یک پایان حماسی توسط قهرمان خط بطلانی میکشد بر تلاشهای این فعالین ضد هستهای تا به نوعی توجیهی باشد بر پوچ بودن قیل و قالهای این دسته از منتقدان آتلانتیس امروز! هر فیلم هالیوودیِ از این دست بدون پایانی خوش و بیانهی اخلاقی پایانی بدون شک ناقص خواهد بود، بیانهای که در نهایت عصارهی فیلم را در خود جمع کرده و مستقیم ضمیر ناخودآگاه مخاطب را نشانه میرود. بیانهای در وصف میهنپرستی، عشق به ملت و خانواده؛ خطابهای غرا که با جملهای طلایی و مذهبی پایان مییابد، جملهای که خدا را نیز به نفع سرزمین موعود ایالات متحده مصادره میگرداند:
«باشد که خداوند شما را حفظ گرداند و باشد که خداوند ایالات متحده را حفظ گرداند»!!!
[1] هیوارد، سوزان (1388)؛ مفاهیم کلیدی در مطالعات فیلم مترجم: فتاح محمدی، ص 12.
[2] Olympus Has Fallen ساختة آنتونی فاکوا
[3] Good Guys
[4] Bad Guys