در ستایش جورجیو د کریکو؛ متافیزیسین اندوه و ماخولیا
- توضیحات
- نوشته شده توسط بابک سلیمی
- دسته: یادداشت نقاشی
- منتشر شده در 1395-06-03 14:49
جورج دکریکو حلقهی رابط میان خیالپردازی رمانتیک سدهی نوزدهم و جنبشهای آمیخته با عناصر غیرمنطقی سدهی بیستم نظیر دادائیسم و سوررئالیسم انسانی صوفی مسلک و پژوهشگری غمگین بود که هرگز به آنچه می جست دست نمی یافت. همهی زندگی دکریکو تراژدی تلخی بود که به کمدی انجامید. هم خودش سرگشته بود و هم دیگران را سرگشته کرد.
جورجیو دکریکو (Giorgio De Chirico) در سال 1888 در یونان از پدر و مادری ایتالیایی به دنیا آمد. پدر وی که مهندس راه آهن بود و بطور دائم از بیماری رنج می برد ؛ هنوز سن و سالی نداشت که بیماری او را از پا درآورد و در سال 1906 به زندگی او پایان داد. دکریکو راه و رسم اولیه ی طراحی را در آتن آموخت ولی پس از مرگ پدرش مادر وی خانواده را به خاطر آینده ی پسر کوچکترش که به موسیقی علاقه داشت به مونیخ برد.
دکریکو در آنجا با هنر آرنولد بوکلین (1901- 1827)، نقاش رمانتیک سوئیسی و ماکس کلینگر (1920- 1857) نقاش و گراوورساز آلمانی آشنا شد. بوکلین به بناهای ویران و چشم اندازهای اندوهبار عشق میورزید و فضایی که می آفرید سرشار از مالیخولیا و نوستالژی بود . آنچه دکریکو را تحت تاثیر او قرار می داد توانایی این استاد در انتقال حالت «شگفتی»، واقعی کردن عناصر خیالپردازانه و قراردادن آن ها در کنار موضوعات روزمره ی زندگی بود. چیزی که بعدها اختصاصا بن مایهی اصلی آثار خود دکریکو گردید.
دکریکو به هنگام اقامت در مونیخ در کنار طراحی و نقاشی نوشتههای فلسفی نیچه و شوپنهاور را مورد مطالعه قرار داد و به مقدار زیادی از نوشته های آنان در آثار خور بهره گرفت. وی می نویسد :«نیچه و شوپنهاور نخستین کسانی بودند که معنای ژرف عدم وجود مفهوم زندگی را آموزش دادند و نشان دادند چگونه این عدم وجود مفهوم می تواند تبدیل به هنر گردد. تهی وحشتناکی که آن ها کشف کردند همان زیبایی خلوت و بی روح ماده است»
نیچه که دکریکو وی را حاکم بر ماده میداند با بیان جملهی «خدا مرده است» در واقع «تهی وحشتناک» نیچه را توصیف کرده است. انگاره ی مرگ خدا و پی آمد گریزناپذیر آن یعنی «تهی متافیزیکی ذهن انسان» بعدها جوهره ی اصلی آثار دکریکو را تشکیل داد.
دکریکو در سال های 1909 و 1910 را با وجود بیماری سخت روده و دستگاه گوارشی با پشتکاری حیرت انگیزی به خلق نقاشی های شبه سوررئالیستی خود پرداخت و بر آنها عنوان «نقاشی های متافیزیکی» نهاد . آمیزه ی نقاشی بوکلین و گراوورهای ماکس کلینگر، نوشته های نیچه درباره ی معانی تغزلی و نهفته در پشت شکل ظاهری اشیاء و نوشته های شوپنهاور و رویاهای نمادین او همه و همه سبب شدند تا جهان نقاشی های متافیزیکی دکریکو شکل بگیرد.
در نقاشیهای دکریکو واقعیت و توهم درهم تنیدهاند و انسان به شکلی تندیس وار در فضای تهی معلق شده است. جهان نقاشیهای دکریکو آکنده از بناها و دیوارهایی بلند و نامتناهی و سایههای تاریک و درازی است که بر روی زمین منعکس گشته اند. در بسیاری از آثار وی میبینیم میدانها، خیابان ها و پیادهروهایی که باید محل رفت و آمد و پیوند انسان ها با یکدیگر باشد، به فضایی تهی، ملال انگیز و آکنده از خلائی وحشتناک مبدل شده که در آن تنها پیکره ها و تندیس هایی تنها و منزوی به چشم می خورند.
در حقیقت بیشتر تابلوهای دکریکو بیانگر همان «تهی وحشتناکی» است که نیچه از آن سخن میگوید. یعنی خلاء پرناشدنی ای که در جهان معاصر میان روابط انسان ها با یکدیگر پدیدار گشته است . دکریکو در یادداشتهایش می نویسد:«در خیابان فاجعه در گذر است ... یک تکه نرم و شیرین را چنان با آرامش خیال می خورد که گویی قلب خود را می خورد. از دوردست صدای رعد و برق می آید و هرچیز در سقف شیشه یی می لرزد. باران پیاده روها را شسته است».
آثار متافیزیکی دکریکو «جنبه ی شبح گونه»ی چیزها را آشکار میکند. جنبه ی شبح گونهی چیزها در واقع جابجایی واقعیت یک شی می باشد که پندارگونه از ناخودآگاه تراوش می کند. دکریکو دربارهی نقاشی متافیزیکی میگفت :«هر شی دو جنبه دارد. یکی جنبهیی که عموما همه آن را میبینند و دیگر جنبهی شبحگونه و متافیزیک که تنها پارهیی معدود از افراد آن هم در لحظه های بصیرت و تمرکز متافیزیکی قادر به دیدن آن هستند . یک اثر هنری باید بیانگر چیزی بیش از شکل ظاهری خود باشد».
تجرید متافیزیکی آثار دکریکو صلابتی دهشت بار دارد و فضای تابلوهایش کابوسگونه، مالیخولیایی و بی انتهاست. میدان ها، برج ها و اشیاء همه و همه در دورنمایی مبالغه آمیز نمود پیدا کرده اند . طوری که انگار در فضایی تهی قرار دارند و نوری سرد و بی رحم از منبعی ناشناخته بر آن ها می تابد و نیمه پیکرهای باستانی و تندیس های خدایان نیز همه یادآور دوران کلاسیک هستند.
در ساختار نقاشیهای دکریکو تقارنهای کوچک، نورهای درخشان، سایه های تیره و فضاهای خالی ؛ همچنین سبزهای تند ، قهوه ایها و اخراییهای سیر ، با سایه های تیره که کاملا تخت و مات هستند و با درخشش رنگ زرین در تضادند ، ترسیم گر جهانی متافیزیک و غریب هستند. در واقع نوعی زیبایی غریب و نامنتظر برآمده از رویارویی با جهانی یک سره غریب در آثار دکریکو به چشم می خورد نوعی زیبایی پا درگریز و یا آن گونه که آندره برتون می گفت: «زیبایی تصادفی»
در تابلوهای نقاشی دکریکو از جمله تابلوی «متافیزیسین بزرگ» انسان از روح خود محروم شده و بصورت یک عروسک خیمه شب بازی بدون چهره درآمده است. در حقیقت نمایش این گونه پیکره های بدون چهره نشان دهنده ی کوشش انسان در کشف «حقیقت» متافیزیک و در عین حال نمادی از تنهایی و پوچی کامل می باشد. همچنین عروسک ها می توانند پیش بینی وجود انسان هایی بدون چهره در میان تودهی مردم و یا تبدیل تدریجی انسانها به عروسکهایی تهی باشند.
به طور کلی در جهان مالیخولیایی دکریکو پیکره نگاری، تنهایی و انزوا، اندوه غربت و مالیخولیا، انتظار فاجعه یی ناآشنا، بی مکانی و بیزمانی و حقیقتی متافیزیکی در ورای واقعیت های مادی بر فضای تابلوهای وی سنگینی میکند. دکریکو در چهل سالگی نقاشی متافیزیکی را رها کرد و به سبکهای سنتی تر روی آورد. با وجود این که آثارش عمق خود را از دست دادند؛ اما ذکر این نکته لازم است که هرچند وی در اواخر زندگی خود دیالکتیک اولیهی خود را نفی کرد و برای همیشه به نوعی خودکشی هنری دست زد؛ اما حقیقت آن است که دکریکو در تلاش خود برای بیان «تهی متافیزیکی ذهن آدمها» تا عمق وجود انسان معاصر نفوذ کرد و او را تحت تاثیر خود قرار داد .
________________________________________
منابع:
تاریخ هنر نوین. یوروادور هاروارد آرناسن. محمدتقی فرامرزی . انتشارات نگاه و زرین . 1374
انسان و سمبولهایش کارل گوستاو یونگ. دکتر محمود سلطانیه. نشر جامی. 1377