به مناسبت شصتمین سالمرگ برتولت برشت
- توضیحات
۱۴ اوت ۲۰۱۶ شصت سال از مرگ برتولت برشت٬ شاعر و نمایشنامهنویس مشهور آلمانی میگذرد.
با این حال او تنها شاعر و نویسنده نبود. او از جوانی مقالات بسیاری درباره نظریات تئاتری خود نوشت. به ویژه در تقابل با فعالیت فرهنگی حزب نازی که میکوشید جوانان را به ایدههای نژادپرستانه جذب کند، او نمایشنامههای آموزشی خود را نوشت. برشت معتقد بود که برای خنثی کردن تبلیغات رژیم نازی، تئاتر باید زحمتکشان را به مقاومت و اعتراض برانگیزد. برای رسیدن به همین هدف بود که او تئاتر اپیک یا روایتی را پایهگذاری کرد.
برتولت برشت از مخالفان جدی آیین هنر برای هنر بود. او به هنر متعهد باور داشت، هنرمندان را در برابر جامعه مسئول میدانست و اعتقاد داشت که هنر تنها برای سرگرمی نیست، بلکه باید به جامعه خدمت کند و به ویژه زحمتکشان را که به حقوق خود آشنا نیستند، به فکر وا دارد. تئاتر او، به پیروی از سنت گرانقدر کانت، تئاتری خردگرای است، به این معنی که بیش از تأثیر احساسی بر تحلیل موقعیتهای واقعی، از دیدگاه طبقاتی و با در نظر گرفتن منافع رنجبران، تکیه دارد. بر پایه همین رهیافت تحولطلبانه بود که او راه خود را از تئاتر سنتی جدا کرد، سبک تازهای در تئاتر پدید آورد و مقالات نظری بسیاری در تعریف و تشریح آن نوشت.
برشت سیر تئاتر جهان تا روزگار خود را تئاتر ارسطویی خواند، زیرا این تئاتر همچنان بر پایه همان اصولی استوار بود که بیش از دو هزار سال پیش توسط ارسطو بیان شده بود. جانمایه این تئاتر محاکات یا تقلید بود و هدف اصلی آن تزکیه یا پالایش روحی تماشاگر (کاتارسیس). به بیان ساده و روشن: این تئاتر قصد داشت تماشاگر را چنان شیفته و مجذوب کند که از راه همذاتپنداری با شخصیتهای نمایش به اعتلای روحی دست یابد.
برشت به شالوده نظری این تئاتر، از جمله در نظریات هممیهن خود شیلر، حمله کرد و گفت این تئاتر دستگاهی بسته و ایستاست، تنها احساسات تماشاگر را به بازی میگیرد، همچون مخدری قوی او را به طور موقت به رخوتی لذتبخش فرو میبرد اما در نهایت او را کودن و ابله رها میکند تا همچنان پیرو و مدافع وضع موجود باشد. اما هنرمند متعهد که به تحول انقلابی جامعه معتقد است، باید تئاتری خلق کند تا تماشاگران را به دگرگون ساختن وضع موجود مجاب و توانا سازد. کارل مارکس زمانی گفته بود: "وظیفه فیلسوفان نه تفسیر جهان، بل تغییر آن است".
بازپرسی از برشت در آمریکا
پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، فضای اختناقآمیزی در آمریکا حاکم شد. داشتن افکار مترقی "جرم" به حساب آمد، نیروها و روشنفکران چپگرا "عناصر دشمن" خوانده شدند. راستگرایان افراطی به سرکردگی سناتور جوزف مککارتی کارزار مخوفی علیه هنرمندان و نویسندگان مترقی به راه انداختند. تقریبا تمام هنرمندان و نویسندگان خوب و شایسته با "کمیته تحقیق درباره فعالیتهای ضدامریکایی" سروکار پیدا کردند. ادگار هوور، که از سال ۱۹۲۴ تا زمان مرگش در سال ۱۹۷۲ در رأس افبیآی بود، لشکری از مزدوران خبرچین را برای تعقیب بهترین روشنفکران آمریکا اجیر کرده بود. برخی از این عناصر دستآموز بعدها به مقامات بالا رسیدند.
تمام کسانی که زمانی در آمریکا نسبت به خطر نازیسم و فاشیسم هشدار داده و مبارزه با آن را خواستار شده بودند، در مظان عقاید کمونیستی قرار گرفتند و به به خطر انداختن امنیت ملی متهم شدند. برتولت برشت که در سانتامونیکای کالیفرنیا زندگی میکرد، روز ۳۰ اکتبر ۱۹۴۷ برای ادای پارهای توضیحات به واشنگتن فرا خوانده شد. برشت اظهاریهای درباره وضعیت خود نوشته بود که پس از ادای سوگند و معرفی خود، تقاضا کرد آن را در دادگاه بخواند. او در این اظهاریه از جمله نوشته بود: "گمان میکنم برخی از شعرها و نمایشنامههایی که من در مبارزه با رژیم هیتلر نوشتهام، موجب احضار من به این دادگاه شدهاند. فعالیتهای من، حتی آنها که مستقیم علیه هیتلر هستند، صرفاً جنبه ادبی دارند و به هیچ جا وابسته نیستند. من به عنوان مهمان ایالات متحده، از دخالت در امور سیاسی این کشور، حتی به صورت ادبی، خودداری کردهام....اکنون که در برابر کمیته فعالیتهای ضدامریکایی قرار گرفتهام، مایلم برای اولین بار چند کلمهای درباره مسائل امریکا صحبت کنم. با توجه به تجاربی که به عنوان شاعر و نمایشنامهنویس در این دو دهه اخیر کسب کردهام، میخواهم بگویم که ملت بزرگ آمریکا زیان جبرانناپذیری خواهد دید اگر به هرکس اجازه دهد که از رقابت آزاد در حوزههای فرهنگی جلوگیری کند یا هنر را از آزادی محروم سازد، زیرا بدون آزادی از هنر هیچ چیز باقی نخواهد ماند. ما در جهان خطرناکی زندگی میکنیم. امروزه وضع تمدن ما به نحوی است که برای برخورداری از سعادت و آسایش هرگونه امکانی در اختیار داریم، اما در عمل از فقر و محرومیت زیاد دور نیستیم. ما از جنگهای بزرگ بسی رنج بردهایم، اما گویا جنگهای وحشتناکتری در پیش است، که تنها یکی از آنها میتواند تبار انسانی را یکسره از روی زمین محو کند. شاید ما نمونه آخرین نسل نوع بشر باشیم."
برشت متن خود را به انگلیسی برگردانده و برای خواندن در دادگاه آماده کرده بود. اما رئیس دادگاه پس از نگاهی گذرا به نوشته برشت، آن را "نامربوط به جریان بازرسی" دانست و با قرائت آن مخالفت کرد.
اریک بنتلی، پژوهشگر بریتانیایی مقیم امریکا، که در سال ۱۹۴۹ در زوریخ با برشت درباره دادگاه او گفتوگو کرده، مینویسد: برشت از جریان دادگاه راضی بود و با خنده گفت: "آنها اصلا به بدی نازیها نبودند. نازیها هرگز نمیگذاشتند که من در دادگاه سیگار بکشم. در واشنگتن به من اجازه دادند که سیگار بکشم و من این طور میتوانستم بعد از هر سؤالی پکی بزنم و خودم را برای جواب آماده کنم".
سند روسفیدی برشت
برتولت برشت هنرمندی معترض بود که با نظم موجود سر سازش نداشت. با وجود سرشت اعتراضآمیز هنرش، او بنا به جهانبینی انقلابی، خود را مدافع حکومت زحمتکشان میدانست، اتحاد شوروی و نظام سیاسی مخلوق آن را تحقق آرمان سوسیالیستی میدید. او در دهها شعر و مقاله از جبهه ضدفاشیستی، به رهبری اتحاد شوروی، حمایت کرد و به تلافی جوایز لنین و استالین را برنده شد. یادداشتهای روزانه و اشعاری که پس از مرگ برتولت برشت منتشر شد، نشان میدهد که او با وحشت و نگرانی روند انحطاط اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی را به سوی نظامی سرکوبگر و خودکامه دنبال میکرده است.
برخی از دوستان هنرمند برشت مانند مایرهولد و ترتیاکوف در اتحاد شوروی قربانی تصفیههای استالینی شدند و این نمیتوانست از دید برشت پنهان بماند. این واقعیت که او پس از فرار از آلمان، به جای اتحاد شوروی، که کعبه آمال کمونیستها به شمار میرفت، امریکا را انتخاب کرد، به اندازه کافی گویاست.
برشت که در سال ۱۹۴۸ به امید برپایی "آلمان بهتر" به آلمان شرقی رفت، از نزدیک شاهد بود که آن نظام هر روز از آرمانهای سوسیالیستی دورتر میشود.
دولت کارگران و دهقانان در روز ۱۷ ژوئن ۱۹۵۳ تمام ماسکها را از صورت برداشت و قیام کارگران معترض را با تانک و مسلسل جواب داد. برشت که از حدود یک سال قبل بیمار بود، روز دهم اوت ۱۹۵۶ برای آخرین بار به تئاتر رفت. با شاگردان و اطرافیان خود گفتوگو کرد و به آنها گفت از پیشرفت آنها و رونق کار تئاتر خوشحال است و میداند بدون او همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت. احساس ضعف میکرد و ناگزیر شد زودتر به خانه برگردد. سه روز بعد در خانه دچار تپش قلب شد و فشار خونش به شدت پایین افتاد. شامگاه روز بعد ۱۴ اوت نزدیک نیمهشب نفس او در قفسه سینه محبوس ماند. خطاب به پزشکی که میکوشید قلب او را به کار اندازد، گفت: "راحتم بگذارید!" این آخرین کلام برشت بود. هنگام مرگ تنها ۵۸ سال داشت. گفتهاند که نارسایی قلبی او بیماری سادهای بود اما پزشکان درست تشخیص نداده بودند.
برشت، این مادهگرای سرسخت، سه سال قبل از مرگ در نامهای به همسرش هلنه وایگل درباره کفن و دفن خود رهنمودی کامل داده بود، از جمله: پیش از آن که به گورم بگذارید، دشنهای به قلبم فرو کنید تا مبادا زنده به گور شوم. تابوتم را از پولاد محکم بسازید، چون دلم نمیخواهد خوراک کرمها شوم... یک سال پیش از آن، روزی که مرگ خود را نزدیک دیده بود، یادداشتی برای آکادمی هنرهای کشور فرستاد، با این مضمون: "پس از مرگ مایل نیستم در جایی در انظار مردم یا نمایش عموم دفن شوم. بر سر گورم هیچ نطقی خوانده نشود. مایلم در گورستان نزدیک خانهام در خیابان شاوسه دفن شوم".
بنا به خواست خودش در گوری ساده خفته است و بر سنگ مزارش تنها نامش حک شده: برتولت برشت.
________________________________________________________________
منظومه به آیندگان، که تا حدی جنبه اتوبیوگرافیک دارد، یکی از معروفترین سرودههای برشت است. او زمانی که در حال فرا بود، این شعر را در سال ۱۹۳۹ در دانمارک سرود. آن را نوعی حدیث نفس یا وصیتنامه معنوی او دانستهاند.
راستی که در دوره تیره و تاری زندگی میکنم
امروزه فقط حرفهای احمقانه بیخطر هستند
اخم بر چهره نداشتن، از بیاحساسی خبر میدهد،
و آنکه میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
این چگونه زمانهایست
که حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگوییم!
کسی که آرام به راه خود میرود گناهکار است
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترس ندارند.
این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور کنید: این تنها از روی تصادف است
هیچ قرار نیست از کاری که میکنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.
از قدیم گفتهاند: بخور، بنوش و از آنچه داری بهره بگیر
اما چطور میتوان خورد و نوشید
وقتی خوراکم را از دهان گرسنهای گرفتهام
و به جام آبم تشنهای مستحقتر است....
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بیداد میکرد.
در زمان شورش به میان مردم آمدم
و به همراهشان فریاد زدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
خوراکم را میان سنگرها خوردم
خوابم را کنار قاتلها خفتم
عشق را جدی نگرفتم
و به طبیعت دل ندادم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
در روزگار من تمام راهها به مرداب ختم میشدند
زبانم مرا به جلادان لو میداد
زورم زیاد نبود، اما امید داشتم
که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت...
آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون میجهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعفهای ما حرف میزنید
یادتان باشد
که از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم
و میدانهای جنگ طبقاتی را با یأس پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب میدانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل میکند.
حتی پرخاش به نابرابری هم
صدا را خشن میکند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!