فرانسیس بیکن؛ انهدام/ خوانش تصویر، شمارهی شانزدهم
- توضیحات
- نوشته شده توسط محسن رحمانی
- دسته: خوانش تصویر
- منتشر شده در 1394-08-05 12:36
بازگشت به امر فیگوراتیو در زمانهی نسبی گرایی و بی اعتباری واقعت ، عصیان بزرگ بیکن است. او همچون استاد تاریکی کاراواجو،بر نظم موجود میشورد و امر انتزاعی را از بوم کسر میکند. واقعیت را همچون کاراواجو از سقوط ماده، از هبوط از درون تباهی بیرون میکشد. هسته ای صلب برای نمایش سستی، تعینی تمام عیار برای بازنمایی عدم تعین.
بیکن فیگور را به میانجی امر فیگوراتیو سلاخی میکند و بر مرز باریک جنون قدم میگذارد. در تاریکی چشم میدوزد و تعلیق را به امری وجودی بدل میکند. فیگورهایی با ذات تعلیق. در میانه و سرگردان.
او خنجری به دست می گیرد و پوست را ، لایهی بیرونی را سطح به سطح منهدم میکند. آن چنان بی رحمانه سطح را دوپاره میکند که آنچه درون است، در برابر نگاه ما اعتبار وحدتش را از دست میدهد و در تکثیری تکه پاره ذات درون را عیان میکند. درونی از هم گسیخته، برهنگی بی رحم و حقارتی تلخ.
بیکن هویت انسان مدرن را همچون سطح پوستش منهدم میکند و پرده را کنار میزند تا عریانی ، زشتی اش را هویدا کند. خطوطی که فیگورها را قاب گرفته اند. مرزهای جهان، مرزهایی که قاب را با قفس اینهمان میکنند و رهایی را در قاب ناممکن. خطوطی صلب و سخت، برای بازنمایی وضعیت، برای نشان دادن هبوط برهنگی سقوط. بیکن هر بار با ارجاع به سنت سه لتی در تاریخ هنر ارجاع به تثلیث دو گانه ای میسازد از الهیات و ماتریالیسم. فرمی که متعالی است و محتوایی که در ماده سقوط کرده. تضادی ابدی میان تعالی و زمین ، میان خیر و شر. برای بیکن این سه لتی ها فضایی هستند برای بازنمایی انسان مدرن در آیینه تاریخ . بازنمایی حقارت در گردش و اکنونی که بر بوم نقاش ، نقاب از چهره برداشته تا عمق ویرانی این هبوط را نشان دهد . جهان بیکن ، جهان آیینهها است. آیینه ای که از سطح بدن عبور میکند تا آشفتگی و بی هویتی درون را بازتاب دهد .
بیکن در میان ویرانه های لندن به تماشا ایستاده بود. روح دوران مدرن از خاکسترها سربرآورده: ویرانی و تنهایی هویت وعده دوران مدرن است . ابزاری که " من " را یکی میکند میان همه نامدارم میکند و مرا میشمارد کوگیتویی که بر تقدیر و طبیعت خود حاکم میشود و هویت را استوار و توپر نشان می دهد.
بیکن پوست فیگورهایش را سلاخی میکند، بیرحمانه آنان را متلاشی میکند .چهره ها دفرمه میشوند و هویت تکه پاره می شود طبیعت به قفس بدل میشود و انسان تنهای بیکن در گوشه ای از این قفس تلاش میکند تا به بیرون پرتاب شود. انهدام پوست در نقاشی بیکن انهدام هویت انسان مدرن است . انهدام آرزوهای عقل و بر باد رفتن رویاهای میکل آنژ . تنهایی بر نقاشی بیکن سایه انداخته و انسان چونان موجودی وحشت زده و مالیخولیایی از مواجه با بیرون آنچنان دفرمه شده که اجزائ صورتش از هم پاشیده و در سطحی کوبیستی دوباره فیگوراتیو شده .
تصویر کردن عضلات تکه پاره شده در سطحی از بازنمایی آخرین تلاش های انسان مدرن برای بازیابی هویت از دست رفته را نمادین میکند . چهره هایی که درد میکشند ، بدن هایی که درهم فرو رفته اند و خطوطی ساده که بیکن با ترسیم آنها مرزهای قفس را متعین میکند. قفسی که طبیعت است و در سطحی دیگر هویت انسان مدرن.
نقاشی برای بیکن زبان است . زبانی برای فریاد درد، زبانی برای بیان سکوت او وقتی بر ویرانه های لندن میگریست. بیکن همان کودک فیلم " آلمان سال صفر" روسیلینی است همان کودکی که در پایان خودش را به درون ویرانه های جنگ پرتاب کرد تا با ویرانه ها یگانه شود.