گزارش اختصاصی آکادمی هنر از نشست نقد و بررسی نمایش «ویتسک» در خانه هنرمندان
- توضیحات
- نوشته شده توسط هدیه میرزاده
- دسته: گزارش
- منتشر شده در 1391-12-22 12:29
امیر صادقی کنجانی در مورد فرم کلی اثر به عنوان اولین منتقد نشست گفت: «برای اولین بار در سال 1935 یک اپرا با نام ویتسک روی صحنه آمد. روایت کلاسیک که با دیستُریشن (انحراف) که از سبک اکسپرسیونیسم وام گرفته شده در آن اپرا قابل بازشناخت بود که یک اتفاق روایی و کلاسیک را به صحنه میکشید. آلبان برگ که از شاگردان شوئنبرگ بود، هنر استفاده از تکرار جملات در موسیقی را (imitation و Canon) به استادی ارائه کرد و تا کنون صدها اجرا از این اپرا در دنیا اجرا شده است. در این کار نیز استفاده از امر تقلید و شبیهسازی به درستی چه در صدا و چه در نور استفاده شده است. جملات بازی بازیگران به صورت اکو تکرار میشد. در مورد روایت کلاسیک + دیستُریشن = یعنی بر روی حروف بیصدای یک کلمه مثل عشق تأکید کنیم. به طور مثال صدای "ق" را بکشیم یا آن کلمه را زیاد از حد بلندش کنیم. خطوط روایی چنان در آن شکل گرفته بود که گویی روایت وجود ندارد. موسیقی همراه در طراحی صحنه و نور وجود یک قرینه در بیقرینگی نه تنها در شخصیت پردازی ویتسک (مرتضی اسماعیل کاشی و ماکان اشگواری) بلکه در صحنه نیز هم قرینه هست و هم قرینه نیست. اتفاق مهم در این نمایش چه در نور، چه در آهنگسازی و دیگر نقاط تولید تخصصگرایی است که امر مهمی در این نمایش به شمار میرود.
رشیدی از دکتر شعیری خواست با شروع بحثش در مورد ویتسک به وجوه روایی نمایش بپردازد و دکتر شعیری دومین منتقدی بود که در مورد ویتسک به صحبت پرداخت: «لازم میدانم پس از تشکر از کارگردان و تهیه کنندگان اثر صحبتم را از دو پوستر اصلی نمایش شروع کنم و از آنها به ارتباط با نمایش بپردازم. در دو پوستر یکی قیچی و دیگری آمپول دیده میشود. قیچی با خود برش، خر کردن و منقطع کردن را میآورد و همین امر را در روایت و موقعیتهای نمایش داریم. موقعیتها منقطع روایت میشوند و خشونت در تیغ میان قیچی و قطع کردن رابطه انسان با انسان و دنیای قرار گرفته در آن را ما مشاهده میکنیم. در آمپول نیز قلابی وجود دارد که بیش از 50 سی سی نیز خون در خود کشیده است. قلاب زندگی که قربانیان زیادی را صید کرده است.
شعیری بحث خود را در مورد مضمون و روایت ویتسک چنین ادامه داد: «این نمایش روایت کاملی شکل نگرفته است که به صورت روایی دربیاید. انسان حضور خود را در ویتسک به ثبت میرساند و همواره نیز شکست میخورد و تم آن ارجاع صریحی به اسطوره سیزیف است. سیزیف همواره محکوم به تلاشی نافرجام بود. او میبایست سنگ بزرگی را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قلهای میغلتاند و همیشه لحظهای پیش از آن که به انتهای مسیر برسد، سنگ از دستش خارج میشد و او باید کارش را از ابتدا شروع میکرد. خیانت نیز در نمایش از همین منطق تبعیت میکند. ویتسک سعی بر جبران خیانتی که بر او شده دارد و گویی خیانت زنده است. سربازی که راههای مختلفی را امتحان میکند و باز نیز امتحان میکند؛ اما محکوم به شکست است. همین مسئله در روایت نیز وجود دارد. روایت خودش ضد خودش را به وجود میآورد و ما روایت و ضدروایت در کنار یکدیگر داریم. هر چیزی ضد خودش را میسازد. قرینگی ضد خودش را و نوع روابط. در کنار روایت و ضدروایت، خرده روایتهایی نیز وجود دارد. جریان صحنهای به جریان مکانیکی تبدیل میشود و ما انسان-رباط را مشاهده میکنیم، زیرا دیگر انسان حاکم سرنوشت خود نیست و کنشها کامل نمیشود و به همین دلیل روایت را یک روایت کامل نمیدانم و خرده روایتهای زیادی وجود دارند».
رشیدی مدیر نشست بحث روایت در این اثر را حائز اهمیت دانست و از دل صحبتهای دکتر شعیری سؤالی از دکتر علی عباسی پرسید: «دکتر عباسی شما به عنوان یک روایتشناس با نظر دکتر شعیری و این کامل نبودن روایت موافق هستید؟ آیا اصلا روایتی در اثر وجود دارد؟»
دکتر علی عباسی با تشکر از کارگردان و تهیه کنندگان اثر و تمامی کسانی که برای آن زحمت کشیدند نظر ذوقی خود را در مورد نمایش بسیار مثبت اعلام کرد که پس از آن تحلیل روایت خود را شروع کند و گفت: «من یک روایت را با تمامی عناصرش در این نمایش میتوانیم مورد بازشناخت قرار دهم؛ البته با نظر دکتر شعیری که نمایش دارای روایتهای مختلفی نیز هست، موافق هستم. در این گونه روایتهای مدرن و چندپاره با دو دسته سروکار داریم. یک گونه بینظمی که موقعیتها در کنار یکدیگر قرار نمیگیرند و در کل معنا تولید نمیشود و در بهترین حالت بینظمی از یک نوع آگاهی به وجود میآید و تولید روایت میکند که اثر هنری و معنا در همین نوع شکل میگیرد. چنین نوع روایتی را یک روایت کامل میدانم. ویتسک در ابتدا و انتها به یک صورت است و یک روایت دایره شکل دارد و هم در ابتدا و هم در انتها یک موش را مشاهده میکنیم. من الگویی برای روایت این اثر رسم کردهام. پارهی آغازین روند یکسانی از روایت را دارد و به دو قسمت تبدیل میشود. در اینجا پاره میانی کمی از سطح فاصله میگیرد و از سوی دیگر نیروی تخریب کننده نمایش را به نقطه عطف خود میرساند و پاره پایانی را نیرویی ساماندهنده شکل میدهد که فرجام کار وجود دارد. ویتسک در کل روایت دو جهان را نشان میدهد و در نهایت نیز روایت به ما نشان میدهد این دو جهان تفاوتی با یکدیگر ندارند. روایت تخریب کننده روایت کننده نیست؛ بلکه روایتگری دارد. اگر قهرمان داستان را در فرمول روایی گرمسی در اتصال با زندگی بدانیم که او به انفصال از زندگی میرسد یک روایت شکل میگیرد اما نه یک روایت کامل، بلکه روایت حداقلی. بینظمی در مرزی از آگاهی روایتگری شکل گرفته است».
دکتر شعیری از دکتر عباسی تشکر کردند و استفاده از واژهی روایت حداقلی را در شکل گیری و نظم موقعیتها و خرده روایتها را برای این نمایش بسیار درست دانستند.
آخرین منتقد حاضر در جلسه که سخنان خود را ایراد کردند خانم دکتر مرضیه اطهاری نیک عزم بودند که در مورد نشانه-معناشناسی نور در تئاتر به خصوص نمایش مورد نظر چنین گفتند: «در تئاتر نشانههای مختلفی وجود دارد که همین امر کارِ نشانهشناس را دشوار میکند. تئاتر مدل گفتهپردازی خود کارگردان است به طور مثال در عجایب المخلوقات دیگر اثر رضا ثروتی کنشگران صدا ندارند و دیالوگ در درجه دوم اهمیت قرار دارد. از دیدگاه زیباییشناسی نور و صدا در نمایش ویتسک از اهمیت خاصی برخوردار هستند. هر دو به گونهای اتفاق میافتند که تماشاگر به خلصه میرود. معنا نیز به دو صورت ایجاد میشود: زمانی که بزنگاه نمایش شکل میگیرد و زمانی که نور و صدا آن را شکل میدهند. در کل باید پرسید که چرا از نور به این پررنگی استفاده شده است و کارگردان به تقویت آن میپردازد؟ نور تغییرات حسی و هیجانی ایجاد میکند. فرق تولید معنا با نور یا به وسیله زبان در چیست؟ در زبان فرم و معنا برهم منطبق میشوند ولی نور ابتدا حس ما را تحریک میکند و حس در درون ما تقویت میشود».
دکتر اطهاری صحبتهایشان در مورد انواع نور در این نمایش ادامه دادند: «نمایش ابتدا با تاریکی آغاز میشود که بیننده در اضطراب فرو رود. نور به صورت انتشار -نه گستردگی- در میان رمپ وجود دارد و ابژهها دیده میشوند و از این طریق مخاطب باید به کشف و شهود برسد. یک نوع سرگردانی نیز ایجاد میشود که این تاریک و روشن شدنها و سرگردانی در نگاه کردن به یک نقطه ثابت وجود دارد و تثبیت نور کمکم شکل میگیرد. نور گاه به صورت تابش مستقیم است و گاه به صورت انتشار نور که کنشگران در مقابل یکدیگر دیالوگ میگویند و نور پیوسته است. نور در جایی دیگر به نتوانستن و جایی به توانستن در دیدن کنشگران منجر میشود و گاه نیز نوعی تثبیت کننده است. در انتشار انبساط گرفتاریها را داریم و در تثبیت انبساط خاطر. نور در نمایش ویتسک از لحاظ حسی تولید معنا میکند. نور و صدا در کنار عناصر کلامی روایت را شکل میدهند».
بر اساس این گزارش، رشیدی برای تعاملی شدن بحث فرصتی را در اختیار رضا ثروتی و رضا بهجت قرار دادند و رضا ثروتی در ابتدا گفت: «ویتسک در ادامهی مکبث و عجایب المخلوقات یک تریلوژی را میسازد و این سهگانه با ویتسک به پایان میرسد. همانطور که اشاره شد این نمایش ساختاری دایرهگون دارد که هم به آثار قبلی وفادار است و هم خود را در یک تکرار شکل میدهد. در بروشور مکبث بث و عجایب المخلوقات در مورد سیزیف صحبت شده بود و به آن هم در نقدها اشاره شد و من بیشتر از اینکه بخواهم خود در مورد پارامترهای مختلف اثرم صحبت کنم تمایل دارم این متن بروشور را بخوانم و به طور کامل در صورت و متن، ویتسک را نزدیک به سیزیف میدانم.»
رضا بهجت پس از اینکه ثروتی متن کامل بروشور دو اثر قبلیاش را خواند در مورد نظرش در مورد طراحی نور در ویتسک گفت: «باید تشکر بکنم که طراحی نور در این کار مورد نقد قرار گرفته است و اصولا عادت به نقد کار خودم ندارم و تنها چند مورد را اشاره میکنم که پویا بودن این نور در این کار هماهنگی زیادی با موسیقی باید میداشت و تمام سعیمان بر این بود به یک نظم و هارمونی خاصی بین صدا و نور برسیم. این هماهنگی باید طوری میبود که هم از لحاظ حس و هم ترکیببندی شکل گیرد».
ثروتی نیز در لازم دانست اضافه کند، صوت و موسیقی در اثرش جای کلام را دارد و نقش بامداد افشار بسیار مهم شمارد. در ادامه صادق رشیدی از آقای کنجانی خواست اگر نقد هنری دیگری نیز به اثر دارند وارد کنند و سپس به مبحث موسیقی اثر وارد شوند. کنجانی لازم دانست بحثش را به فرهنگ نسخهبرداری از آثار دیگر (کپی کالچر) آغاز کند. او گفت: «در هنر معاصر، بیان و روایت یک ایده یا اثر هنری از طریق یک رشته دیگر بسیار اتفاق میافتد، مثلا در این اثر نور و معماری این کار را انجام دادهاند و گاه بیان و روایت وامدار دیگری هستند که کپی انجام شده است و مبحث کپیکالچر را میخواهم با مثال از موسیقی باز کنم. به طور مثال شما تصور کنید قطعهای میشنوید که جملهای از آن یا حتی یک ثانیه از باله از چایکوفسکی است و کنارش قطعهای از بتهوون و سپس قطعهای مثلا از آقای علیزاده که اینها در کنار هم قرار گرفته تا یک اثر دیگر را شکل دهند و ما باید نوعی فرهنگسازی داشته باشیم که به این وامگیریها اشاره شود و نوع وامگیری بسیار مهم است. حال مثال از داخل خود نمایش بزنم که از هنرهای دیگر برداشتهایی را میبینیم و این چیزی نیست که به آن ایراد وارد شود؛ ایراد اصلی در ارجاع ندادن به نسخههای اولیه است. مثلا ذرهبین دکتر در آثار زیادی کار شده است که از نسخههای اولیه آن میتوان به ذرهبین اندرسون و جان کیج اشاره کرد که چقدر به جا استفاده شده و خود دکتر همان اسب است. این تصویر در سال 1986 دنیای پاپ آرت را تکان داد. از این موارد در این نمایش باز هم وجود دارد که نمونههای مختلفش دیده شده است. در مورد استفاده از نور لازم میدانم نکتهای را به صحبتهای گذشته اضافه کنم که دو نور صورتی رنگ داریم که از پاپ میآید و شاید ما را یاد مجالس عروسی بیاندازد و استفاده درستی از آن در صحنه رقص ماری و ریش قرمز شده است. این مواردی که در مورد وام گرفتنها از آن گفتم ارزش کار را پایین نخواهد آورد و ما برای اولین بار با تئاتری روبهرو هستیم که در آن مصرفگرایی کمترین نقش را دارد».
بامداد افشار در مورد تجربه همکاریاش با گروه گفت: «در مورد ترکتهای انتخابی باید بگویم که یک ترکت انتخابی و دو ترکت بازسازی شده در کار وجود دارد و در بروشور شاید جایش نبود که اسمی از آنها آورده شود. قرار بر این بود که سیدی موسیقی اثر در طول اجرا منتشر شود که همراه آن توضیحات کامل بیاید. تجربه آهنگسازی و به خصوص اپراتوری آن یک تجربه بسیار جدید در تئاتر بود. این تجربه در تئاترهای قبلی ثروتی آغاز شد که نوازندگی همزمان نیز داشتم ولی اینجا محلی ساخته شد تا آهنگساز با اشراف کامل بر صحنه جای درستی قرار بگیرد و کنترل کامل وجود داشته باشد. طراحی صدای اثر که با همکاری و مشاوره آیدین الفت انجام شد نیز از این قاعده مستثنی نبود و شاید خیلی کم و شاید اصلا این کار در تئاتر ایران انجام نشده بود و ما تنها با پخش کردن سر و کار نداشتیم هر اکت با یک صدا و افکت همراه بود. کاش میشد این کار برای طراح نور هم صورت میگرفت چون اپراتوری رضا بهجت هم در این کار خیلی مشکل بود و همانطور هم که خودش گفت هماهنگی ما دو نفر خیلی لازم بود و او در اتاق فرمان دید مناسبی بر صحنه نداشت».
در آخرین اظهار نظر، رضا ثروتی پس از تشکر از منتقدان در مورد نام بردن از آثار دیگر گفت: «هنرمندان ممکن است آثاری را خلق کنند و در آن ایدههایی وجود داشته باشد که در آثار قبلی و بعدی دیده شود و این کاملا اتفاقی باشد و به طور مثال من آن ذرهبین را اصلا جای دیگری به این صورت ندیده بودم. در فضای مجازی در برخی رسانهها از اثری نام میبرند که در سال 2011 ساخته شده و اثر من طرحش قبل از آن زده شده و دکورش ساخته شده است و من هم هیچ ادعایی ندارم بگم برخی موارد آن شبیه اثر من هست و هیچ ایدهای را نمیتوان به صورت مطلق متعلق به کسی دانست. شاید ما باید در مورد ترکتهای انتخابیامان تجدیدنظر میکردیم و نام آنها را میآوردیم».
در پایان صادق رشیدی با تشکر از سازندگان این اثر و منتقدان تشکر به جای آورد و متنها را همواره در روابط بینامتنی دانست. این نشست در ساعت 20 به کار خود پایان داد.