مرز جاودانگی در کجاست؟ تحلیل فیلم قدرت سگ The Power of the Dog اثر جین کمپیون
- توضیحات
- نوشته شده توسط نرگس جهانبخش
- دسته: تحلیل سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1400-11-15 03:36
تازهترین فیلم جین کمپیون با نام «قدرت سگ» یک اثر چشم نواز و در خور تحسین از سینمایی است که آمده یادآوری کند چگونه زمین و طبیعت عنصری محکم هستند مگر شیطان روی آن قدم بزند. کمپیون آن سوی مرزهای مونتانا، در نیوزلند تصویری از آمریکای ۱۹۲۰ پیش روی ما قرار داده که چگونه زمین، طبیعت و جاودانگی مرزهای خود را دگرگون شده میبینند. آمریکای مدرنی که همچون شیطان در نهایت پیروز نزاع امر مدرن در مقابل طبیعت و سنتهاست.
فیل (بندیت کامبربچ) و جرج (جس پلمونس) دو برادر هستند که زمینهای وسیعی از مونتانا به آنها به ارث رسیده است. فیل شخصیت کاریزماتیک و مردی سنتی است که به هیچ وجه دوست ندارد زمینها و غرب وحشی دست بخورد و در مقابلش جرج خود را متمدن جلوه میدهد و حاضر است هر کاری برای پیشرفت و رسیدن به امر مدرن داشته باشد. فیل با وجود گذر زمان و مرگ برانکو هنری استادش همچنان مریدی باوفاست آنطور که به زمین، غرب وحشی، سنتها و آداب پیشینیان تعلق خاطر بسیار دارد. فیل خیلی از مواردی را که عنصر مدرن شناخته میشود برنمیتابد. از حضور رز (کریستین دانست) به عنوان صاحب رستوران تا نوع لباس پوشیدن و رفتار پسرش پیتر (کدی اسمیت)، از نحوه ارتباط مدرن فیل و رز تا تغییر و تحولاتی که در خانهاشان در حال رقم خوردن است به همین دلیل او روی اعصاب رز و پسرش است. اگر به نوع رفتارش، حمام کردن، لباس پوشیدن و دیگر کارهای او دقت کنیم متوجه نمادی از طبیعت و زمینهای غرب وحشی میشویم که تمایلی به تغییر ندارند.
بدون شک «قدرت سگ» فراتر از یک وسترن مردانه با نماهای چشمنواز است که بخواهد دوقطبی سنت و مدرنیته را به چالش بکشد. فیلم با نشان دادن فیل و تعارضش با جرج در یک لایه خود پیرنگ ساختار جدید اقتصادی و مناسبات سرمایهداری را به چالش میکشد که زمین و طبیعت را رو به نابودی میکشانند و از سوی دیگر ورود به دنیای طبیعتی است که از خود عذاب میکشد که فیلمساز به غریزه جنسی فیل و نوع ارتباطش با استاد و بعدتر با پیتر میپردازد.
هانا آرنت فیلسوف آلمانی در مقالهای که در سال ۱۹۶۱ با عنوان «مفهوم تاریخ» نوشته است، در مورد ارتباط جاودانگی و طبیعت صحبت میکند. جایی که گویی طبیعت و اتصال به آن ممکن است راهی برای جاودانگی باشد. از نظر یونانیان باستان، جاودانگی امری بدیهی و مسلم بوده است. آنها این درک را به واسطهی رابطهشان با طبیعت به دست آورده بودند. طبیعت از نظر آنان هرآنچیزی بود که با نیروی درونی خویش و بدون نیاز به هیچ عامل دیگری پدید میآمد. در واقع، جاودانگی ویژگی آن چیزی بود که «طبیعت» میدانستند. به سبب همهجایی بودن طبیعت، امکان فراموش کردن یا نادیده گرفتن آن منتفی بود. از سویی دیگر، طبیعت کاملاً بینیاز از توجه انسانها بود، زیرا که خود انسان تکهای از آن بیکران بود. به همین خاطر است که ارسطو انسان را به یک معنا موجودی جاودانه میداند، زیرا که بخشی از طبیعت است. آرنت محوریترین تفاوت میان دوران باستان و مدرن را در درک طبیعت میداند. در دوران مدرن، طبیعت نیروی جاودانگیِ خود را از کف داده و انسان ماهیتی جدا و مجزا از طبیعت یافته است. از دیگرسو، توان جاودانگیِ موجود در طبیعت به درون ساحت انسان سرایت کرده و همچون خاطره و تاریخ در او خانه کرده است.
وقتی با پیش اندیشهای از مقاله آرنت به خوانش «قدرت سگ» مینشینیم متوجه روابط و اجزای فیلم میشویم. آمریکا مهمترین مثال برای مبارزه بر سر زمین، طبیعت، منابع طبیعی و پیشرفت مدرنیته است. در هر دهه زمینها بکر به سرعت تبدیل به چیزی میشدند که پیش از آن نبودند. طبیعتی که رو به نابودی میرفت و حال تنها انسان همچون خاطرهای آن را یدک میکشد. فیل چنین جایگاهی در فیلم دارد. انسانی که خاطرات و تاریخ را به خوبی به یاد دارد، زمینهای ایالت جنوبی برایش معنا دارد و هر چیزی که عنصر غیرطبیعی داشته باشد نفی میکند. پیتر لباسهایش از مد شهری برآمده، نوع رفتارش و ترسیم آیندهاش همه مواردی است که رو به آیندهای پیشرو و مدرن داشته باشد. پیتر به عنوان نمادی ضد طبیعت در فیلم معرفی میشود او گلی کاغذی را در دل دشت به فیل اهدا میکند که فیل آن را پاره میکند. فیل ترجیح میدهد زندگی عارفانهای نیز در مقابل جمع داشته باشد. او در مقابل پیانو (سازی اعیانی) گیتار و خلوت را انتخاب میکند. استحمامش دور از مزرعه و در دل طبیعت بکر است. جرج وقتی مقام دولتی را به خانه دعوت میکند باز هم تفاوت و تعارض دو تفکر را به خوبی مشاهده میکنیم. جرج به دنبال راهی برای پیشرفت است با وجود اینکه روی کاغذ تحصیلات دانشگاهی را رها کرده اما فیل که خود در یکی از بهترین دانشگاه ها تحصیل کرده جاودانگی برایش اهمیت دارد.
اگر طبیعت را عنصری درونی در دل انسان بدانیم پس فیل سرشتی همجنسخواهانه به دلیل عدم ارتباط با هر چیز دیگر دارد. او خودش و همجنسش را تنها میشناسد و به هیچ وجه در کل فیلم ارتباطی از او با زن دیگری را نمیبینیم. به استادش نزدیکی خاصی داشته و رفته رفته به پیتر نزدیک میشود، اما پیتر تمثیلی از شیطان است. نوع برخوردش با فیل در فیلمنامه نزدیک شدن به فرد قدرتمندی است که با او فاصله دارد و در خوانش فلسفی عنصر شر به طبیعت و پایان دادن به جاودانگی نزدیک میشود. فیل خودش را به دلیل امیالش بازخواست میکند و با شلاق به خود ضربه میزند و فیلمساز به خوبی در دل تصویر از بدنهای انسانی به عضلات حیوانی کات میزند، در نهایت فیل به دست پیتر مسموم و از بین میرود.
آرنت در همان مقاله تحلیل میکند که چگونه در دوران جدید، تقدس زندگی پیوندش با طبیعت را از دست داده است. اگر اصل زندگی در یونان (البته فقط برای شهروندان) ارزشمند بود، این ارزش در پیوند با طبیعت و جاودانگیاش قرار میگرفت؛ حال در دوران جدید، طبیعت به واسطهی مسیحیت، نابودیپذیر و غیرجاودانه شده و انسان و زندگیاش به تنها موجود جاودانهی هستی تبدیل شده است، ایدهای که پس از قرن هفده تحقق عینی هم مییابد.
پیتر از فیل میخواهد ریسمان را کامل کند. ریسمان میتواند نمادی از تسبیح باشد. جایی که فیل به پیتر میگوید از این پس همه چیز برای توست دقیقا سکانسی است که پیتر طلب ریسمان میکند تا در لفظ همچون فیل شود. درسنت ارتدكس شرقي، مومنان هم از گره و هم از دانه هاي تسبيح استفاده مي كنند. طناب هاي گره دار كوتاه تر دور دست پيچيده مي شود. با پایان گرهها پیتر موفق به مسموم کردن فیل و پایان دادن به حیات میشود. او عنصر شری است که در نهایت ریسمان در دست لبخندی به لب دارد. همان پیتری که پیش از مسموم کردن فیل با او سیگاری به نشانه رابطه میکشد و از طریق همان امیال درونی پیش به سوی بعد غیرجاودانه طبیعت حرکت میکند و در نهایت صاحب زمین و طبیعت میشود. حال سوال اساسی که فیلمساز ما را با آن روبهرو میکند این است که مرز جاودانگی انسان کجاست؟ طبیعت، تاریخ و خاطراتی که با خود از طبیعت حمل میکند یا اینکه جاودانگی را بر اساس ایمان مسیحیت میتوان تعریف کرد؟