مبانی معرفتی نور و رنگ در نگارگری ایرانی / قسمت اول
- توضیحات
- دسته: تحلیل سایر هنرها
- منتشر شده در 1390-04-02 20:25
چکیده:
شناسایی نظریههای نور در ساحت تفکر حکمای قبل و بعد از اسلام مستلزم شناخت مبانی فرهنگ ایرانی اسلامی است.
فرهنگ ایران شامل اساطیر، ادیان، ادبیات و آیینهای باستانی و حکمت و فلسفه الهی، خاص جغرافیا و تاریخ خود بوده و نشانههای تاریخی فرهنگ ایران از ظهور دینهای مانوی قابل شناسایی است. در آثار هنری همواره یک تداوم اصیل، در دورههای مختلف تاریخی شناسایی شده است. در دوره اسلامی امتداد فرهنگ عظیم اسلام، از سویی دیگر بر اندیشه عرفا و حکما و نگارگران تاثیر فراوانی نهاد. روح تفکر زرتشتی با تفکر عرفا و حکمای ایرانی در هم آمیخت و این روح حکمی- عرفانی باستانی، سرانجام خود را در مسلک حکمی- اشراقی شیخ شهاب الدین سهروردی به کلی احیاء کرد. نظریههای نور در فلسفه و عرفان سهروردی و چندی حکیم و وعارف والا مقام دیگر از تأثیر فرهنگ اسلامی ایرانی پدید آمده و نگارگری ایرانی نیز همواره جایگاه تجلی فرهنگ ایرانی اسلامی بوده است.
نگارگر ایرانی در آثارش همواره از نمایش نور محض بهره برده است که در بیان هنرمندان، از آن به رنگ تعبیر شده است. از طرفی در نگارگری ایرانی کشف مسئله عینیتگریزی و گذار از عالم واقعیت و طبیعت به عالمی فراسوی آن در رنگ و درخشانی و بیسایگی نور در کنار خصلت ممتاز «باطنگرایی و دروننمایی» این عنصر بسیار قابل توجه است. نور و رنگ در بسیاری موارد همگوی و همپهلوی یکدیگر در بیان خصلتهای درونیشان هستند و این مسئله به سبب منشا و مصدر جهانبینی نقاش در آفرینش اثر هنریاش است. در نقاشی ایرانی همانگونه که فرشتگان سایه ندارند، انسانها و چیزها نیز سایه ندارند، همه چیز نور است، واقعیتی مجرد و آرمانی است بدون سایه و آزاد از سنگینی و حجم واقعیت روزمره، در بند این جهانی نیست و در حقیقت خیالش نورانی است. این عالم دارای زمان، مکان و حرکت مشخص خود میباشد و آنرا اجسام و الوان و اشکالی است واقعی، اما غیر از اجسام این عالم خاکی یعنی دقیقا همان فضای ملکوتی نگارگری ایرانی و به همین انگیزه رنگها در این نوع نقاشی صرفاً از وهم هنرمند سرچشمه نمیگیرد، بلکه نتیجه شهود واقعی است که تنها با چشم دل قابل رویت است. هنرمند همه چیز را از بالا میبیند در یک نور، که این نور به پرده اضافه نشده است. این نور در درون رنگهاست؛ یعنی رنگ، نور را با خودش دارد.
در بررسی جنبههای گوناگون کاربرد رنگ و آنچه که مصدر و منشأ جهانبینی نقاش در به کارگیری روشهای بیانی استفاده از عناصری چون رنگ و نور در تصاویر بوده است میتوان به نقش اساسی در تعیین جایگاه هنر نگارگری رسید. این پژوهش به تحلیل نظریههای نور در آیینه ادیان و در منظر عرفا و حکمای بعد از ظهور اسلام به نحوی که در نگارههای ایرانی متجلی شده است، میپردازد.
مقدمه:
ایران سرزمین بزرگ و کهنی است که از ابتدای تاریخ تمدن مأمن و میراثدار تدین و فرهنگ یکتاپرستی بوده است و ایرانیان همواره دارای جهانبینی متعالی نسبت به مسائل بنیادین هستی از قبیل آفرینش، مرگ، عوالم برتر و غیره بودهاند. در ذیل وجود و میزان تاثیر و بقای توحیدگرایی باطنی ادیان و مسالک الهی تاریخ این کشور، هنرمندان بزرگ ایرانی نیز که در درجات مختلف واجد شناخت عمیق نسبت به پیشینه خود بودهاند، به نحوی از انحاء در آثار هنریِ خود، این پیشینه را متجلی کردهاند. توجه به نور به عنوان اساسیترین مبنای بیان تصویری و اعتقادی، ریشهای بس طولانی در تاریخ دارد. تجلی نور و تصویر آن در ادوار گوناگون به صورتهای مختلفی در تمدنهای باستانی ایران همچون مزدایی و مانوی نیز ظاهر شده است. نور و رنگ موجود در نگارههای ایرانی همچون سایر نحلههای هنری این مرز و بوم، با قواعدی ویژه و کاملاً متفاوت با ضوابط حاکم بر تصویرگری سایر ملل بازنمایی شدهاند. عناصر نور و رنگ در نگارههای ایرانی از اثرات مستقیم و خواص طبیعی نور رویبرتابیده و از محسوسات پیروی نمیکنند. عدم حضور سایه روشن به عنوان اصلی مانا در مقررات حاکم بر اجرای نگارهها، استفاده و کاربرد فراوان رنگ طلایی و ترسیم هالههای نور پیرامون سر اشخاص خود حکایت از انواری فراحسی و غیرمادی دارند. گویی نگارگر ایرانی تصویرگر عالم مثال و برزخی است که آن را لازمالابیان و ضروریتر از تصویرکردن عالم خاک که عالم فساد و اعتبارات زودگذر در نظر وی است میداند.
با این توصیفات مشخصاً نور در پیش و پس از پیدایش و ظهور اسلام نقش مهمی در محور اندیشههای ایرانیان داشته است. در حکمت ایران باستان، خداوند (اهورامزدا) همان نقشی را در اسلام به عهده دارد که «الله» در اسلام به عهده دارد. با اسلام آوردن ایرانیان مظاهر دین زرتشتی از میان نرفت، بلکه به دلیل آشنایی مفاهیم عرفانی آن توسط ایرانیان، در اسلام ممزوج شد. نور به عنوان عنصری مقدس در عالم همانگونه که در ادیان پیشااسلام ایرانیان مورد ستایش قرار میگرفت، در دوران اسلامی نیز مورد توجهات ویژهای قرار گرفت. این مسئله خصوصاً در پی تلاشهای شیخ شهاب الدین سهروردی حاصل شد، چرا که سهروردی بسیاری از این مفاهیم پیشااسلامی را دوباره احیاء و مورد بازاندیشی جدی قرار داده و در ذیل توجهات و تتبعاتی که اسلام نیز بر آنها داشت تفسیرهای مفصل نوشت. گذشته از نظرات جالب توجه سهروردی و چندی دیگر در باب «نور» کسانی چون نجم الدین کبری و شیخ محمد لاهیجی نیز پیرامون مسئله «رنگ» تحقیقات و نظریات قابل توجهی ارائه دادهاند. آنچه پژوهش در این مورد را ضروری و بایسته میسازد میزان تاثیر و ضرورت فهم این تفکرات در هنر و هنرمندان است.
نجمالدین کبری، عارف قرن ششم معتقد است تجربیات فراحسی سالک جویای حق در پرتو نورهای رنگی و در قوالبی مثالین رویت میشوند. رنگها در تلقی نجمالدین کبری، به منزله نمادهایی هستند که عارف توسط آنها مقام نورانی عرفانی خویش را درمییابد. صوفیه از رنگ و نور به عنوان رموزی برای سیر و سلوک استفاده میکردند. شیخ محمد لاهیجی شارح گلشن راز نیز معتقد است وقتی سالک از مراتب انوار تجلیات اسماء و صفات عبور کرد مستعد قبول تجلی ذاتی متمثل به رنگ سیاه است.
سیاهی گر بدانی نور ذات است به تاریکی درون آب حیات است
در درون این تاریکی نور ذات که موجب حیات سرمدی است، نهان است. نحوه تلقی عرفا از رنگ و نور همواره در آثار نگارگری تاثیر خود را گذاشته است. در هر صورت نگارگری ایرانی تاثیرات نابی از فرهنگ حکمی ایرانی- اسلامی برده است. نگارگر ایرانی در آثار خویش دنیایی خیالین همچون جنتی موعود آکنده از نور و رنگهای بیسایه و ترسیم میکند. در بینش باستانی ایرانیان، بارگاه اهورامزدا روشنی بیپایان است و گویی نگارگر ایرانی همواره این بارگه را میآفریند و در بینش مزدایی، رنگ اولین مولود و دختر به حق نور و در نگارگری نقش اصلی را به عهده میگیرد. رنگها در نگارگری با عدم تبعیت از جهان مادی، روایتگر عالمی دیگر و جهانی فراترند.
در این مقاله ابتدا به مبانی حکمی فرهنگ دینی- اساطیری ایران پرداخته میشود و دیدگاههایی که در آیینهای زرتشت، اسلام و چندی از ادیان و مذاهب توحیدی و فرهنگهای دیگر در باب نور و رنگ تبیین کردهاند و به نحوی به مقصود ما که اشاره به مبانی حکمی نور و رنگ در هنر ایرانی را یاریرسان خواهند بود اشاره میرود.
بحثی در حیطه مشخصههای اساسی هنرهای تجسمی اسلامی:
در بررسی کلی و نگاه اولیه به هنر در عالم اسلام و آراء و آثار متفکران مسلمان، یک نظام منسجم هنری به چشم نمیخورد و در نتیجه این شبهه وارد میشود که هنرمندان مسلمان اساساً مبانی و مبادی نظری خاصی در نظر مطمح نداشتهاند و آنچه عمل کردهاند زاییده یک بینش شخصی، خام و شاید تقلیدی و موروثی میباشد. به این دلیل اگر زیباییشناسی (aesthetics) را آنگونه که در زیباییشناسی مدرن مرسوم است، مبنای بحث در هنر اسلامی قرار دهیم، چیزی به نام زیباییشناسی اسلامی وجود نخواهد داشت و قول کسانی که چنین میگویند صادق است؛ اما در حقیقت با غور و تامل در دنیای معنوی اسلامی درمییابیم که هنرمندان مسلمان در بستر فکری خود حائز بینش و بصیرت خاص و عمیقی به هنر و زیبایی بودند و لذا هنرشان تابع اصول و مبادی متعالیای است که در چارچوب اذهان علم مدار و تجربهگرا نمیگنجد و در آن جای نمیگیرد.
در واقع تاریخ هنر به شیوه غربی به مثابه یک علم، به ناگزیر بر مبنای روشهای تحلیلی و توصیفی و دستورالعملهای موجود در متد علمی با هنر اسلامی روبرو میشود و آن را تجزیه و تحلیل میکند و به حوادث تاریخی و مقتضیات زمانی حاکم بر آن تقلیل میدهد.؛ اما هنر اسلامی در واقع واجد عناصری است که در ورای زمان و مکان تبیین میشوند و اگر چه دارای صورتها و اشکالی محدود است، اما قویاً مأمنی است برای حقایقی ابدی؛ چرا که فرمهای آن در پیدایش خویش از وجهی به ساحت معنا نه تعلق دارند؛ بلکه در تعیین و ابقای خود، تا حدود زیادی از اقتضائات روزمره و تاریخی به دور است. بررسی علمی هنر در دوران جدید، عموماً مبتنی بر معیارها و مؤلفههای زیباشناختی است که از هنر یونانی و هنر بعد از قرون وسطایی بدست آمدهاند. در این رویکرد صاحب اثر هنری واجد مالکیت اثر و خالق آن میباشد و فردیت و دیدگاههای شخصی خود را در آن جلوهگر میسازد. در حالی که زیبایی در هنر اسلامی ذاتاً تجلی حقیقت کلی و ذات جهانی است و مالک آن نه شخص هنرمند، بلکه خداوند است. این اظهارات به این معنا هستند که معیارهای زیباییشناسی غربی در بسیاری موارد روشی عقیم و نارس در فهم کیفیات درونی هنرهای اسلامی هستند و در نتیجه تکیه صرف بر این روشها و معیارها به احتمال زیاد، قضاوت های نادرست و نامطمئن را با خود به همراه خواهند داشت.
هنر اسلامی به طور کلی میکوشد تا محیطی را به وجود بیاورد که در آن انسان بتواند محیطی را فراهم بیاورد که وزن و وقار فطری ازلی و اصیل خود را در آن آسانتر بازیابد. هیچ مانعی نمیباید به عنوان حجاب بین انسان و حضور نامرئی خداوند قرار گیرد. هنر اسلامی ایجاد نوعی خلأ میکند و همه پریشانیها و تمایلات سیری ناپذیر اما زودگذر و فانی دنیوی را از میان برداشته، رخ در عوالم معنا و مقصود کشیده و نظامی را جایگزین آن میکند که مبین تعادل، آرامش و صلح است. از این امر میتوان به اهمیت اساسی و مرکزی مفاهیم و مضامین و پیامهای پرمعنا و عمیق هنر اسلامی پی برد. هنر اسلامی تنها یک هنر صرف نیست؛ بلکه به نحوی با معنا و معنویات اشکال و خطوط ارتباط برقرار میکند. مفهوم رمزی جنبههای مختلف هنر اسلامی با جنبههای معنویت اسلام ارتباط دارد و همین معنویت توحیدی است که خلق میراث معنوی هنر ایران را تقویت میکند. ذات فرافردی هنر اسلامی میتواند صرفاً بر اساس شهود یا خلاقیت فردی تجلی پیدا میکند. این ذات به هر نحوی در تفکر و جهانبینی در تفکر و جهان بینی اسلام ریشه دارد. هنرمند مسلمان به هرکجا که بنگرد جلوهای از حقیقت را در مییابد. گویی شیوه زیستن او مصداق همان آیه معروف است که میگوید: «به هر طرف روکنید، به سوی خدا رو آوردهاید.»
بحث نسبت بین هنر اسلامی و عقل و ادراک بشری نیز از مسائل مورد توجه پژوهشگران این عرصه است. برخی آن را بسیار گرانمایه و در محدودههای شاهکارهای ناب هنری و بیانی میدانند (کسی چون پل سزان در باب تاثیری که هنرهای تصویری و به خصوص نگارگری ایرانی در هنرهای تصویری غرب گذاشت وتحولات و دگرگونیهای عظیمی را در هنر دوران مدرن منجر شد، لب به تحسین میگشاید و اظهار میکند که (شرق ما را نجات داد) و برخی از این جهت که آن را مخالف عقل و دادههای حسی بشر میدانند، در نگاهی منتقدانه این آثار را زاییده جهان بینی و همی و باطل و همچنین در مواردی نیز خام و تقلیدی معرفی میکنند. پاسخ به دسته دوم این است که اساساً جهانبینی حاکم بر ذهن و دل و جان هنرمندان ایرانی منافاتی با عقل ندارد بلکه بنا به اینکه در دیدگاه اسلامی انواع و مراتبی برای عقل در نظر گرفته شده است نوعی خاص از عقل در درک واقعی جان هنر اسلامی در نظر است. درک هنر اسلامی و مسائل پشت پرده آن نه با عقل معاش و محاسبهگر، بلکه با نوعی از عقل که به «عقل شهودی» تعبیر میشود میسر است. آری، ما آنچه را که در ذات هنر اسلامی نهفته است «شهود عقلی» مینامیم و مرادمان از عقل، معنای اصیل آن یعنی قوهای است که از تعقل و استدلال بس فراگیرتر و متضمن شهود حقایق ازلی و جاودانه است. این همان معنای عقل در سنت اسلامی است که ایمان جز در پرتو اشراق آن به کمال نمیرسد و تنها اوست که میتواند آثار و نتایج توحید، یعنی اصل یگانگی خداوند را دریابد و بس. هنر اسلامی نیز به نحوی مشابه زیبایی خود را از حکمت اخذ می کند. (جاودانگی و هنر،1370: 14)
یک مسئله دیگر در این هنر عدم گرایش به انسانگرایی طبیعی و عینی در بازنمایی حالات انسانهاست. البته این مسئله در نگارگری شاخص است وگر نه در سایر هنرها که عملاً هنر اسلامی با حذف هرگونه تصویر انساننگارانه، لااقل در حوزه دین به بشر یاری میرساند تا کاملاً خودش باشد. او به جای آنکه روحش را بیرون از خودش منعکس نماید، میتواند در مرکز وجود خویش، جایی که هم خلیفه و هم بنده خداست، باقی بماند. هدف هنر اسلامی به طور کلی ایجاد فضایی است که بشر را در مسیر شناخت شأن ازلی خویش یاری رساند؛ پس از آن هر آنچه بتواند حتی به طور نسبی و موقت به صورت بت در آید پرهیز میکند. هیچ چیز نباید بین انسان و حضور غیبی خداوند فاصله اندازد. این چنین، هنر اسلامی فضایی تهی میآفریند که مبین توازن، صفا و آرامش است. (جاودانگی و هنر، 1370: 16ا) به همین دلیل است که میبینیم در هنرهایی که به نحوی تحت تاثیر اندیشهها و اعتقادات اسلامی قرار گرفتهاند، نوعی از بیادعایی و در حجاب عیانشدن متجلی شده است. در غالب این هنرها تزیین هندسی با تبدیل سطح به بافتی از رنگها و یا نوسان سایه روشنها، از تمرکز ذهن بر هر صورتی که من میگویند (و دعوی اثبات خود را دارند) جلوگیری میکند. مرکز یک طرح اسلیمی همهجا هست و هیچجا نیست، در پی هر اثباتی سلبی و به دنبال هر سلبی اثباتی هست! (جاودانگی و هنر، 1370 :20) در حقیقت هنرمند مسلمان به واسطه اسلام (از آنجایی که این واژه به معنی تسلیم در برابر شریعت الهی است) همواره متذکر این واقعیت است که خود، آفریدگار یا منشأ زیبایی نیست؛ بلکه اثر هنری به میزانی که تابع و مطیع نظم جهانی باشد از زیبایی بهره جسته و زیبایی کلی را جلوهگر میسازد: الحمدالله وحده .[جاودانگی و هنر، 1370 :2] از سویی نیز این زیبایی در هنرمند نیز متجلی میشود و روح او را نیز به زیبایی متعالی سوق میدهد. امام محمد غزالی در کیمیای سعادت میگوید: «کتاب نیکوی کاتب و شعر نیکوی شاعر و نقش نیکوی نقاش و بنای نیکوی معمار نماینده نیکویی باطن ایشان نیز هست.» (مبانی عرفانی هنر و معماری، 361:1383) پیامبر (ص) میفرماید: «ان ا... کتب الاحسان علی کل شئ». یعنی همانا خداوند برای (انجام) هر چیز کمالی قرار داده است. چه بسا احسان را به زیبایی هم بتوان ترجمه کرد. کمال یا زیبایی هر چیزی به میزانی که صفتی الهی را متجلی میسازد از کمال یا زیبایی بهره میبرد. پس نمیتوان کمال را در چیزی جستجو کرد، مگر آنکه قابلیت آینگی صفات خدا را داشته باشد. (جاودانگی و هنر،22:1370)
از اینرو در هنرهای تصویری همچون نگارگری نیز میبینیم کمترین تشخص فردی به چشم میخورد. در حقیقت اساس در هنر اسلامی این است که: «اهل معرفت باطنی و قدسی حقیقت هنر را متعالی از صورتگری و خیالپردازی صوری و خیالی میدانند و به ماورای صورت و ظاهر نظر میکنند.» (محمد مددپور،12:1380).
در هنر اسلامی صرفنظر از فنون و نقشمایههایی که از منابع دیگر اخذ شده بود جوهر درونی بیهمباز و خصیصه اصیل اساسی یعنی عقبریه وجود داشت. اصول ماورای طبیعی اسلام، خصوصاً در اتم باوری زمانی و مکانی، که نخستین فقها به منظور تفسیر عقلانی قرآن انتخاب کردند، نیز در نظم ساختاریشان، از عقاید شکل دهنده و اصول سازنده روشهای تحقق هنری از معماری تا بلاغت، حتی در ممالک به اسلام گرویده از اندلس تا مالایا بر شمرده میشدند. (آرتوراپهام پوپ، 55:1376) از این روست که در بررسی نگارگري ايراني شاهدیم که طراحي و باز آفرينی نقوش اساس كار است. اساس طراحي نقش و نگارهها، در نگارگري ايراني از گلها، غنچهها، برگها، درختان، حيوانات و طبيعت الهام گرفته شده است كه هر يك از آنهارا نقشمايه يا بننگار ميگويند. هنرشناسان عقيده دارند هرگونه نوآوري در تغيير شكل يا دگرگونيهاي ابداعي هريك از اين عناصر تصويري، با هوشمندي فراوان انجام يافته است. از طرفی این نقوش به سبب تحریم صورتگری و شبیه سازی عینی رشد و تکامل بصری بسیار قدرتمندی یافتند؛ در واقع در هنر اسلامی بنا به دلایل فقهی اسلامی صورتگری تحریم شده است. این مسئله در یک نگاه کلی و سطحی اینچنین به نظر میرسد که دیدگاه اسلامی به «پیوریتنیسم» (puritanism) شبیه است که از سمبولیسم غافل بوده و در نتیجه هنر قدسی را وهمی و غیرحقیقی میانگارد. سمبولیسم بر تشابه و تطابق میان مراتب مختلف وجود مبتنی است؛ چون وجود یکی است، هر آنچه هست باید به نحوی سرچشمه ازلی خود را جلوهگر سازد «و آن من شئ الا یسبح بحمده [هیچ چیز نیست مگر او را حمد و تسبیح گوید. (بنی اسراییل:44).
تحریم صور بشری در اسلام نه از روی بی عتنایی به صفت قدسی آفرینش، بلکه بر عکس برای حفظ حرمت انسان به عنوان خلیفهی خدا بر روی زمین است. پیامبر (ص) فرمود: خداوند آدم را به صورت خود آفرید (علی صورته ) .« صورت » در این زمینه ی خاص به معنای نوعی شباهت کیفی است، چرا که به بشر قوایی بخشیده شده که از صفات هفتگانه الهی یعنی حیات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر و نطق را متجلی میکند . (جاودانگی و هنر ، 15)
در حقیقت منبع تحریم صورتها در اسلام دو وجه دارد. نخست محکومیت هرگونه بتستایی و گرایش به آن است که از دیدهی عامهی مسلمین نمایش صوری خداوند (به دلیل هستی ماورای توصیف) در هر شکل ممکن، حتی در قالب کلمات در بر میگیرد. از سویی دیگر طبق تعالیم پیامبر (ص) برای تقلید از صنع خالق از طریق شبیهسازی صور موجودات زنده، خصوصاً صورت انسان، توهین به مقدسات بوده و حتی کفر آمیز تلقی میگردد؛ البته این حکم همیشه و همهجا رعایت نمیشود، چرا که بیشتر با نیت و انگیزه شخص مرتبط است تا عمل او. (جاودانگی و هنر : 15)
در قرن دوم هجری و با راه اندازی جریان موسوم به «نهضت ترجمه»، بسیاری از کتب سریانی، فهندی، پهلوی، یونانی و .... به زبان عربی بازگردان و در دسترس قرار گرفتند. این جریان مسبب بازشدن ابواب معرفتی بسیار گرانقدری در حوزه معرفتی مسلمانان شود. آزاد اندیش متأثر از جهان بینی قرآنی و روایات قدسی و نبوی و علوی در مورد علم جویی و آزاده منشی نیز باعث تسهیل ورود علوم و فنون دیگر ممالک و تمدنهایشان به قلمرو اسلام گردیدند. در ادامه این جریان و در دوران انتقال قدرت از دستگاه حکومتی امویان به عباسیان، دورهای فرا رسید که محیط مباحثات و مجادلات عقلی و نقلی را برای دانشپژوهان و متفکرین و محققین وقت را مهیا ساخت. با تأسیس «دارالحکمه» توسط مأمون و نهضت علمی که توسط امام جعفر صادق (ع) و امام محمد باقر (ع) به پا گردید کرسیهای علمی پایگاه هایی مناسب برای خود یافتند و مباحث علمی را گسترش دادند. در میان آثار ترجمه شده، ترجمههای آثار یونانیان، به خصوص در زمینههایی چون فلسفه، طب و ریاضیات و نجوم بسیار مورد توجه و تتبع قرار گرفتند. در این میان غور و تعمق در مباحثات و براهین عقلی و استدلالی برآمده از آثار یونانی به ویژه آثار سقراط، افلاطون، ارسطو و فیثاغورث، فلوطین و چند تن دیگر از فیلسوفان اسکندرانی در نظر مسلمین به سبب مشابهتهای مبنایی در عقاید بیشتر خوش افتاد. به طور کلی میتوان گفت در پی این جریانات، اختلاط شگرفی از تفکرات مختلف در قلمرو مسلمانان پدید آمد. متفکرین اسلامی علاقه داشتند که خود را به بحثهای مرتبط و در هم بافتهی ارسطوئی محدود کنند. باید توجه داشت که این گرایشها به طور عجیبی با زیباشناسی اسلام مطابقت دارد. به همان هنر اسلامی نیز با ظواهر ملموس خصومت ورزید و هنرمندان اسلامی ترجیح دادند که به فرمهای انتزاعی بپردازند. ذوق اسلامی به تکرار بیپایان و دوری از زیر و بم راغب بود. (گاستون دایه: 17)
این هنر سعی در مجسم نمودن تدامی بی پایان و ابدیتی پرداخت که روح انسان را به خدا یوند دهد. با ورود فلسفه و حکمت یونانی به ایران، اصطلاحات و تعابیر و همچنین روشهای نظری و عملی آنها وارد حوزه تفکری جهان اسلام شد. در مورد هنر به طور مشخص واژه «تخنه» مورد استعمال و دائرمدار مباحث هنری یونانی بود، استعمال این واژه به صورت محوری دیدگاه ارسطو و افلاطون مطرح بود. افلاطون با بینش ارزش مدارانهاش در ترسیم مدل آرمانشهر یا همان اتوپیای مورد نظر هنرمندان را از این شهر اخراج میکند، چرا که «تخنه» یا فن هنر را معادل تقلیدِ تقلید و عامل فاصلهانداز میان دنیای واقعیات و دنیای طبیعت میدانست و هم عامل ابداع. اما همهی این حکیمان در مورد اینکه، تقلید و محاکاتی است از آسمان، مُثُل و خیال متفقالنظر بودند. بسیاری دیگر از الفاظ و تعابیر یونانی نیز به همین ترتیب وارد فرهنگ اسلامی شده و به ازای هر کلمه، کلمهای عربی معادل معنایی آنها ایجاد شده و جایگزینشان شد. صاحبان قرآن که عامل مهمی در ترجمه فرهنگ یونانی– اسکندرانی بودند. میراث نوافلاطونی اواخر عهد باستانی مکتب اسکندریه را با عناصر فیثاغورسی، هرمسی و نجوم بابلی ترکیب کردند. (گل رو نجیب اوغلو،180:1381) به این ترتیب روح غالب در ایران در فرهنگ اسلامی ،حالتی التقاطی به خود گرفت. این روح وارداتی در پیکرهی هنر اسلامی نیز چنان جاری شد که به عنوان گروه حکمی موسوم به «اخوان الصفاء» در رساله موسیقی خودشان که «رسائل» نامیده میشود، متأثر از اندیشههای فیثاغورث و یارانش، الحان موسیقی را ضرباهنگ حرکتی ِکیهانی و اجرام آسمانی میدانستند. به تعبیر فلوطین: «جسم زیبا از طریق بهرهیابی از نیروی صورتبخشی که آنها از صور خدایی میآید وجود پیدا میکند. (فلوطین138:1366) فلوطین در جایی دیگر نیز میگوید: هنرها از عین دیدههای طبیعی تبعیت نمیکنند، بلکه به سوی صور معقول که طبیعت از آنها بر میآید صعود میکنند و آثار خود را به تقلید از آنها پدید میآورند. (فلوطین،1373: 758)
اندیشمندان بزرگ ایرانی نیز تحت تاثیرات جهانبینی افلاطونی و نوافلاطونی جهان عین را در مقابل جهان اصل سایه و مثلی از حقیقت میدیدند. به عنوان مثال ابنعربی معتقد است در جهان هیچ چیز درست همان نیست که به نظر میآید که چنان باشد. به این معنی که حقیقت آن به هیچ وجه به صورت تام و کامل با جلوه خارجی بیان نمیشود. (سید حسین نصر،1373 :123) در حقیقت باید گفت که اعیان ثابته ابنعربی که با مثل افلاطونی و مرتبه نوراقرب سهروردی قرابت زیادی دارد یکی مینمود، توانست منبع و مرجع بسیاری جوششها و اشراقات هنری و عرفانی از رجعت روح تعالیطلب آدمی به همان مراتب متعالی وجودی باشد. (هنر و معماری1386: 357)
حتی حضرت مولاناجلالالدین بلخی نیز در ذیل تأثیرات این تفکرات چنین میگوید:
بانگ گردشهای چرخ است کین که خلق میدمندندش به تنبور و به حلق
ما همه اجزای آدم بودهایم ... از بهشت این لحنها بشنودهایم...
یا اینکه در جای دیگر میفرمایند :
پس حکیمان گفتهاند این لحنها از دوار چرخ بگرفتیم ما
تاثیرپذیری حکمای ایران از فلسفه و حکمت یونان تا جایی بود که فارابی در «الاحصاء» تحت تأثیر تقسیمبندی یونانی و اسکندرانی (نوافلاطونی) علوم ریاضی را به هفت رشته حساب، هندسه، علم نور و بصر، نجوم و موسیقی، علم اوزان و علمالحیل (مکانیک) تقسیم کرد. (حکمت هنر و زیبایی،1386:163) کندی فیلسوف دوره بنیعباس (متوفی در حوالی 252/886 م) که تفکر نوافلاطونی را با کلام رسمی معتزله در آمیخت، رسالهای نوشت به نام «رساله فی السبب الذی له نسبت القدماء الاشکال الخمسه الی الاسطسقات» (رسالهای در سبب اینکه قدما اشکال پنج گانه را به اصول نسبت میدادند) که نشان میدهد جهانشناسی نوافلاطونی چه نفوذ عمیقی در محیط بغداد کرده است. (همان : 163)
جالب است که بدانیم در فلسفه غرب نیز این چنین اعتقاداتی البته با تفاوتهایی در برخی جزییات وجود داشته است. به عنوان نمونه در دیدگاه رنه دکارت واقعیت به دو قلمروی کاملاً مستقل از یکدیگر تقسیم میشود. در حقیقت انسانها یا دو جهان مواجه هستند. جهان اندیشه و جهان بعد (فضا). در مشرب تفکر غربی (به تأسی از دکارت) جهان فضا منطبق با جهان ماده است و از آن رها و جا نیست.
با ورود این تعابیر و رویکردهای نظری نظامنامهی جدیدی در تبیین مسائل مختلف در فرهنگ اسلامی تدوین گشت. ذیل همین جهانبینیها هنر متأثر از اندیشههای نوافلاطونی و فهلوی (حکمت ایران باستان) و ترکیب این دو با حکمت اشاعره و عقاید هرمسی مفهومی متعالی و فرازمینی یافت و به عنوان انعکاسی از عالم «مُثُل» تعبیر گردید. پذیرش این تفکرات نه فقط به سبب اینکه حامل عرفان شهودی و حکمت قدسی والهی بودند، بلکه به دلیل اینکه استدلالی وقابل فهم بودند در بستر فرهنگی که تکیه بر قرآن و حکمت اسلامی داشت شیرین و پذیرا افتاد.
در اندیشه نو افلاطونیان و همچنین فهلویون باستان نور دارای اهمیت محوری است بنابراین مسئله در کنار اهمیتی که قرآن برای نور قائل است مسئله نور را در دستگاه فکری ایرانیان برجستهتر ساخت. این اهمیت یه ویژه بعد از اینکه سهروردی مفهوم نور را به طور جدی احیا کرد به چشم میخورد.
ویژگی و ممیزات اصلی نگارگری ایرانی :
نگارگری و نقاشی ایران انگارهای است که سرتاسر وجود معنوی و تاریخی فرهنگ و هنر ایران را در برگرفته است و همچون سایر هنرهای ایرانیان، متاثر از مفاهیم مانا و اعتقادات مذهبی و روحانی مردمان ایران زمین است. نگارگری و سایر سنتهای تصویری ایران برخاسته از پیوستاری معنوی ( spiritualcontinuo) و فرهنگ (cultural) است که در گستره پیشینهی تاریخ ایران زمین گسترش یافته است. همانگونه که پیشتر نیز به آن اشاره رفت به طور کلی با بررسی هنرهای اسلامی به نوعی رازوارگی ممتاز و منحصر به فرد در بیان تصویری این هنرها میرسیم که شناخت آنها بدون آشنایی با معارف پنهان و آشکار در ذهن میسر نیست. عرفان و حکمت اسلامی، جوشانترین و نابترین منبع ایده پروری هنری در طی سالیان متمادی بودهاند. «در بسیاری از هنرهای سنتی و در برخی از هنرهای معاصر شاهدیم که همچنان زمینههای عرفانی به مثابه سرچشمهی غنی و قابل اتکا مورد پذیرش قرار گرفتهاند. این مهم در هنر اسلامی بیش از هنرهای دیگر مورد توجه بوده است، تا جایی که برخی از اندیشمندان آن را تنها منبع قابل پذیرش در هنرهای اسلامی خواندهاند. (خاتمی ، 1364: 34)
آری، عالم لطیف و زیبای نگارگری ایرانی مملو از رموز و شگفتیهاست؛ لیکن دیدهای میباید که آنها را بشناسد و بشکافد و آنچه در آن جاری و مستتر است دریابد. هنر نگارگری ایرانی از جمله هنرهایی است که جمالشناسی و کمالیابی آن را با معیارهای صرف حسی و حواس ظاهری نمی توان دریافت؛ بلکه باید به صورتی باطنی گرا و به قولی با چشم دل به آن نگریست. زیباییهای خیال انگیز هنر نگارگری انعکاسدهنده ضمایر پاک هنرمندانی است که پیوندی با عالم روحانیت بسته و چشم دل به آن دوختهاند و همواره سعی بر این داشتهاند که این الهام و مکاشفه و صیرورت را در گوشه و کنار نگاره ها پیوند زنند. شیلا کنبای در وصف زیبایی های منحصر به فرد نگارههای ایرانی اینچنین لب به ستایش میگشاید: «نگارههای سنتی ایران مثل یک دنیای کوچک از گلهای همیشه بهار، همراه با نسیمی فرح بخش و انسانهای باوقار و نور تابناک، بیننده را به تفرج و نشاط هر چه بیشتر دعوت می کنند.» (شیلا.کن بای، ۱۳۸۲: ۹) در وصف نگارههای ایرانی برخی از مستشرقین نیز مباحثی پیرامون زیباییهای چشمگیر اسلوب به کارگیری نور و رنگ داشتهاند. هانری کوربن فلسفه نگارگری ایران را متاثر از نگارگری مانوی – رهنمون ساختن بینش به فراسوی عالم حسی میداند که برانگیزاننده مهر و ستایش پسران نور و هراس از پسران تاریکی و نیز به تماشا گذاردن بدنی رستاخیزی و لطیف از انسانی نورانی تا تصویرگر رهایی انسان از حدود و ثغور ظلمانی باشد (هانری کوربن ،1379 :29 و 125) .
هنر نگارگری ایران، بدون فضا و جو، بدون حجم نمایی و پرسپکتیو، بدون سایه روشن و قالببندی خاص خویش است و گواهی بر این واقعیت است که واصفان آن به نوعی از تعالی شیمیایی (کیمیاوی) ذرات نور الهی دست یازیدهاند که در توده تصویر محبوس شدهاند. احجار کریمه و طلا و نقره در سطح حواشی و تاجها در اهداییهها و جامها جای گرفت تا از زاهدان رنگها بگریزد. این عقیده رهایی که کاملاً ملهم از مانویت است در تقابل کامل با «دگردیسی» شمایل بیزانسی قرار داشت، چون در این جا زمینههای طلایی رنگ در نور غوطه میخورند و در آن تجسم مییابند (پوپ ،1387 :216). بدین ترتیب میبینیم که هنر نگارگری ایران اسلامی تاحد زیادی وامدار دوران پیش از خود است.
در نقاشی ایران آنچه دیده میشود، نوع خاصی از تقسیمبندی فضایی است. تقسیمبندی منفصل از واقعیت فضای سه بعدی اطراف هنرمند. خصلت دو بعدی فضای نگارگری کاملاً از فضای سهبعدی دنیای واقع مجزاست. نگارگر ایرانی هیچ برنتافت و نکوشید تا بر ماهیت دو بعدی سطح کاغذ تجاوز و تعدی کند و آن را با ترفندهای بصری به شکل سهبعدی جلوهگر سازد. (ماهنامه هنر، شماره119، مرداد 1387، 77)
فهرست منابع و مآخذ:
1. جاودانگی و هنر، مقالاتی از تیتوس بورکهارت، سیدحسینن نصر، کارل گوستاو یونگ و پل والری، ترجمه محمد آوینی، انتشارات برگ، 1370
2. مباحثی در حکمت و فلسفهی هنر اسلامی و آشنایی با آراء متفکران مسلمان دربارهی هنر، محمد مددپور، موسسه اندیشه و فرهنگ دینی، بهار 1380
3. سیر و صور نقاشی ایرانی، زیر نظر آرتوراپهام پوپ(نویسندگان : سرتامس آرنولدو دیگران)،ترجمه دکتر یعقوب آژند، انتشارات مولی تهران، 1378
4. هنر اسلامی در سدههای نخستین، گاستون دایه، رحمان ساروجی، چاپ مسطح چاپخانه گیلان، ص 17
5. هندسه و تزیین در معماری اسلامی، گل رو نجیب اوغلو، ترجمه مهرداد قیومی بیدهندی، تهران، 1381
6. فلوطین، دوره آثار، برگردان م.ح.لطفی، تهران، 1366
7. فلوطین، تاسوعات، رساله هشتم از انئاد پنجم، ترجمه محمد حسن لطفی، ج 2، تهران، نشر سماء، 1379
8. سید حسین نصر، سه حکیم مسلمان، ترجمه احمد آرام، چاپ چهارم، تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی، 1375
9. خاتمی، سید محمد، عرفان الهی، جوشانترین و نابترین سرچشمههای هنر، فصلنامه هنر، ویژه هنر، بهار و تابستان، تهران، 1364
10. شیلا.کن بای، نقاشی ایرانی، ترجمه مهدی حسینی، تهران ، نگاه، ۱۳۸۲
11. . مقاله هنر، عرفان. موسیقی، مجتبی مطهری الهامی، هنرهای زیبا، شماره 15، پاییز 1382
12. رابطه متقابل موسیقی و روح ،داریوش صفوت ،فصلنامه هنر ،ویژه نامه هنر قدسی ،تهران ،تابستان 1378
ادامه دارد ....