آرش ساد، گفتمانی استحالهای
- توضیحات
- نوشته شده توسط دکتر مجید رحیمی جعفری
- دسته: تحلیل تئاتر
- منتشر شده در 1392-12-02 02:20
نمایش «آرش-ساد»[1] با وام گرفتن از چند متن نمایشی و غیرنمایشی و ارجاعات برونمتنی همواره سعی بر عبور از گفتمان (تراگفتمان) خود در جایگاه اصلی دارد و در بُعد دیگر گفتمان مدام دست به استحاله میزند و استعارهسازی میکند که در ادامه بیشتر توضیح خواهم داد. گفتمان استحالهای به گفتمانی گفته میشود که در فرآیند گفتهپردازی از خود عبور کند و در اصل خود باشد. در عین اینکه خود را به وجه دیگر به خوانش درمیآورد وجه اصلی خود را نیز حفظ کند. این گفتمان حاصل رسالة دکتر محمد هاتفی است و به نوعی به عقل-کلام محوری دریدا و بن فکندن از ساختار اصلی و بنریزی در نگاه واسازانه نزدیک است.
آرش نام پهلوانی در اساطیر ایرانی است که بهرام بیضایی در نمایشنامه خود از او شخصیت متزلزلی بازنمایی کرده که در پی آزادی باید حد و مرز تعیین کند. محمد رحمانیان در اقتباس خود از این نمایش آن را به مکان و فضای دیگری از تحولات اجتماعی میبرد و با نمایش دیگر شکنجه و قتل ژان پل مارا پیوند میزند. نمایش دوم نوشتة پیتر وایز در سال 1808 م است که داستان آن در تیمارستان شارنتون پاریس میگذرد، مارکی دوساد نمایشنامهای را کارگردانی میکند که بازیگران آن از بیماران روانی انتخاب شدهاند. در سوی دیگر مکان بیمارستان روانپزشکی آزادی در تهران انتخاب شده است که در سال 1391 به دست برخی عوامل شهرداری تهران تخریب شد و گویا همچنان مشکلات قضایی دارد.
آرش ساد با یک اجرا در دل مخاطبان اتفاق میافتد. بیماران روانی تیمارستان به یکباره فرار میکنند و در پی یک آزادی هستند که با حد و مرزهای سالن تالار وحدت و شیشهها مواجه میشوند. مخاطبان در مشارکت تنها حیرتزده هستند و پرستاران در کنترل بیماران، دست به خشونت میزنند. خشونتی برای جلوگیری از آزادی. این کشمکش آنقدر به درازا کشیده نمیشود و با مهار آنها و درخواست برای اجرای نمایش آرش از بهرام بیضایی به سالن کشیده میشود؛ البته همچنان وجه مشارکتی آن حفظ شده است. بازیگران با رفتارهای پریشان خود کنجکاو از این همه مخاطب هستند و در هیچ لحظهای از گونة نمایشی و شخصیت خود خارج نمیشوند. آنها کمکم روی صحنه خود را آماده میکنند تا جایی که پرستار خود در آستانه نقش و پرستاری همه را به امر نمایشی دیگر فرامیخواند.
نمایش اجرا شده که بدون هیچ کموکاستی اجرا میشود، یک اجرای بسیار هماهنگ است که مخاطب با وجود ثقیل بودن متن بیضایی یا کهنبودن حوادث اساطیری آن به هیچوجه خسته نمیشود؛ زیرا رحمانیان اجرا را مدام در مرزهای مختلف قرار میدهد. مرز آستانة فرهنگی در تمامی ابعاد برای این اجراست. مرز میخواهد حدود یک کشور، حق یک کشور، سرنوشت یک ملت را روشن کند، یک بیمارستان روانپزشکی را حفظ کند و در نهایت مرز سلامت روانی را مشخص کند. در این حد و حدود و تلاش برای آزادی، بیماران از کالبد بیمار بودن خارج و نقشآفرینان درجه یک میشوند، متنی اساطیری را اجرا میکنند گاه فاصلهگذاری میکنند و به یکباره گویی همهچیز رنگ میبازد زیرا ما در میان گفتوگوهای ثقیل متن آرش، سرود کودکانهای را که کودکان در گوشه و کنار ما میخوانند، از زبان بیماران میشنویم.
گفتمان در اجرای آرش ساد در پی استحاله برای فرار از مرزهای اجرایی است؛ آنطور که شیوة اجرایی، تداخل متنها و گفتوگومندی میان آنها استحاله میکنند. بیماران در عین این که خود بیمار هستند ایفای نقش متبحرانهای میکنند که در فضای خارج از متن نیز بازیگرند. همان اشخاصی که نشان میدهند قلبشان برای آزادی و وطنشان میتپد پای عمل که به میان میآید پا پس میکشند، همه در عین عشق به میهن و مرزهایش هیچ دغدغهای ندارند جز اینکه هر چه سریعتر تکلیفشان روشن شود. متن در عین حال که نمایشی از اجرای بیماران است، نمایش آرش بیضایی است و در وجهی دیگر نمایش قتل ژان پل ماراست و در وجهی دیگر نمایشی از تخریب یک آسایشگاه است که اشخاصاش ایفای نقش میکنند، زندگی میکنند و حد و مرزشان تنها همینجاست، خانه آنها در این بیمارستان روانپزشکی آزادی است و مرزها تنها آنها را از سپهرِ فرهنگ جدا میکنند و در کل متنها همه در عین اینکه نشان میدهند؛ آرش، قتل ژان پل مارا یا بیمارستان روانپزشکی آزادی است آنها نیستند و در پس این منطق گفتوگومندی نمایشی چندوجهی شکل گرفته است که آواهای متکثری را فرامیخواند. آواهایی از فرهنگمان در طول اعصار از بیتوجهی به مرز تا انقلاب 57 و فرهنگمان که همواره ایران پاره پاره شده است تا بیتوجهی به خواستههای کوچک بخش بسیار کوچک، از نداشتن حریم تا بیتوجهی به استعدادهایی که سفر کردهاند که در تکنیک پیرامتنی از رسانة دیگر تصویر بهرام بیضایی و تقدیم اجراها به او.
استحاله در شخصیت آرش نیز وجود دارد، آرشی که خود را نه تیرانداز میبیند نه چیز دیگر. تیرانداز اولیه با یک تکنیک اجرایی متفاوت از پای در میآید و بدل آرش و بهتر است همچون نمایشهای آیینی بگوییم شبیه آرش که خود میداند آرش و تیرانداز نیست جایاش را میگیرد. آرش از قلباش از یک دگرگونی و استحاله شخصیتی تیر را میاندازد. آرشی که بیمار است همچون خیلی از مضامین و مسائلی که پیرامونمان قرار دارد و به آنها توجه نمیکنیم. هر چیز در عین آنکه تظاهر به چیزی میکند میتواند در یک فرآیند از گفتمان خود عبور کند و با یک استحاله گفتمانی بدل به چیز دیگر شود. آرش ساد نگاه ما را میخواهد دگرگون کند و در تکنیک چندوجهی خود به خوبی از پس آن برآمده است. [2]
[1] این نمایش تنها در سه روز 21، 22 و 23ام بهمنماه 1392 در دو سئانس در تالار وحدت اجرای عمومی داشت.
[2] در آغاز اجرا -پیش درآمد مشارکتی آن- خیلی از مخاطبان حتی مخاطبان سرشناس زمزمه هایی مبنی بر این امر می کردند که این افراد را برای دیوانه بازی فقط از کانادا آورده اند. این گروه با اجرای یک دست خود عیار خوبی از کار گروهی و تجربی آن هم با مدیریت محمد رحمانیان به رخ کشیدند که در خارج از این تحلیل جای یک خسته نباشید بزرگ دارند.