نگاهی به چشم: بازی سینمای ایران با رستمی
- توضیحات
- نوشته شده توسط تحریریه آکادمی هنر
- دسته: یادداشت
- منتشر شده در 1389-11-18 11:33
مجید رحیمی جعفری – روز دوم جشنواره فیلم فجر 18 بهمنماه 1389
جمیل رستمی پس از چند سال وقفه از مرثیه برف با یک اثر کاملا متفاوت با آن بازگشته است. چشم از رستمی هیچ نشانهای ندارد مگر تک بیت خوانیهای کردی از ضبط صوت –البته لهجه اورامی- و یک پوستر از فیلم قبلیش بر روی اتاق شخصیت اصلی داستان.
تم اصلی فیلم و چارچوب آن احتمالا از یک فیلم اسپانیایی گرفته شده است که تا زمان اکران قصد ندارم نام آن را بگویم. خانه در ابتدا با حرکات دقیق پن و تراولینگ دوربین در دو قسمت مجزا ترسیم میشود. ابتدا زمانی که بردیا (مهدی احمدی) در فراغ همسرش ژوان (لادن مستوفی) به پیغامهای تلفن منزل که اغلب تبریک سالگرد ازدواج میباشد گوش میدهد و در مرتبه دیگر زمانی که ژوان در حال انجام کارهای منزل است.
در همان ابتدای فیلم مشخص میشود بردیا و ژوان به دلیل بچه دار نشدن در زندگیشان مشکلات زیادی دارند. به همین دلیل بردیا وارد بازی تازهای با ژوان میشود. بازی که در انتها مشخص میشود همه زیر نظر خود بردیا بوده است. بردیا با مهتاب (افسانه پاکرو) دختری که در پیتزا فروشی کار میکند آشنا میشود. دختر برای تست بازیگری به دفتر بردیا رفته و وسیله بازی بردیا با همسرش میشود. او نقشی را بازی میکند که نه برای فیلم بلکه برای زندگی بردیا و ژوان نوشته شده است. بردیا، ژوان را در حالی قرار میدهد که تصور کند پای مهتاب در میان زندگیشان باز شده است. درست در لحظهای که بردیا میخواهد بازی را برای ژوان رو کند ژوان نزد مهتاب رفته و در پی مشاجره او، خود و جنین را راهی دیار باقی میکند.
از ابتدا تا انتهای داستان شاهد هیچ پلاتی نیستیم تنها دو نفر را مشاهده میکنیم که کارهای روزمره انجام میدهند که میتوانستند هر شغلی داشته باشند یا از هر جایی امده و یا هر مشکلی داشته باشند. چون ضرورت هیچ چیز درک نمیشود. دو شخصیت دوست که اگر بتوان نام آنها را شخصیت گذاشت هر لحظه که آنها نیاز دارند یا قرار است صحنه پر شود وارد میشوند. با اینکه نقش همیار را ایفا میکنند اما هیچ شخصیتپردازی روی انها انجام نشده که مخاطب همیار بودن آن ها را پذیرا باشد. در کل شخصیت پردازی ضعیف سبب شده مخاطب ضرورت هیچ چیز را درک نکند و تنها پلان های گرفته شده را برای رو شدن یک بازی دنبال کند بدون اینکه داستانی درکار باشد.
چنین فیلمهایی ابتدا به یک پلات با داستانی کامل نیازمند هستند تا مخاطب بتواند وقایع پیش رو را دنبال کند. اینکه یک بازی در انتها رو شود هیچ حس تعلیقی در کار نیست بلکه تعلیق اساسا از دل همذات پنداری مخاطب با حوادث، شخصیتها و طرح اصلی به وجود میآید نه اینکه یک دفعه یک بازی را مشخص کنیم و حس شود مخاطب از رودست خوردن لذت برده است.
به جز دو دوست بردیا و ژوان، یکی از شخصیتهای اصلی دیگر یعنی مهتاب اساسا شکل نگرفته است. مهتاب در لباس آدمکی رفته که در جلوی پیتزا فروشی برای جذب مشتری قرار میگیرند. در کشور ما چنین کاری برای خانمها غدغا است. البته به این موضوع اشاره کوچک میشود اما اینکه چه مشکلاتی مالی مهتاب را به این سمت سوق داده به هیچ وجه مشخص نمیشود. مهتاب با اینکه به پول این کار نیاز دارد؛ چندین دست و رنگ و وارنگ لباس عوض میکند و خود را آرایش میکند!! در مورد آرایش کارگردانان سینمای ما اساسا بازیگر را به حال خود میگذارند چگونه مهتاب با هنگامی که لباس را درمیآورد آن همه آرایش به هم نخورده دارد یا موهایش به هم نریخته است چونه ژوان از خواب که بیدار میشود چنین آرایش غلیظی را بر روی صورت دارد.
از مشاجره ژوان و مهتاب یک پلان فولو داریم و بعد متوجه میشویم ژوان، مهتاب را هل داده و سر او به میز برخورد و فوت کرده است اما ژوان چگونه فوت شده!! اینکه پس از فوت مهتاب چرا کسی سراغش را نگرفته!! چشم از فیلمبرداری، طراحی صحنه و کارگردانی قابل قبولی برخوردار است که متأسفانه حیف که داستانی وجود ندارد که فیلم اثر موفقی محسوب شود. کارگردان بودن بردیا و برخی از دیالوگهایش متوجه میشویم رستمی این بازی را حکایت سینمای ایران میداند که مجبور شده با خود راه اندازد تا به دغدغه اصلیش که در مرثیه برف وجود داشت بازگردد. دیالوگ بردیا از اینکه میخواهم یک فیلم دختر پسری بفروش بسازم تا کار خودم را در اثر بعدی بسازم. چشم اولین بخش از سه گانه رستمی بود که امیدواریم او مجبور نباشد سه اثر بسازد تا کار شخصی خود را بکند و در قسمت های بعدی به فیلمنامه بیشتر اهمیت بدهد.