نقد فیلم بانو مکبث Lady Macbeth ساختهی ویلیام اولدروید، مادام بواریِ نیکلای لسکوف
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز صادقی
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1396-10-20 17:17
نیکلای لسکوف نویسندهی روس داستانی دارد با نام «بانو مکبث از منطقهی متسنسک» که برای اولین بار در مجلهی تحت سردبیری فئودور داستایوسکی منتشر شد. لسکوف در این داستان نیمه بلند احوالات یک دختر روستایی(کاترین) قرن نوزدهمی را شرح می دهد که به اجبار تن به ازدواج با یکی از ملاکان منطقهی متسنسک روسیه تزاری میدهد. این مرد که زینووی نام دارد با اصرار پدرش؛ بوریس در ازای واگذار شدن یک زمین به بوریس با دختر صاحب زمین ازدواج می کند. زینووی چندان علاقهای به کاترین ندارد و با بی توجهیهایش به او سبب ساز عصیان او میشود [...]
از این داستان نیمه بلند لسکوف تا کنون سه اقتباس صورت گرفته است. آندری وایدا به سال 1965، اپرای چایکوفسکی؛ موسیقیدان شهیر روس و ویلیام اولدروید به سال 2016. بسیاری از منتقدان این داستان لسکوف را از نقطه نظر مضمونی به رمانِ «مادام بوواری» گوستاو فلوبر شبیه میدانند. به واقع کاراکتر کاترین در داستان لسکوف همچون اما بوواری در رمان فلوبر دختری شهرستانیست که انتظاراتی سیری ناپذیر از دنیای خود دارد. او مشتاق زیبایی، ثروت، جامعهی سطح بالا و عشق است. هر چند در داستان لسکوف کاترین بیشتر در جستجوی عشق است. و چندان در قید و بند ثروت تعریف نمی شود. همچنین در داستان لسکوف همسر کاترین ملاکی سنگدل است که اگرچه کاترین را نمی رنجاند ولی با بی توجهیهایش کاترین ساده دل را به سمت خیانت سوق می دهد. و این اساساً فرق دارد با شمایل کاراکتری چون شارل بوواری که مرد ساده دل و پاکدستیست که چون به اما اعتماد دارد چندان از خراب کاری های همسرش اطلاع ندارد.
من فیلم آندری وایدا را ندیدهام اما با توجه به علایق سیاسی او می توان حدس زد که چرا او علاقمند اقتباس از داستان لسکوف بوده است. داستان یک دختر شهرستانی که به دلیل بی توجهی های جنسی از سوی همسر بورژوایش با یکی از کارگران بیچارهی او نرد عشق می ریزد و زنا میکند. برای وایدا بی شک ترسیم این کلیشه های جنسی و ارتباط آن با مفهومی همچون آگاهی طبقاتی حائز اهمیت بوده است. از این رو فیگوری که از کاترین ساخته بعید است ربط چندانی به لیدی مکبث خونخوار نمایشنامهی شکسپیر داشته باشد که لسکوف در نامگذاری داستاناش بدان توجه داشته.
امری که به نظر می رسد در مورد فیلم ویلیام اولدروید چندان مسئله ساز نیست. در فیلم او که اقتباس دقیقیست از داستان لسکوف [البته به جز پایان بندی آن] کاترین دخترکی معصوم است که در طول پیشروی داستان و به دلیل ستمی که از سوی همسرش؛ الکساندر و پدرش؛ بوریس بر او روا داشته می شود، دست به عصیان میزند و در ادامه برای کامجویی های بیشتر جنایت می کند. در اینجا مسئله بیشتر بر سر زنانگی و تصاحب عشق است تا اشتیاق برای کسب ثروت و اعتبار. به نظر می رسد این رویکرد، تطابق بیشتری با ایدهی شخص لسکوف دارد. به واقع داستان او و متعاقب آن فیلم اولدروید تحلیل روانی گیراییای هستند از زنی بی قرار، که برای سرکوب کردن بی تابی و اضطراب کشندهاش مجبور می شود چندین نفر را قربانی کند. در اینجا مسئله صرفاً بر سر عبور از یکی سلسله از کلیشههای جنسیتی نیست بلکه مسئله بر سر سیر شدن از عشق است. سیر شدن از عشقی که از سوی مردی که تعلقات بورژوایی هم دارد همواره بی پاسخ می ماند. مشخص است که در این مورد تعلقات مرد داستان نیز مسئله ساز است. مردی که نسبتی آشکار با نظام سلطهطلب سرمایه دارد.
اما تفاوت معنادار جنسیتی اینجاست که مردان عموماً با دل بستن به خوشیهای کوچک و سرگرمیهایی نظیر کار و مقام و ثروت، نگاه مصرفگرایانهتری به زنان دارند، در حالی که زنان، خودآگاه یا ناخودآگاه، عموماً نه همیشه، در جستوجوی نیمهی گمشدهای هستند که از اساس وجود ندارد. این مورد مشخصاً در فیلم اولدروید نمود بارزتری دارد. کاترین با شهوت سیری ناپذیریاش که در ابتدای امر بسیار رومانیتک و همدلی برانگیز می نماید سعی دارد که تا شریکی ایده آل برای خود بیابد اما در این راه جاه طلبی هایش را به حد اعلا می رسد تا جایی که معشوقهاش نیز از او دوری می کند. گو اینکه بخواهد بر احساس ژوئیسانس خود فایق آید، هر چند که در نهایت در آن ناتوان است و از این رو حریص تر می شود و البته شکننده تر و درنده خوتر.