سه نگاه به فیلم درباره پایان ناپذیری About Endlessness ساخته روی اندرسون؛ کمدیِ الهی با لحظاتی از شوخطبعی شیطانی
- توضیحات
- نوشته شده توسط مترجم بیتا جلیلی
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1398-07-04 12:38
مردی را دیدم که راهش را گم کرده بود!
روی اندرسون (یا با تلفظ سوئدی روی اندرشون)، ابزوردیستِ سوئدی پنج سال پیش برترین جایزهی جشنواره فیلم ونیز، یعنی شیر طلایی را برای «کبوتری برای تأمل در باب هستی بر شاخه نشست » را به دست آورد. حالا فیلم جدیدِ او با نامِ «درباره پایانناپذیری» از حدود سی صحنهی جداگانه تشکیل شده که بعضی از آنها به هم مربوطند (کشیشی که ایمانش را از دست میدهد، مردی که دوست موفقترِ دوران مدرسهاش دیگر ّه او اعتنا نمیکند)؛ و بعضی دیگر ارتباطی با هم ندارند. این فیلم در واقع هزار و یک شبی برای سیهروزان و بیچارگان است.
زیر رگبارِ باران در دشتی تیره و تار مردی زانو میزند تا بند کفشهای دخترِ کوچکش را ببندد و خیس آب میشود. دندانپزشکی از دست بیماری که اجازه نمیدهد به لثهاش بیحسیِ موضعی تزریق کند عصبانی میشود. پیشخدمتی از عمد یک بطری شراب قرمز را روی میز مشتری خالی میکند. لشکری شکست خورده به سوی سیبری رژه میروند و در آخرین پناهگاهِ زیرزمینی، نازیها با خستگی به هیتلر سلامِ نظامی میدهند.
تمام سکانسها با دوربین ثابت فیلمبرداری شدهاند، به جز یکی که در آن زوجی عاشق بر فراز خرابههای شهری (به احتمال زیاد درسدن)، پرواز میکنند و حرکت دوربین آنقدر آهسته است که برای تشخیصاش باید مدام در تصویر دقیق شد. بازیگران نیز سرافکنده و عمدتاْ بیحرکتاند و نورپردازی بیسایه و ملالآور است.
یک راوی، بسیاری از صحنهها را با استفاده از فرمولی تکراری برگرفته از آهنگِ بارانِ سنگین باب دیلن نامگذاری میکند (مثلاً «مرد جوانی را دیدم که عشق را نیافته بود» و غیره).
مسخره است! اما این فیلم به طرز غریبی نشان میدهد که چطور سینما نیاز چندانی به پیشرفتهای تکنولوژیک ندارد و این که چنین مینیمالیسمی در نمایش پیچیدگیهای بشر چقدر میتواند نیرومند باشد.
کمدیِ الهی با لحظاتی از شوخطبعی شیطانی
یان بروکس (گاردین)
راویِ کمدیِ الهیِ روی اندرسون میگوید «مردی را دیدم که راهش را گم کرده بود». احتمالاً راوی به مرد لاغر و گیجی اشاره دارد که کمی قبلتر از پلههای یک کافهی زیرزمینی بالا رفته است. البته ممکن است منظورش هرکس دیگری نیز باشد. درباره پایانناپذیری سرشار از افراد گمگشته و قلبهای تنهاست که همه در مجموعهای از سکانسهای ایستا قاب گرفته شدهاند و همه تلاشهای مبهمی میکنند تا با افراد مجاورشان ارتباط برقرار کنند. زنی به شوهرش میگوید «هیچی نشده سپتامبر رسید». شوهر که بر نیمکتی در پارک نشسته و نگاهش را به شهر دوخته جواب میدهد «اوهوم».
با وجود این که درباره پایانناپذیری این خطر را به جان میخرد که مانند بخشِ دومِ فیلمِ قبلی اندرسون (کبوتری برای تأمل در باب هستی بر شاخه نشست) در نظر آید، اما همچنان لذتبخش، عجیب و کاملا متفاوت با همهی فیلمهای دیگر حاضر در بخش مسابقهی جشنواره فیلم ونیز است؛ فیلمی که باعث میشود امرِ یکنواخت به نظر متمایز و امرِ ملالآور فراتر از جهان واقع به نظر برسد. اندرسون دوست دارد سوژههایش را در مدیوم شات، در دفترهای کاری، کافهها یا ایستگاههای قطارِ کسلکننده قرار دهد، چند دقیقهای آنها را مشاهده کند و بعد سراغ بعدی برود. این افراد میتوانند آثار به نمایش درآمده در یک موزهی کهنهی آدمهای عجیب و غریب باشند؛ از آن موزههایی که برچسبهای روی ویترینش مدتهاست ورآمده و کنده شده است.
راوی میگوید «مردی را دیدم که برای حفظ جانش التماس میکرد» و دوباره ممکن است منظورش هرکدام از شخصیتهای فیلم باشد. پیشخدمت مسنِ حواسپرتی که شراب قرمز را روی میز میریزد؛ مردی که در بازار بر سر زنش داد و بیداد میکند؛ مسافری که در اتوبوس هق هق میکند زیرا «نمیداند چه میخواهد». درباره پایانناپذیری لحظاتی سرشار از شوخطبعی شیطانی دارد، اما ماهیتش تصویری غمانگیز و در عین حال مطبوع است که تمِ بیگانگی و جدایی را در تار و پود خود تنیده است. اندرسون از ما نمیخواهد به این افراد بخندیم یا برایشان دل بسوزانیم. در عوض ما را تشویق میکند تا با تعجب به مخمصهی آنها نگاه کنیم و سعی کنیم ربط آن را با معضلات خودمان بیابیم.
اندرسون؛ کارگردان کهنهکار سوئدی در فیلم «دربارهی پایانناپذیری» به موضوع انسانیت میپردازد
(رویترز): جایی از شهر، کشیشی که به ایمانش شک کرده، درمانده و مایوس همچون پالیاچیِ دلقک در مطب دکتر نشسته است. دکتر به او توصیه میکند «شاید بهتر است به همین که زندهای راضی باشی». به نظر نصیحت خوبی میآید. رقاصانی در خیابان میرقصند و کودکی باید زیر باران راه برود تا به جشن تولدِ همکلاسیاش برسد. پدری زیر باران بند کفش دخترش را میبندند، هیچ نشده سپتامبر رسیده است، با اینکه از آنچه فکر میکنند دیرتر شده است. اینها همه برشهای کوچکی هستند که درباره پایانناپذیریِ روی اندرسون را شکل میدهند.
درباره پایانناپذیری از داستانهای کوتاهِ جداگانهای تشکیل شده که لحظاتی از زندگی روزمره را نشان میدهند و یا به بعضی رویدادهای تاریخی اشاره میکنند. معمولا یک راوی این داستانها را معرفی میکند که در تیتراژ «شهرزاد» نام گرفته است. ترکیب داستانها آمیزهای از ترسها، تردیدها، شادیها، عشق و بیرحمیِ انسانی است در امتداد زندگیِ روزمره. اندرسون که طرفداران پروپاقرصی در اروپا دارد، در آخرین فیلمش آسیبپذیریِ افراد مختلف را با آمیزهای از لحظاتِ کوتاه طنزآمیز نشان میدهد. همانطور که پیشتر خودش در یک کنفرانس مطبوعاتی گفته بود: «این یک هدیه است، زیرا وقتی بتوانید رفتار دیگران و این که چطور خوشحال و ناراحت میشوند را ببینید و درک کنید؛ زندگی حتماً غنیتر میشود.»