درام شیرین خانوادگی از جنگیدن برای ماندن، نگاهی به فیلم بلفاست
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز صادقی
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1400-11-16 03:27
کنت برانا بعد از فیلمهای فانتزی چون سیندرلا تا درامهای مختلف اقتباسی از ویلیام شکسپیر بدون شک بهترین فیلم کارنامه خود را ساخته است. «بلفاست» از جانب یک کودک به نام بادی روایت میشود که چنین درامهایی تخصص انگلیسیهاست و این را از ادبیاتشان وام گرفتهاند. بادی (جود هیل) دنیای کودکانه خود از بلفاست پایتخت ایرلند شمالی را برای ما ترسیم میکند که خیلی زود ما را به دنیای والدینش نیز پرتاب میکند و خانواده همچون فیلم «کدا» دیگر فیلم مهم ۲۰۲۱ اهمیت بسیاری در فیلم دارد.
«بلفاست» شخصیترین درام برانا محوب میشود که به طور مشخص به کودکی او و وقایع نزاعها داخلی مذهبی ایرلند شمالی میپردازد. بچه و خانوادهای که عاشق شهرشان هستند و حاضر به ترک آن تا آخرین لحظه و ناامیدی نیستند. کارگردان با انتخاب زیبا نشان دادن شهر بلفاست در سال جاری و آرامشی که بر آن حاکم است ما را پرتاب به یک فضای تنگنا و محل زندگی خانواده بادی میکند که بیرون از آن نزاعی است که دنیای کودکی بادی را برهم میزند. نزاع میان کاتولیکها و پروتستانهاست. خانواده بادی پروتستان هستند اما دوستهای کاتولیک دارند و مذهب برایشان اهمیت چندانی ندارد. این را برانا با دوربیناش به خوبی به ما نشان میدهد نه آن عشای ربانی داخل کلیسا نه به تصویر کشیدن کشیش هیچکدام به نحوی نیستند که بادی و خانوادهاش به آن اهمیت بدهند و از سوی دیگر با پروتستانهایی که خواهان به آشوب کشیدن خیابانها هستند به هیچ وجه همراه نیستند. چیزی که بادی و خانوادهاش میخواهند بلفاست است.
از میان این نزاع، آن تنگنای خانه، آن فرودستیها، برانا با روایت شیرین بادی ما را به پشت حصارها میبرد. حصاری که او باید برای رفتن به مدرسه و نشستن کنار دختری که به او عشق میورزد طی کند. مخاطب به سادگی با بلفاست و دنیای شیرین بادی آشنا میشود. در میان تمام آن ناملایمتها بادی و خانوادهاش در امنیت و آرامش در سینما خود را غرق پرده نقرهای میکنند. تنها جایی که جز سکانس آغازین ما رنگ میبینیم بر پرده سینماست. سینما احتمالا بزرگترین دلخوشی و محل امن برانا بوده که چنین استفادهای از آن کرده است و چه زیبا او از دوئل فیلم نیمروز High Noon ما را به دوئل پا (جیمی دورنان – شخصیتهای پدر و مادر از نگاه بادی معنا مییابد و به همین خاطر مخفف پاپا و ماما هستند) و بیلی (کالین مورگان) میبرد. جایی که بادی از بیلی باج بگیر محله هم میترسد هم از ایستادگی پدرش همچون قهرمان فیلم زینهمان خیالش قرص میشود.
فیلم از معضلات خانواده برای معیشت وارد دنیای بزرگسالان میشود اما همچنان کارگردان برایش نگاه بادی به آن دنیا اهمیت دارد به نظرم به همین دلیل زیاد وارد دنیای کشمکش مذهبی و جهان سیاست نمیشود. چون بادی اصلا درکی از چنین مواردی ندارد. آن چیزی که برای بادی اهمیت دارد خانواده، دوستان و پدربزرگ و مادربزرگش است. پدر نجار –پدر خود برانا هم نجار بوده است- مجبور است برای به دست آوردن حقوق مناسب ایرلند شمالی را ترک و به حاشیه لندن برود. همین عدم حضور و مشکلات مختلف مشاجرههایی را میان پا و ما (کاترینا بالفا که بازی درخشانی دارد) به وجود میآورد. یکی از آن بحثها که بسیار درخشان است در اتوبوسی است که باید به سمت ایستگاه قطار حرکت کند. جایی که ما باید تصمیم بگیرد پا به پیشنهاد کاریاش چه پاسخی دهد. ما نمادی از ماندن است و معتقد است خارج از بلفاست هیچ کس آنها را دوست ندارد. در این شهر همه به آنها اهمیت میدهند و از بچههایشان محافظت میکنند، گرچه فیلمساز چنین چیزی را به ما اصلا نشان نمیدهد، اما او ماندن را انتخاب کرده و پا تنها راه خوشبختی را خروج از بلفاست میداند. در نهایت گریز از بلفاست جایی رقم میخورد که هم پدربزرگ نماد ریشه فوت میکند و هم جان بادی در نزاع خیابانی به خطر افتاده است. جایی که ما میبیند آموزشهایش به خطا رفته و بادی میان مردم دیگر در حال سرقت از مغازهای است که آشوبگران شیشههایش را شکستهاند.
بلفاست چشمنواز است و هریس زامبارلوکوس نقش پررنگی به عنوان فیلمبردار بدون شک در موفقیتهای جشنوارهها و جوایز مختلف داشته است. موسیقی نیز دیگر عنصری است که به تکامل فیلم کمک میکند تا آن مهاجرت پایانی رنگ دیگری بگیرد. مهاجرتی که مهاجرانش قصد ایستادن داشتند ولی مجبور به رفتن شدند. مهاجرتی که در آن مادربزرگ (جودی دنچ) همچنان ماندن را انتخاب میکند و مهاجرتی که فیلمسازش برخلاف جمله پایانی مادربزرگ که میگوید: «به پشت سرت نگاه نکن» اتفاقا به پشت سرش و بازگشت به بلفاستی که رنگ آرامش دارد نگاه میکند. به همین خاطر او فیلمش را به تمام کسانی تقدیم میکند که ماندند، یا رفتند و یا در دل این تعصبات و نزاعها گم گشتند.