نقد فیلم «من» به کارگردانی سهیل بیرقی / همه چیز هست و همه چیز نیست
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1395-06-01 15:43
فیلم «من» اولین ساختة سهیل بیرقی از آن فیلمهای قابل تأمل جشنواره سال گذشته است که پر از نکات مثبت و خرده قصههای متعدد و جذاب است که سعی دارند استخوان اصلی را محکم کنند اما این تعدد پراکندگی را نیز به وجود میآورد و نمیتوان از آن به عنوان یک فیلم به تمام عیار یاد کرد. با این حال فیلم پر است از نکات مهم که جای آن در سینمای ایران خالی است.
محوریت قصه کم جان فیلم «من» بر روی قهرمان زن خلافکار است که مخاطب دوست دارد در کارهایش پیروز شود. تا همین جا بیرقی کلی در سینمای ایران جلوست که با توجه به تمام خط قرمزها زنی را در شمایل بزهکار با انواع بزه خلق کند که تمایل دارد از جعل سند تا قاچاق انسان را انجام دهد. لیلا حاتمی نقش آذر را بازی میکند. بازی بینقص که یکی از بهترین اجراهای او در این سالیان اخیر است. آذر پر است از احساسات درونی که در ظاهر باید بیتفاوت باشد، شب به شب پس از کارچاقکنی به منزلی خالی برود، پیتزای محتوی صدای طرف بالادست خود را گوش دهد و لیوان آبی را سرکشد. او مدام از این آپارتمان لوکس در فلان مجتمع به مجتمع دیگر میرود، کاری جز مواردی که ذکر شد ندارد و تمام آپارتمانها خالی است.
آذر شکل دهنده قصه است و مدام در حال حرکت به این سو و آن سو و انجام کاری که به واسطه آن پولی را دریافت کند. چرا پول میگیرد وقتی که در زندگیاش هیچ زرق و برقی نیست و به هیچ چیز علاقه ندارد مشخص نیست. آذر فقط خلاف میکند که انجام دهد مانند یک فرد شاغل که صبحاش را به شب میرساند چون باید انجام دهد. سر پول جر و بحث میکند خیلیها را سر و کار میگذارد و نکته مهم فیلم در تمام این لحظات این است که قرار نیست هیچ پیام اخلاقی کلیشهای یا گرفتار شدن مجرم داشته باشیم.
آذر به تمام معنا یک بدمن قهرمان است که همه چیز تحت میل او باید پیش برود. زمانی که یکی از زیردستهایش در ساختمان پیشنهاد شراکت در قاچاق انسان را به او میدهد آن قدر میرقصاندش تا آن طور که او میخواهد شراکت کنند. آذر زیباروست و مردان زیادی هم قطعا تمایل دارند طور دیگری جز رفع مشکلاتاشان به او نزدیک شوند ولی او با توجه به کاریزمای شخصیتیاش و بازی تحسین برانگیز لیلا حاتمی شخصیتی را ساخته که نزدیک شدن به آذر بسیار دشوار است طوری که جوان موتورسوار/خواننده (امیر جدیدی) به این اشاره میکند. در داستان دیگری که ملیحه (بهنوش بختیاری) میخواهد سندش را آزاد کند نیز آنها بگومگوهای زنانهای پیدا میکنند که ملیحه، آذر را عددی نمیداند اما مجدد کارش به آذر گیر میکند و آذر از اول هم خودش میداند که او باید گرهها را باز کند اما گره فیلم با او باز نمیشود. به پایان بندی فیلم توجه کنید او حتی از مأمور (همان جوان خواننده) هم میخواهد به او اجازه دهد آخرین کارش را طوری که میخواهد پیش ببرد و بعد او را بازداشت کند. در تمام فیلم آذر ایستادگی میکند. ایستادگی در برابر چیزی که مشخص نیست. ایستادگی در برابر همه چیز و هیچ چیز. تنها چیزی که در خود لایه سخت او را میشکند همان جوان خواننده است که خیلی ها پایان بندی و تغییر شخصیت امیر جدیدی را شتابزده میدانستند اما خیلیها را مشاهده کردم –البته جز خودم- که از همان وسط فیلم پلیس بودن جوان خواننده را حدس زدند.
فیلم همه چیز دارد. بازی استثنایی از لیلا حاتمی و بازی بسیار متفاوت از بهنوش بختیاری که نقش خوبی را بازی کرده بود. موقعیتها و سکانسهای خیابانی که در سینمای آپارتمانی ایران یک نعمت محسوب میشود، کشمکشهای درست و منطقی در خرده داستانها و از همه مهمتر این که یک زن بزهکار قهرمان دوست داشتنی ترسیم می شود چه از نگاه پلیس فیلم و چه از نگاه مخاطب. خرده داستانهایی که آذر درگیر آنها میشود واقعا به طور کامل جذاب است و به هر کدام آذر سمت و سو میدهد اما اینها هیچ کدام گرههای فیلم را باز نمیکند و آن همه گره باز نشده فیلم تمام میشود. آذر همه را به قول شریکش در قاچاق مردمان افغان میرقصاند! گویی فیلم چیزی بیشتر از شناخت با حرفه یک کارچاقکن چیز دیگری نیست و نباید دنبال فرامتنهای دیگری بگردیم وگرنه فیلم مخاطب را هم میرقصاند.