مرز باریک کابوس و رویا / نگاهی به «تصرف» Seizure اولین ساخته الیور استون
- توضیحات
- نوشته شده توسط امید پاشایی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1390-07-04 15:27
متافیزیستها معتقدند: «کابوسها نشانگانی از ورود عناصری ماورایی و غیر مادی است به دنیای واقعی ما». روانشناسان کابوسها را نشانهای از تخلیههای روانی و واکنشنهای عصبی و فیزیکی بدن میدانند که به صورت کابوس واکنش نشان میدهد، مذهبیون هم کابوسها را نشانههایی از هشدارها، عذاب وجدان و یک انعکاس از گناهان آدمی میدانند که باید جدی گرفت؛ اما هنرمندان همواره با کابوسها و رویاهایشان زندگی میکنند و گاه آن ار منبع الهامی برای خود میدانند. همانگونه که منشأ اصلی فیلنامه اثر به قول خود استون یک کابوس آزاردهنده شبانه بوده است.
داستان فیلم استون درباره خانوادهای است که در یک ویلای ییلاقی زندگی میکنند و برای مهمانی آخر هفته تعدادی از دوستان خود را دعوت میکنند. ادموند قهرمان فیلم و پدرِ خانواده نویسندهای درگیر کابوس جدیدی است که به عنوان قصه وحشت کودکان مشغول نوشتن آن است؛ اما به ناگاه کابوسهای ادموند با حضور سه شخصیت زائیده خیالش یعنی زن اغواگر (ملکه شیطان)، یک کوتوله وحشی و قاتل به نام عنکبوت و یک سیاهپوست به نام جلاد در خانه آنها رنگ واقعیت میگیرد.
استون کابوس را وارد دنیای واقعی قهرمانان اولین فیلم بلندش میکند، گروه سه نفره کابوس میهمانان، میزبانان را به آزمون زنده ماندن دعوت میکنند؛ آنها را به دویدن وادار میکنند، مرد را با زن به یک مسابقه گلادیاتوری و رزم چاقو مجبور میکنند و «فقط به یک دلیل قدر زندگیت را بدان»؛ اما حرف اصلی کارگردان در این فیلم چیزی ورای یک بازنمایش یک کابوس ساده و یا حتی تمنای زنده ماندن است. استون در این فیلم اثر خلق شده توسط هنرمند را جزیی از وجود خالق و سازننده اثر میداند که نابودی آن، به معنای نابودی خالق اثر است -گویی هر اثر عضو حیاتی خالق است- تفکری که در کلام سرژ (شخصیت معقول و به نوعی مراد ادموند) وجهی فلسفه و آرمانی میگیرد.
ادموند: سرژ تو تنها آدمی هستی که دیدم واقعاً به خدا اعتقاد داری
سرژ : واقعیتش اینه که من به خودم اعتقاد دارم، اونقدر به خودم اعتقاد پیدا کردم که خدا رو تو وجود خودم حس کردم
گر چه این حرف به معنای تقدیس مخلوق نیست؛ بلکه در اصل به معنای همانقدر که هنر به معنای مخلوق هنرمند میتواند متعالی باشد همانقدر هم ویرانگر و نابودگر است. استون سخن دیگری را نیز در لفافه سینمای وحشت بیان میدارد هنرمند با آثارش زنده است چه خوب و چه بد. فحوای کلام سرژ دوست او و نویسنده بیانگر چنین مطلبی است. همانگونه که به صراحت پایان تلخ و همانگیز فیلم بیان میکند.
از سوی دیگر ادموند قهرمان فیلم با اصل «یک خالق نباید بمیرد» وجه دیگری را نیز نمایش میدهد، مردی که به عنوان پایه خانواده میبایست فدای آنها شود به ناگاه حاضر است برای زنده ماندن حتی همسر و فرزندش را فدای ملکه شیطانی فیلم کند، شادی او دوباره بتواند با بازسازی دوباره جانی دوباره دهد. استون البته اولین و آخرین نفری نبود که درگیری نویسنده با دنیای خیالیش و تلاقی وهم و واقعیت و همچنین جنون نویسندگی را به نمایش گذاشت پیشتر ژان کوکتو در خون شاعر به زیباترین شکل تصویری مواجه شاعر با دنیای شاعرانه و شخصیتهای آن را با لحنی رمانس گونه به تصویر میکشد و بعدها کوبریک در درخشش Shining جنون ناشی از عدم تطابق مغزی نویسنده با عناصر حاکم بر دنیای بیرون و یا رومرو در نیمه تاریک تداخل دنیای نویسنده با یکی از مخلوقاتش در دنیای واقعی را به نوعی دیگر به نمایش میگذارند.
کارگردان برای بیان دیدگاهش عناصر ژانر وحشت را به خوبی به کار میگیرد. یک خانه ایزوله (موتیف فیلمهای زیرژانر خانههای تسخیر شده hauting house ) یک جمع دوستانه مستقر در خانه (قربانیان آماده شکار سینمای اسلشر) و گنگ ضد قهرمان سه نفره یک مادر خوانده (ملکه شیطانی و زیردستانش) همچنین بهرهگیری از جاتان فرید و پیشزمینه سینمایی و نمایشی او (بازی او در نقش خون آشام در مجموعه کالت سایههای تاریک و همچنین آقای هاوارد در فیلم جنجالی آن سالها دختر شیطان) در نقش ادموند نویسنده قصههای ترسناک کودکان که شخصیتهای قصههایش برآمده از کابوسهایش که موجبات رنج و عذاب او نیز هستند. همچنین موسیقی زیر و همآوا با تصاویر، نور پردازیهای طبیعی، یکی از فیلمهای خوش ساخت ژانر وحشت دهه 70 را خلق میکند. هر چند تدوین ناشیانه، جامپکاتهای غیراستاندارد و وایپهای تصویری آماتوری پاشنه آشیل فیلم میشود و به نوعی موجبات نزول فیلم را هم فراهم میآورد و این به نوعی هنر استون است که بدون آنکه خود را درگیر خشونت فیزیکی کند سعی میکند از عناصر آشنا سبکی (به خصوص تکانه و شوکهای ناگهانی که در مواقعی انصافاً هر بینندهای را تکان میدهد)، فیلمش را به استانداردهای ژانری رهنمون کند. این امر را میتوان در صحنه کشته شدن مرد ثروتمند به وسیله جلاد دید که تنها با صدا مرگ دهشتبارش به تماشکر تفهیم میشود.
با این وجود فیلم عاری از نقص نیست، مقدمه 20 دقیقهای فیلم کمی برای استانداردهای ژانری زیادی لخت و ساکن به نظر میرسد گرچه در همین مقدمه میتوان ردههایی از دلمشغولیهای کارگردان را در قالب ارائه تصویر اولیه شخصیتهای فیلم دید شخصیتهایی که هر کدام قرار است دیدگاه خاصی از طبقه خود را به نمایش بگذارند که در این بین سهم دو شخصیت بیشتر به چشم میآید. بهخصوص مرد ثروتمند با بازی جوزف سیرولا که گفتوگوی او با مرد پمپچی به نوعی تمسخر نظام کاپیتالیستی ایالات متحده است؛ که شاید ترجمان به فارسی نتوانتد تاثیری که در زبان اصلی آن دارد نشان دهد.
Gas Station Attendant: I can't take credit cards.
Charlie Hughes: Why?
Gas Station Attendant: They had it counted for the investigation.
Charlie Hughes: Listen idiot, this is a VIP card.
Gas Station Attendant: Look Jack,
Charlie Hughes: No Charles Hughes, not Jack, did I say my name was Jack?
Gas Station Attendant: Jack, I don't think you would like being called an idiot.
Charlie Hughes: Wait a minute, wait a minute, my name is not Jack. It's Charles Hughes!
Gas Station Attendant: I don't care if your named was Rockefeller, nine dollars and twenty three cents.
Charlie Hughes: No not Rockefeller, Hughes, Charles Hughes, do you know what that means? You see that sign up there? I own two percent of that sign. That sign licenses you to sell gasoline. On Monday morning, that sign no longer licenses you to sell gasoline, because I own two percent of that sign, which means I own two percent of you. I don't want my two percent of you, so I'm going to get rid of it now! You understand what I mean? I hope you do, because there's a great big gasoline station down the road, selling great big gas to great big people, maybe you can get a job there fixing flats understand!
Gas Station Attendant: Nine dollars and twenty three cents, cash!
Charlie Hughes: Okay here's ten dollars for your shot keep the change, because you're going to need it! Remember the name? Hughes!
Gas Station Attendant: Okay, Charles Hughes. Oh Mr. Hughes? Screw you
آخر سخن اینکه هنوز راه اصلی استون در این فیلم مشخص نیست و شاید بدون پیش زمینه هیچ عنصری را که به عنوان امضای تکنیکی و هنری آثارش باشد در این فیلم یافت. تصرف و دست The Hand تنها فیلمهای ژانر وحشت هستند که استون آنها را ساخت اما بعدها استون در فیلمهای قاتلین بالفطره Natural Born Killer و همچنین دوربرگردان U Turn اشتباه تمایلات خود را برای به نمایش در آوردن نشانگان ژانری در این دو به نمایش گذاشت. همیشه وجهی از خشونت در آثار استون چه فیلمها، چه فیلنامه اقتباسی و غیر اقتباسی وجود دارد. خشونت بدوی در فیلنامه فانتزی Conan the Barbarian، خشونت سادیستیک موجود در قطار نیمه شب. صحنههای خشنی چون قتل با اره برقی و آن کشت و کشتارهای پایانی فیلم صورت زخمی Scarface و یا عمق نفرت موجود در قهرمان عصبی و روانپریش سال اژدها فیلمِ خشن و مهجور مایکل چیمنو با بازی میکی رورک.