نقد فیلم «بروکلین» (Brooklyn) / این آدمهای معمولی
- توضیحات
- نوشته شده توسط پژمان الماسینیا
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1394-11-02 22:06
تمام «بروکلین» (Brooklyn)، یک طرف و ۷ دقیقهی انتهاییاش -بالاخص ۶۰ ثانیهی آخر فیلم- یک طرف دیگر! اینجور مواقع است که میزان تأثیرگذاری یک پایانبندیِ درخشان بر کیفیت نهاییِ اثر، روشن میشود. جان کراولی اگر پایان فیلماش را با چنین حالوهوا و کیفیتی نمیبست، حتی احتمال داشت که «بروکلین» به لیست پروژههای شکستخوردهی ۲۰۱۵ اضافه شود! پایان شوقبرانگیز «بروکلین» حالمان را خوب میکند و موجب میشود که از بابت مدت زمانی که به دیدناش اختصاص دادهایم، بههیچوجه احساس پشیمانی نکنیم.
تأکیدم روی پایانبندیِ درستودرمان «بروکلین» ممکن است به شائبهی خالی بودن چنتهی بقیهی فیلم از دقایق درگیرکننده دامن بزند که گمانهزنیِ غلطی است. جهت رفع این اتهام از «بروکلین» بهعنوان نمونه میتوانم به دو سکانس شاخص دیگر از فیلم اشاره کنم: یکی، سرو غذا برای پیرمردهای ایرلندی در شب سال نو و بعدی، سکانس گرموگیرای صرف شام با خانوادهی دوستداشتنیِ تونی (با بازی اِموری کوهن).
فیلم اقتباسی «بروکلین» روایتگر فرازونشیبهای برههای از زندگی معمولیِ چند آدم معمولی با محوریتِ دختری جوان و کمسنوسال بهنام ایلیش (با بازی سیرشا رونان) است که در اوایل دههی ۱۹۵۰ میلادی -برای سروسامان دادن به آیندهاش- از جنوب شرقی ایرلند به ایالات متحده مهاجرت میکند. تکیهام بر کلمهی "معمولی" و تکرارش، کاملاً تعمدی است. بهنظرم فیلم خوب و تأملبرانگیز و دلچسب ساختن دربارهی مردمی معمولی که قصد ندارند دنیا را کنفیکون کنند، بهمراتب سختتر از -مثلاً- جلوی دوربین بردن زندگی آلبرت اینشتین یا به سینما آوردن یکی از قهرمانان فراموششدهی کامیکهای مارول است.
نجات اهالی زمین و جابهجا کردن کوهها پیشکش، در «بروکلین» همچنین خبری از اتفاقات تراژیک و بنیانبرکن نیست؛ اگر فیلم را دیده باشید، لابد حالا میخواهید بپرسید: قضیهی مرگ خواهر ایلیش مگر تراژیک نبود؟! رُز (با بازی فیونا گلاسکات) میمیرد، درست اما این ناگهانی مُردن، ایلیش را آنچنان بههم نمیریزد که -بهقول معروف- از خوابوخوراک بیفتد. دختر با وجود وابستگی عاطفی به خواهر جوانمرگشدهاش، برخلاف جریان عادی زندگی شنا نمیکند، مرگ رُز را میپذیرد و فقدان خواهر، تبدیل به معضل زندگیاش نمیشود؛ نشان به آن نشان که به فاصلهای کوتاه از درگذشت رُز، ایلیش قبول میکند جایگزین خواهرش در محل کار او شود و دقیقاً پشت همان میزی بنشیند که رُز مینشسته است.
ملاحظه میکنید که مطابق با تصورات و توقعات عمومی از فیلم و سینما، «بروکلین» فیلمی کماتفاق و حتی میشود گفت بیاتفاق بهحساب میآید! ولی استقبال عامهی سینماروها از «بروکلین» و آمار رضایتبخش فروشاش در باکسآفیس آمریکا [۱] گویای این نکتهی جالب توجه است که انگار معادلات قدیمی دیگر جواب نمیدهند و شاید -خوشبینانه- بشود به افزایش سطح سلیقهی مخاطبان ربطاش داد.
در سالی که بلاکباسترهایش -از "دنیای ژوراسیک" (Jurassic World) و "سن آندریاس" (San Andreas) گرفته تا "مرد مورچهای" (Ant-Man) و "تومارولند" (Tomorrowland)- مأیوسکننده یا کمفروغ از آب درآمدند، جان کراولی با فیلم سرراست و جذاباش «بروکلین» یادآور میشود که برای لذت بردن از طعم سینما، همیشه هم بنا نیست شاهد فیلمهایی با چاشنیِ قهرمانبازی و یا لبریز از اسپشیالافکت و موجودات و حوادث محیرالعقول باشیم.
«بروکلین» بخش عمدهای از مسیر برقراری ارتباط با تماشاگر را بهواسطهی کستینگ درجهیکاش طی کرده است. ستایشآمیزترین تصمیمی که از حیث انتخاب بازیگرانِ رُلهای محوری در «بروکلین» اتخاذ شده، سپردن نقش ایلیش لِیسی به سیرشا رونان است؛ یک ایرلندیالاصلِ زادهی نیویورک [۲] و یکی از عاقبتبهخیرهای جماعت کودکان بازیگر که پیشتر جای پای خودش را با بازی در فیلمهایی مطرح از قبیل "تاوان" (Atonement) [ساختهی جو رایت/ ۲۰۰۷]، "استخوانهای دوستداشتنی" (The Lovely Bones) [ساختهی پیتر جکسون/ ۲۰۰۹] و "هانا" (Hanna) [ساختهی جو رایت/ ۲۰۱۱] سفت کرده بود. رونانِ ۲۱ ساله امسال در هشتادوهشتمین مراسم آکادمی، با «بروکلین» دومین نامزدی اسکارش را -اینبار برای نقش اصلی- تجربه میکند [۳].
سیرشا رونان با وقوف بر فرجام ایلیش در «بروکلین»، تحول آرام و بطئیِ شخصیت را با ادراکی تاموتمام و بهشکلی ملموس به بیننده عرضه میکند. بیایید برای لحظهای هم که شده، حماقتهای سالیان گذشتهی اعضای آکادمی و -مهمتر از آن!- کابوس برنده اعلام شدن بری لارسون بهخاطر "اتاق" (Room) را فراموش کنیم! آنوقت بخت خانم رونان برای اسکار بُردن دوچندان میشود گرچه بهشخصه با دوباره بیرون آمدن نام خانمها بلانشت (Carol) و لارنس (Joy) هم -از آن پاکتهای طلایی- مشکل خاصی ندارم! «بروکلین» علاوه بر کاندیداتوری رونان، در دو شاخهی دیگر نیز بهحق نامزد اسکار شده است: بهترین فیلم و فیلمنامهی اقتباسی (نیک هورنبی).
یک دقیقهی جادویی آخر فیلم را درست از همانجا که ایلیش -تکیه داده به دیوار آجری و- چشمهایش را باز میکند، بهشدت دوست دارم؛ "جادو" با نریشنگوییِ رُمانتیکِ سیرشا رونان کلید میخورد، با موسیقیِ پراحساسِ مایکل بروک همراهی و تقویت میشود و بالاخره با آن فیکسفریمِ بهموقعِ پایانی به اوج میرسد. «بروکلین» از سیاه یا سفید تعریف کردن کاراکترهایش پرهیز میکند، کار چندانی با سویهی تیرهوتار زندگی ندارد و درمجموع، فیلمی امیدوارکننده و -میتوان گفت- الهامبخش است. «بروکلین» همچنین یکی از قابلِاعتناترین و واقعگرایانهترین آثار متأخر سینما در موضوع مهاجرت است که اهمِ مصائب دل کندن از خانواده و سرزمین مادری را بهگونهای موجز به تصویر میکشد.
آدمها با انتخابهایشان متمایز میشوند؛ ایلیش به یک زندگیِ حاضر و آماده، نه میگوید تا در لانگآیلند، همهچیز را از صفر شروع کند. و اینجا شاید همان بزنگاهی باشد که به «بروکلین» -و کل پروسهی فیلم ساختن و فیلم دیدن دربارهی یک آدم معمولی- معنی میدهد؛ ایلیش کلهشقتر از این حرفهاست که معمولی باقی بماند!
[۱]: «بروکلین» در هفتهی چهارم اکراناش به جدول ۱۰ فیلم برتر باکسآفیس راه پیدا کرد و طبق اطلاعات مندرج در ویکیپدیای انگلیسی، تاکنون نزدیک به ۳۴ میلیون دلار فروش داشته که -برای فیلمی با بودجهای ۱۰ میلیون دلاری- رقم خوبی است.
[۲]: "بروکلین" -محل وقوع داستان فیلم- یکی از قدیمیترین بخشهای شهر نیویورک است.
[۳]: سیرشا رونان قبلتر با "تاوان" کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن شده بود.
دیدگاهها
با نظرتون در مورد ساخت فیلم درباره مردم معمولی به مراتب سخت تر است از ساخت فیلم هایی که قهرمان پرور هستند،کاملا موافقم.
پاینده باشید