نقد فیلم دختری در قطار The Girl on the Train ساخته تیت تیلور / ناکام بزرگ سال
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز صادقی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1395-10-12 13:24
خیلی بدیهی به نظر میرسید که صنعت سینمای هالیوود به دنبال اقتباس از رمان پرفروش «دختری در قطار» اثر پائولا هاوکینز نویسندهی بریتانیایی باشد. این رمان در آغاز انتشارش در صدر فهرست پرفروشترین کتابهای داستان نیویورک تایمز، به تاریخ اول فوریه سال۲۰۱۵، و سیزده هفتهٔ متوالی در صدر لیست به تاریخ ۲۶ مارس ۲۰۱۵ قرار داشت. بیشتر منتقدان کتاب را جلد دوم «دختر گمشده» (کتاب مشهور سال ۲۰۱۲) میدانند. که سه سال پیش توسط دیوید فینچر به فیلم موفقی تبدیل شد. در هر صورت و تا ماه مارس ۲۰۱۵ یک میلیون جلد و تا آوریل یک ونیم میلیون جلد از کتاب به فروش رفت. این کتاب در جدول کتابهای پرفروش دارای جلد گالینگور به مدت ۲۰ هفته شمارهٔ یک بود، طولانیترین مدتی که یک کتاب تاکنون توانسته است شمارهٔ یک باشد. تا اوت ۲۰۱۵ فقط در آمریکا سه میلیون جلد از کتاب به فروش رفت. با این توصیفات عجیب نیست که سینمای هالیوود به دنبال اقتباس از این کتاب باشد. امری که امسال با اکران فیلم «دختری در قطار» جامهی عمل پوشانده شد. فیلمی از تیت تیلور کارگردان شناخته شدهی آمریکایی که بیشتر به دلیل ساخت آثاری چون «سرمای استخوانسوز» و «کمک» در ذهن دوستداران سینمای آمریکا ماندگار شده است.
ریچل واتسون (امیلی بلانت) زنی سی و دوساله و الکلی است که دورهٔ سختی از زندگیاش را میگذراند. تام (جاستین ثرو)، شوهر سابقش دو سال پیش او را به خاطر معشوقهاش ترک کرده است.اکنون او و آنا (ربکا فرگوسن) ازدواج کرده و یک دختر دارند. ریچل مدتی است که به خود تلقین میکند که این او بوده که به دلیل باردار نشدن و پناه بردن به الکل برای تسکین آلاماش تام را از دست داده است. این در حالی است که تام حتی قبل از اینکه ریچل الکلی شود با آنا رابطه داشته است. در هر صورت تام اکنون با آنا ازدواج کرده و این بار با پرستار بچهاش مگان رابطه دارد. مگان (هالی بنت) زنی است که به دلیل گذشتهی پرابهاماش دچار رواننژندی است. او به همسرش اسکات (لوک ایونس) که از او بچه میخواهد خیانت میکند. البته مگان مدتی بعد باردار میشود اما نه از همسرش؛ اسکات بلکه از تام. مگان موضوع بارداریاش را با پزشکش درمیان میگذارد. در حالی که اسکات از این موضوع بی خبر است.
در این میان ریچل که هر روز بی هدف و با قطار به منهتن رفت و آمد میکند، زندگی زوج جوانی را دید میزند. او هر روز آنها را تماشا کرده و در مورد زندگی آنها خیالپردازی میکند. ریچل گرچه هرگز با آنها گفتگو نکرده است، اما عقیده دارد که آنها زوج کامل و بی نقصی هستند. این زوجی که ریچل هر روز زندگیاشان را از درون قطار ولو به مدت سی یا چهل ثانیه در حین رفت و برگشت میبیند، همان مگان و اسکات هستند. که اتفاقا همسایهی تام و آنا میباشند. در هر صورت داستان اصلی فیلم از جایی شروع میشود که ریچل به طور اتفاقی در روزنامه خبری را در مورد گمشدن زنی میخواند و متوجه میشود که آن زن-مگان است. او نگران میشود که نکند در روز حادثه در حالی که مست و لایعقل بوده بلایی بر سر مگان آورده باشد، و شروع به تحقیق در مورد ماجرا میکند. از سویی دیگر ریچل برای نزدیک شدن به اسکات شوهر مگان به دروغ به او میگوید که دوست مگان است و میخواهد به او کمک کند. ریچل به اسکات میگوید که چند روز پیش از ماجرای گم شدن مگان او را در بالکن خانهاش به همراه یک مرد دیگر دیده است. او به اسکات میگوید که همسرش بدو خیانت میکرده است. اما به نظر میرسد که پلیس گفتهی ریچل را مهم نخواهد انگاشت زیرا که او زمانی که مگان را با مردی دیگر دیده، مست و عقل باخته بوده است...
خط کلی داستان فیلم هیچ تفاوتی چشمگیری با داستان جنایی هاوکینز ندارد. تفاوت ماجرا صرفاً در جابجایی شهری است که ریچل در آن زندگی میکند. در اصل تیلور ماجراهای داستان را از شهر لندن به نیویورک امروز برده است که البته این نمیتواند تاثیر چندانی در نحوهی روایت فیلم داشته باشد زیرا مهمترین مشکل فیلم نه این جابجایی که سردرگمی در برگزیدن یک راوی مطمئن است. در رمان «دختری در قطار» هاوکینز داستان خود را به شیوهی دانای کل نگاشته است. در این رمان زندگانی ریچل، آنا و مگان به موازات هم پیش میروند و خواننده در طی فصول با گذشتهی آنها از طریق فلاشبک آشنا میشود. اینکه فرضاً ریچل همسر سابق تام بوده و گمان میکند به دلیل اعتیادش به الکل او را از دست داده است و همچنین اینکه مگان در گذشته زندگی لجامگسیختهای داشته و حتی با برادر تنیاش رابطهی جنسی برقرار کرده بوده ... در هر صورت آنچه مشخص است روند منطقی پیشرفت درام هاوکینز از طریق راوی دانای کل است. اما در مورد فیلمی که تیلور ساخته است قضییه متفاوت است. او در فیلم خود چند راوی دارد. یکی از آنها که اتفاقاً فیلم به طرز جذابی هم با او شروع میشود، ریچل است. ریچل، که در اصل به دلیل الکلی بودن یک راوی نامطمئن است. اما تیلور این خط جذاب روایی را به زودی با واگذار کردن آن به مگان که در حال گفتگو با روانپزشکش است، از دست میدهد. این بار این مگان است که دارد درام فیلم را به پیش میبرد. همینجا هم هست که فیلم تیلور اولین ضربهی دراماتیک را متحمل میگردد. مگان با اینکه یک رواننژند معرفی میشود اما با پیشرفت درام خود را به خواننده همچون زنی میشناساند که صرفاً از کمبودهای جنسی رنج میبرد. از این رو به نظر میرسد که او هر آنچه از گذشتهاش میگوید عین حقیقت است. اما گسستهای روایی فیلم تیلور در همینجا متوقف نمیشود. او پس از شناساندن موقتی مگان سریعا به زندگی تام و آنا کات میکند. در اینجا است که برای اولین بار با آنا به عنوان راوی اصلی داستان مواجه میشویم. آنا، که کابوس حضور ریچل در زندگانیاش را میبیند. ما حتی این کابوسهای آنا را در اواسط فیلم میبینیم. در هر صورت به نظر میرسد اصلی ترین دلیل ناکامی فیلمی که تیلور ساخته است نیز همین است؛ بلاتکلیف بودن کارگردان فیلم در گزیدن یک راوی مشخص. هر چند که گفته شود در نهایت این خود تمهید کارگردان برای پوشش دادن کل رمان هاوکینز باشد. امری که به نظر می رسد با توجه به درهمگسیختگیهای روایی فیلم چندان نمیتواند که واقعیت داشته باشد.
اما فارغ از ضعف روایی فیلم، ساختهی جدید تیلور توانسته است که یک تریلر روانکاوانهی جذاب باشد. فیلم بازیهای چشمگیری دارد. امیلی بلانت و هالی بنت در بهترین شرایط ممکن هستند. هر چند افت فاحش فیلم در نظر منتقدان و رای پایین آنها به فیلم نقش آفرینی درخشان این دو را نیز به حاشیه برده است. به نظر میرسد که سازندگان فیلم به شدت در جهت موفقیت همه جانبه ی فیلم متفقالقول بوده باشند. این را میتوان از صحبتهای تولیدکنندگان فیلم و همچنین تبلیغات بی شمار آن فهمید. امری که البته با توجه به ضعفهای فیلمنامهی فیلم محقق نشده است تا جدیدترین ساختهی تیلور یکی از شکستخوردگان بزرگ سال باشد. فیلم به واقع علاوه بر ضعفهای روایتی از گپهای فیلمنامهای نیز بسیار ضربه خورده است. گپهایی که به واقع اگر رفع و رجوع میشدند فیلم میتوانست که خیلی زودتر از اینها به پایان برسد و اصولا به سمت یک درام معمایی پیش نرود. فرضاً این میتواند یکی از گپهای اساسی فیلمنامهی فیلم باشد: اینکه چرا مگان به پزشک معالجش در مورد تردیدهایش در باب پدر فرزندش چیزی نمیگوید؟ خیلی بعید به نظر میرسد که کسی که همهی نقاط سیاه زندگی اش (از فرار از خانهاشان به همراه برادرش مک، پناه بردن به کلبهای در جنگل به همراه او و خوابیدن با او، باردار شدن از برادرش و کشتن فرزندش) را به پزشک معالجش بگوید و چیزهای دیگر را که اتفاقا به درد تعلیق ساختن کارگردان میآید به او نگوید! اینها و نظایر اینها مسلم است که قابل چشمپوشی نیست. هر چند که در نهایت نگارنده گمان میکند که فیلم با تمامی ضعفها و ایرادات عمیق فیلمنامهایاش اثری جذاب و مهیج از سینمای هالیوود است.