ببخشید؛ منظور شما چیست؟ / نگاهی به رمانهایی مثلِ «وقتی دلی...»
- توضیحات
- نوشته شده توسط مهدی فیاضی کیا
- دسته: یادداشت ادبیات
- منتشر شده در 1392-08-11 02:10
محمد حسن شهسواری پیشینیهای در داستاننویسی معاصر دارد، اما تاریخ اسلام پیشینة مهمی در داستاننویسیِ معاصر ندارد. ترکیب این دو داده کتابی به اسمِ «وقتی دلی...» است که آدم از خواندنش دچار حیرت میشود. آیا واقعا این کتاب را شهسواری نوشته؟ و اصلا میشود به این کتابها گفت داستان؟ تا چه رسد به داستانی دربارة مسلمانی یا تاریخ اسلام.
قبل از انقلاب اسلامی و در داستاننویسی جدید مابعد مشروطه، تاریخ اسلام چندان اهمیتی نداشت. تاریخِ جاری و ساری آن روزگار تاریخ تمدن غربی بود که داشت (یا سعی میکرد) آرام آرام شکل زندگی در ایران را تغییر دهد. شاید «مقتل» غلامحسین ساعدی تنها اثر قابل توجهی بود که در این باره نوشته شد و آن هم ناتمام. بعد از انقلاب اما تاریخ اسلام شد تاریخ اصلی ملت. یا بهتر است بگوییم که تحولات سرنوشتساز بعد از انقلاب اسلامی، طبیعتا بخشی از تاریخ تحولات و تطورات بعد از اسلام است. چهرة امام خمینی در انقلاب اسلامی، به عنوان چهرهای پیامبرگونه دیده شد. یاران انقلاب اسلامی هم در این احساس مشترک بودند که همچون یاران پیامبر در حال ایجاد تحولی بزرگ به نفع ایدههای اسلامی هستند. اضافه کنید آثار مهم شریعتی (مشهور به معلم انقلاب) را که عموما حول تاریخ اسلام و شخصیتهایی چون امام علی و ابوذر و امام حسین میگشت و نیز آثار قلمی مرتضی مطهری (مثل سیری در سیرة ائمة اطهار و ...) که به عنوان یک اسلامشناس بیغلط مورد تأیید امام خمینی هم قرار گرفته بود.
ترکیب این همه فضای فکری و رسانهای باعث شد تا اهمیت تاریخ اسلام لااقل برای مسئولین برجسته شود. بعدش هم چند فیلم و سریال دربارة موضوعات تاریخ اسلام (عموما ضعیف یا کمارزش) ساخته شد. موج خودآگاهی نسبت به اهمیت تاریخ اسلام در تطورات بعد از انقلاب، بیشتر به بعد از پایان جنگ بر میگردد. از سالهای آخر دهة شصت به تدریج سر و کلة فیلمها سریالها و داستانها یا شبهداستانهای مذهبی پیدا میشود.
مثلا محمد رضا سرشار که پیش از انقلاب داستاننویسی را شروع کرده بود در حال و هوای این فضای جدید در اواخر دهة شصت مجموعة «از سرزمین نور» را شروع کرد. همان زمان سید مهدی شجاعی با «کشتی پهلو گرفته» یک روایت از بخش مهمی از تاریخ اسلام را ارائه داد.
اما همان اندازه که میشد سریالهایی مثل «روایت عشق»، «امام علی» و «ولایت عشق» را به درام و اصول دراماتیک نسبت داد، به همان اندازه هم داستانهای امثال شجاعی و رهگذر میشد داستان به معنای امروزی کلمه باشند. هیچ کدام از این آثار شکل «داستانی» به خودشان نگرفتند همان طور که آن سریالها هم چندان در استانداردهای درامنویسی به جایی نرسیدند.
نکتة اساسی در همة این آثار آن بود که خالقین این آثار بیشتر از آن که به «چگونگی روایت» و بهرهگیری از قواعد و ضوابط داستانگویی و رعایت استانداردها و معیارهای این کار پایبند باشند، ذوب در موضوع قصههایشان بودند و بالفرض در صورت ترجمة آثارشان به یک زبان دیگر، مخاطبِ خارجی بیشتر با دلنوشتههای یک پیروِ آتشین داخلِ یک مذهب دربارة مرادش روبرو میشدند و نه داستان. (این وضع در مورد سریالها هم صادق بود، یعنی کسی که خارج از دنیای اسلام سریالهایی مثل امام علی یا ولایت عشق را تماشا کند بیش از درام با تمجید و نعتِ یک شخصیت مذهبی روبرو میشود).
معلوم است که اگر این آثار قرار بود ارزش داستانی داشته باشند این نگاهِ مستقیمِ نویسنده نبود که باید به آن شخصیت تاریخ اسلام ارزش میداد یا آن یکی شخصیت دیگر را ضدارزش معرفی میکرد، بلکه این طرح داستانی و ابزارهای شخصیتپردازی غیرمستقیم بود که خود به خود خواننده را باید به آن نتایج مد نظر نویسنده میرساند. اما کتابهای این دوره همگی از همان اول با پیشفرضِ خوببودنِ اولیا و بد بودنِ اشقیا نوشته میشدند. آنها از اول شخصیتهایی مثل شمر و یزید و ابن زیاد را در صفِ بدها و مسلم و حبیب و میثم را در صفِ خوبها علامت زده بودند. تکلیفشان یکسره و از پیش معلوم بود بنابراین جهانی از نو ساخته نمیشد، بلکه یک جهانِ آشنایی قبلی صرفا با سر و شکلی متفاوت ارائه میشد.
ساختنِ جهانی از نو، طبیعتا کار دشواری بود خصوصا در تاریخ اسلام که نیازمند تخصص و شناخت کافی است و علاوه بر اینها حوصلة مذهبی بسیاری با این شیوه جور در نمیآید چرا که عموما علاقهمند هستند حضرت عباس از همان اول به عنوان یک شخصیت رشید و مثبت و شمر از همان نگاه اول به عنوان شخصیتی منفی و رذل دیده شود.
نسل جدید این جور رمانها که در آثاری مثل «نامیرا» صادق کرمیار و «وقتی دلی» محمد حسن شهسواری جلوهگر شده باز هم تکرار همان مکررات تاریخی است با این ضعف که اگر «کشتی پهلو گرفته» لااقل فضای خیالانگیزی میساخت و سعی میکرد داستان باشد، این آثار حتی داستان هم نیستند بلکه صرفا فیلمنامههایی هستند که با فرمت داستانی ارائه میشوند. یعنی همان مقدار از خیالانگیزی و توصیفات ملکی و ملکوتی آثار شجاعی هم در این آثار جدید نیست که نیست.
غریب این است که وقتی خبر رسید محمد حسن شهسواری رمانی با موضوعیت تاریخ اسلام نوشته، به نظر میرسید این بار کسی به سمت تاریخ اسلام رفته که بر خلاف نویسندگان دیگر، با رسانة رمان و تکنیکهایش آشنایی دارد و با خلق اثری مثل «شب ممکن» نشان داده که تسلطش به تکنیک دار کارهای قبلیاش اتفاقی نیست. اما وقتی توی ذوق آدم میخورد که «وقتی دلی» را شروع میکند و بعد میگوید: بابا صد رحمت به همان قبلیها!
راستش میتوانم فرازهای مختلفی از این رمان را بیاورم و اینجا بنویسم و آنها را یکییکی مسخره کنم (بگذریم از مشکلات تاریخی و بیاطلاعیهایی که نشان میدهد از قضا هیچ تحقیقی هم پشتِ کار نیست) اما خب مسخره کردنِ این اثر شهسواری چه دردی را دوا میکند؟ هیچ دردی را.
مسئلة رمانی با موضوعیت تاریخ اسلام دیگر تبدیل شده است به یک معما. بخشی از این معضل ناشی از سیاستهای سانسور است. جایی که شخصیتپردازی به شکل صحیح قرار است شخصیت را با جزئیات زندگی روزمره، باورپذیر، مثل یک انسان معمولی با توصیف احساسات عادی همیشگی نشان بدهد وقتی جای یک قدیس مذهبی یا یکی از اشقیا باشد آن وقت ممیزهای ارشاد تقابلِ خودشان را این بار نه با مضمون که با قالب ادبیات و تکنیکهای عرضهداشت ادبی نشان میدهند. اما بالاخره بخشی دیگر از این معضل از طرزِ فکر خود نویسندهها میآید. حتی وقتی بیضایی هم فیلمنامهای دربارة امام حسین مینویسد پیشپیش حسینِ قصه خوب است و یزید بد. حقیقت از قبل معلوم است و شخصیت اصلی صرفا دنبال او میدود تا کشته شدنِ او و سلاخی یارانش را به دست اشقیا ببیند. همچو چیزی هم از سوی اهالی ادب و هنر به عنوان بهترین درامی که تا به حال دربارة تاریخ اسلام نوشته شده شناخته میشود. پس میشود فهمید که وضعیت الباقی درامها چیست.
شهسواری هم نتوانسته پیشفرضهایش را کنار بگذارد. داستانی نوشته که اصلا حوصلة آدم به نوشتنِ نقدش هم نمیرود. چیزی که بهانة این سطور شده این است که اساسا چه اتفاقی دارد برای ادبیات تاریخ اسلام میافتد؟ سی و چند سال بعد از انقلاب هنوز هیچ اتفاقی که کمی ارزش جهانی داشته باشد (یعنی با استانداردهای بینالمللی و مرسوم داستاننویسی کمی همخوانی داشته باشد) نیفتاده و حالا هم که با تبلیغ رمانهایی با موضوعات معاصر مثل جنگ و انقلاب کمکم رونق موضوعات تاریخ اسلام هم از بین میرود.
بعد از این همه یک سوال اساسی میماند: اصلا چرا رمان تاریخ اسلام؟ منظور نویسندههایی مثل شجاعی، رهگذر، شهسواری و امثالهم چیست؟ آیا صرفا قصد این را دارند که یک شخصیت تاریخ اسلام را مثلا تمجید و تکریم و نعت کنند؟ واقعا از خواندن اثری مثل «کشتی پهلو گرفته» (با وجود همة احساسی که به شکل شخصی نسبت به روایتش دارم) چه چیزی جز این که حضرت فاطمه قدیسة بزرگی بوده و به او ستم شده به مخاطب میرسد؟ مخاطب نوجوان چهطور با محمدِ «آنک آن یتیم نظرکرده» همذاتپنداری کند؟ مگر این که بگوییم هدف از این شبهداستانها صرفا ارائة اطلاعات تاریخی باشد یعنی در واقع همان تاریخ این بار با رنگ و لعابی دیگر. یا مثلا خواندن «وقتی دلی» قرار است چه چیزی به مخاطب بدهد؟ نوستالژی تاریخ اسلام صرفا دلیل خوبی برای نوشتن یک رمان با این موضوع است؟
در زمانهای زندگی میکنیم که فیلمها کاریکاتورها مقالهها و کتابهای زیادی نوشته میشود تا تاریخ اسلام را زیر سوال ببرد. تمامِ تأکید این آثار بر مسخ کردنِ چهرة آن تاریخ به شکل «تاریخی غیرانسانی» است. به گمان من رماننویس تاریخ اسلام تا موضوع «انسان» و درگیریهای درونیاش را برای چنین موضوعی نکاود اصلا زبان بینالمللی پیدا نخواهد کرد. این درگیریهای درونی از جنس این درگیری نیست که آیا به سپاه حسین بروم یا در سپاه عمر سعد بمانم. بلکه از جنس این است که حقیقت کدام است؟ از کجا میشود فهمید حسین حقیقت است و دشمنانش ناحقیقت؟ فضای فکری و فرهنگی آن دوران چه بود؟ آدمی (و همین آدمی که امروزه میزید) در آن روزگار چطور باید حال و احوال شخصیاش را با دنیای بیرون میزان میکرد؟ چطور میشود روح معاصر را در تاریخ اسلام پیدا کرد؟ روح انسانی که همین امروز هم با خودش درگیر است و این درگیریها انگار ازلی و ابدی بودهاند؟
راستش اگر این اتفاق نیفتد اساسا دلیلی برای نوشتن رمان تاریخ وجود ندارد. همانطور که هیچ دلیلی برای دیدن سریالهایی مثل «امام علی»، «ولایت عشق»، »مختارنامه» یا «عمر» و «حسن و حسین و معاویه» برای مخاطبی خارج از جهان اسلام وجود ندارد. این نشان میدهد که وقتی مسئلة یک اثر ادبی یا هنری «انسان» نباشد، همة انسانها با آن روبرو نخواهند شد و اصلا آن را نخواهند دید. از همینجاست که داستانِ تردیدهای یک شاهزادة دانمارکی به اسم هملت که تازه آن هم در انگلیس نوشته شده میشود یک قصة جهانی و ازلی و ابدی و اما قصههایی که دربارة عاشورا و دیگر ماجراهای تاریخ اسلام نوشته شده صرفا منبرهای روی کاغذی هستند حداکثر برای اشکگرفتن و تمجید و تکریم شخصیتهایی که پیش از اینها (هزار و چهار سال پیش) زندگی میکردهاند و نه بیشتر.
دیدگاهها