قهرمانان سخن / پیوند شعر با بازیهای المپیک
- توضیحات
- دسته: یادداشت ادبیات
- منتشر شده در 1392-11-20 02:23
توضیح مترجم: این مقاله در تابستان سال 2012، همزمان با برگزاری مسابقات المپیک لندن در روزنامۀ «نیویورک تایمز» بهچاپ رسید و همان وقت هم ترجمه شد، با این حال فرصت انتشار پیدا نکرد. از آنجا که برگزاری مسابقات المپیک تابستانی بهانهای برای نویسندۀ مقاله فراهم کرده بود تا از رابطۀ ادبیات با ورزش (و بالاخص بازیهای المپیک) در تاریخ مغربزمین بنویسد، فکر کردیم که برگزاری مسابقات المپیک زمستانی میتواند همان بهانه را بهدست مترجم مقاله هم بدهد تا بار دیگر برای انتشار آن تلاشی بکند. نویسندۀ مقاله، تونی پروتت، یکی از نویسندگان همکار با مجله اسمیتسونین است. Smithsonian نام بزرگترین مجموعۀ موزه و مرکز پژوهشی در دنیاست که در شهر واشنگتن واقع شده است. پروتت همچنین مؤلف کتاب «المپیک عریان: سرگذشت بازیهای المپیک در عصر باستان» است.
طرفداران ورزش به الزام بهسبب سلایق ادبیشان شهره نیستند – شور و شوق آنها بیش از آنکه به تأملات حسی مایل باشد، به شعارهای پُرجوشوخروش ورزشگاهها نظر دارد – بههمین جهت ناظران بازیهای المپیک شاید از کثرت اشعاری که به یکباره در وصف بازیهای سال 2012 سروده شده است، گیج شده باشند. شاعرانی از سرتاسر جهان در لندن گرد آمدهاند تا در آخر هفته جاری (اوایل تیرماه)، در جشنوارهای با نام Poetry Parnassus به 50 زبان زندۀ دنیا شعر بخوانند، و همزمان صدها نسخه از مجموعۀ آثار آنها از فراز آسمان لندن با هلیکوپتر به محل برگزاری مسابقات در جوار رود تیمز فرو ریخته شود. در برنامهای دیگر با نام «جهان مکتوب» قرار است قطعه شعری از هر یک از 204 کشور حاضر در مسابقات المپیک بهطور زنده خوانده شود. این برنامه هر روز از رادیوی بیبیسی پخش خواهد شد. همچنین قطعاتی بر روی لوحهای سنگی، فلزی و چوبی کنده شده و مکانهای ویژهای از پارک المپیک را به زیور خود آراستهاند تا موجب تهذیب و تعلیم ورزشکاران و نیز تماشاگران گردند.
پیوند شعر با المپیک البته به سدهها قبل، به خاستگاه این بازیها برمیگردد. در یونان باستان رویدادهای ادبی بخشی جداییناپذیر از جشنوارههای ورزشی بودند که در آنها نویسندگانِ سراپا پوشیده در نظر تماشاگران شهرتی داشتند همسنگ ورزشکاران تنومندی که روغن زیتون به تن مالیده، عریان پیش چشم آنها میخرامیدند. تماشاگرانی که در حرم زئوس گرد آمده بودند هم نشاط جسمی و هم کمال ذهنی را میجستند. قهرمانان ورزشی به شاعران بزرگی چون پیندار سفارش میدادند که برای پیروزی آنها سرود بسرایند و گروه همسرایانی مرکب از پسربچهها این سرودها را در بزم مُسرفانۀ آنها به آواز میخواندند. (از چنان محیط فرهنگی مهذبی بعید نبود که مراسم افتتاحیه معاصر را که سرشار از جلوهگری ستارگان پاپ است، مایۀ خجالت بداند.) فلاسفه و مورخین آثار درجه اول خود را در این مراسم معرفی میکردند و شاعران کم نامونشانتر در جایگاهها مینشستند یا در میدانها و اماکن عمومی شعر میخواندند.
همزمان نقدی کوبنده جریان داشت: وقتی دیونیزیوس، جبار سیسیل، در 384 ق.م. شعری کممایه عرضه کرد، هوادارن ورزشیِ برافروخته او را به باد کتک گرفتند و خیمهگاهش را با خاک یکی کردند. در سایر جشنوارههای ورزشی یونانی، مانند جشنوارههای دلفی که به پاس آپولون خدای شعر و موسیقی برپا میشد، شعرخوانی را در قالب یک مسابقه اجرا میکردند و مسابقات دیگری را هم به نوازندگی و رقصهای همسرایی اختصاص میدادند.
در سده بیستم هم تا مدتها شعر بخشی از رقابت رسمی و مدالآور بازیهای المپیک بود. بارون پییر دوکوبرتَن که امتیاز احیای مسابقات المپیک از آن اوست، همواره تأکید داشت که مسابقات ورزشی باید با رقابت هنرها به سبک یونانیها درآمیخته شود. رؤیای او در مسابقات سال 1912 استکهلم تحقق یافت. در این سال ادبیات به همراه موسیقی، نقاشی، مجسمهسازی و حتی معماری، به بخشی از رویداد المپیک بدل شدند و از شرکتکنندگان در مسابقه خواسته شد که آثاری «با محوریت ایده ورزش» ارسال کنند. در هفت دوره از مسابقات المپیک، به نویسندگان نیز (که اغلب شامل شاعران بودند) در کنار قهرمانان دو سرعت، وزنهبرداران و کشتیگیران، مدالهای طلا و نقره و برنز اعطا میشد. بعد از آن، در سالهای 1928، 1936 و 1948 بخش ادبیات که بهطور عام برگزار میشد گسترش یافت تا رقابتهایی خاصِ اشعار غنایی و حماسی نیز در برنامه گنجانده شود.
دوکوبرتن خود دستی بر آتش داشت: او در اولین دورۀ مسابقات با دو تخلص، یکی فرانسوی و دیگری آلمانی، در مسابقات شرکت کرد و به خاطر سرودن «سرود ورزش»، نخستین مدال طلا را در 1912 از آن خود کرد. تعجبی نداشت که شعر او یادآور سلاست آرمانیِ کلاسیک باشد: «آه ورزش، تو چه زیبایی!... تو خود عدالتی! ... تو خود شادیای! تنها از شوق به لرزه میافتند هنگام که صلای تو را میشنوند...»
اما راه دادن مسابقات شعری به المپیک بهزودی دردسر آفرید. کمکم فریاد اعتراض روشنفکران از گوشه و کنار جهان بلند شد. در 1912، آکادمی هنر سوئد به محوریت مضامین ورزشی در اشعار اعتراض کرد. ریچارد استنتونِ تاریخنویس در «رقابتهای هنری فراموششدۀ المپیک» گزارش کرده است که معترضین مدعی بودند رقابتها «فاقد هرگونه هدف معنادارند». آنها عقیده داشتند قانونی که میگوید شرکتکنندگان باید از میان آماتورها انتخاب شوند، وقتی پای هنر در میان باشد، بیمعنا جلوه میکند زیرا فقط شرکتکنندگان جدی ارزش حضور در مسابقات را دارند.
واقعیت این است که اکثر نویسندگان مشهورِ دوران از شرکت در Pentathlon of the Muses (بخش هنری مسابقات المپیک) سر باز زدند. این امر کیفیت مسابقات را بهنحو چشمگیری کاهش داد و آن را به چیزی شبیه مسابقات کشوری تبدیل کرد. برای مثال، وقتی مدال طلای ادبیات در المپیک 1924 پاریس نه به تی.اس. الیوت یا به ژان کوکتو، بلکه به ژئو-شارل (نام مستعار شارل لویی پروسپر گوئیو) تعلق گرفت، دیگر چه انتظاری میشد داشت؟ ژئو-شارل مدال خود را بهخاطر «بازیهای المپیک» بهدست آورد، شعری که یادآور پرتاب چکش و مسابقات فوتبال بود. (دوندگان خم میشوند، گلهایی منقبض،... / یک شلیک: یک واژۀ خشونتآمیز! / و ناگهان / گردنهایی کشیده، به پیش / همچون ساقهها / چهرهها چون سیبهای قاپیدۀ پریدهرنگ، / دندانها و آروارهها میشکافند / فضا را.») افراد کمی امروز این شاعر را بیرون از زادگاه او، گرنوبِل، میشناسند. در همین شهر موزه کوچکی نام او را بهعنوان «پیشگام در هنرهای ورزشی» زنده نگه میدارد. تنها شاعر سرآمدی که شانس خود را در این مسابقات آزمود گابریله داننونتسیو (یکی از پیامآوران و الهامبخشان فاشیسم) بود که در مسابقات سال 1912 حاضر شد، به بهای اینکه شعرش مورد تحقیر واقع شود – البته تورنتون وایلدرِ نمایشنامهنویس هم بود که در بازیهای 1932 لسآنجلس در کسوت داوری حاضر شد و سرود یک آلمانی در وصف کوهنوردی را انتخاب کرد.
بسیاری از شاعرانی که در این هفت دوره المپیک شرکت کردند از دنیا رفتهاند و از آنها جز عناوینشان چیزی بهجا نمانده است. با این حال، تاریخنویسان ورزشی هنوز دست از کندوکاو بیهوده برای سرودهای کنجکاویبرانگیز با عنوان «رهنمودهای یک سوارکار به معشوقش» برنداشتهاند، شعری که رودلف بیندینگ آلمانی برای سرودن آن در بازیهای 1928 آمستردام مدال نقره گرفت. در برخی موارد در توزیع مدالها باید شک کرد: مسابقات هنری در بازیهای 1938 برلین زیر نگاه تیزبین جوزف گوبلز برگزار شد و فاشیستها به سادگی عناوین را از آن خود کردند و آلمانیها و ایتالیاییها مدالهای بخش مسابقۀ شعر غنایی را روبیدند.
امروزه عشاقِ شعر و ورزش میباید به تعمق در اشعار نادر کسانی که هنوز زنده ماندهاند قناعت کنند، مانند شعر «درخت غارِ هلاس» سرودۀ شاعر فنلاندی، اوله ماریا تیننی که در بازیهای 1948 لندن مدال طلا را برای او به ارمغان آورد:
اصیلزاده درخت غار هلاس را بنگر
که بس عزیزتر از هر گیاه روییده است
نظر فکنده به آن تاج سبزِ پُر کر و فر
چه دیدهها که ز بخت تو خیره گردیده است
اینها آخرین تقلاها برای سرودن شعر در مسابقات رسمی المپیک بودند. وقتی شکاف میان اشعار رسیده با مضامین ورزشی و شعر معاصر هرچه عریضتر شد، برگزارکنندگان مسابقه بهتدریج به کیفیت شعرها مظنون شدند. صرف نظر از پرسش رایج پیرامون حضور شاعران آماتور، یکی از مقاماتِ وقت اینگونه اظهار نظر کرد «هنرمندان چندانی وجود ندارند که فرصت مطالعۀ زیباییهای بدن انسان را در حال حرکت غنیمت بشمارند یا با دنیای ورزش ارتباط برقرار کنند.» در بازیهای 1952 هلسینکی، ادبیات همراه با سایر مسابقات هنری بهکلی از گردونۀ رقابتها خارج شد.
در حال حاضر، سازمان بینالمللی المپیک دیگر در سوابق بازیهای خود ذکری از نتایج مسابقات شعر نمیکند. این شاید حاکی از نوعی شرمساری از کل آنچه رخ داده، باشد؛ اما آیا حضور همهجایی شعر در این تابستان، جرقۀ فراخوانی دیگر برای Pentathlon of the Muses را در لندن خواهد زد؟ هرچه نباشد، لزوم غیرحرفهای بودن رقابتدهندگان در طول دهه 1980 کمکم به دست فراموشی سپرده شد.
و پرسشی دیگر که شاید قدری آزارنده باشد این است که آیا اشعاری که در گوشهوکنار لندن خوانده میشوند ممکن است ماندگار شوند؟ تجربه Pentathlon of the Muses نشان میدهد که پیوند شاعران با ورزش – حتی در سطح بازیهای المپیک – هرگز دوام شهرت را تضمین نمیکند. یونانیان باستان قطعاً با شاعران گمنام المپیک همدلی میکنند: جمع کثیری از شاعرانِ بسیار شناختهشدۀ المپیکیِ آنها امروزه حتی برای پیگیرترین محققان متون کلاسیک نیز ناشناختهاند. دانستن اینکه از ورزشکاران پیروزمند یونانی نیز که در زمان حیات خود از ستارگان لیگ N.F.L ما مشهورتر بودند و پس از مرگ همچون خدایان پرستیده میشدند، نامی به جا نمانده است، شاید دل ادیبان را خنک کند.
برای شاعر البته ذات گذرای شهرت عالمگیر امری جاافتاده است. گروهی از متخصصین ادبی تصمیم گرفتند برای بازیهای امسال، دهکده المپیک لندن را به زیور سطری از شعر «یولیسسِ» تنیسون بیارایند تا از این رهگذر ارادۀ راسخ دورهگردان باستان را در یک کلام خلاصه کرده باشند: «بکوش، بجوی، بیاب، و هرگز از پا منشین.» و دیگر، کلمات آشیل در «ایلیاد» هومر، که شاید سخناش تفاوتی ظریف با کلام تنیسون داشته باشد وقتی با تأمل در هویوهوس نهفته در شهرت میگوید: «من نیز چون بمیریم در زیر خاک خواهم خفت، لیکن حال بگذار که این شهرت بشکوه را از آن خود سازم.» یا آنطور که امیلی دیکینسون با شوروحال بیشتری سروده است: «شهرت مثل یک زنبور است. / وز وزی دارد - / نیشی دارد - / و آه، بله، جز اینها، بالی دارد.»