نگاهی به «حقیقت و مرد دانا» اثری از بهرام بیضایی
- توضیحات
- دسته: یادداشت ادبیات
- منتشر شده در 1389-10-04 12:01
دانایی پراکنده است ، به یک نفر نیست...
با نگاهی به کارنامه کاری بهرام بیضایی در مییابیم که کتاب «حقیقت و مرد دانا» از معدود آثاری او میباشد که نه نمایشنامه است و نه فیلمنامه. بلکه اثری داستانی است برای کودک و نوجوان. ولی من به دلایلی اعتقاد دارم این داستان هم کودکان و هم بزرگسالان را به عنوان مخاطب میپذیرد و هر دو گروه را درگیر خود میکند.
در این داستان ذهنیت گرایی آنقدر زیاد است که پردازش داستان را تحت تاثیر قرار داده است و مخاطب پشت آن معنایی ژرف را مییابد و در جهان متن هر آنچه رخ میدهد یک نشانه است. علیرغم اینکه ارسطو به طرح و داستان اهمیت زیادی میدهد ولی در داستان حقیقت و مرد دانا این شخصیتها هستند که اهمیت زیادی دارند. برای اینکه تعیین کنند مفهوم معنایی این داستان چیست، در واقع شخصیتها نتیجه داستان را تعیین میکنند و تاثیری در اندیشه ما به عنوان یک مخاطب خواهند داشت. یکی از پایدارترین معیارهایی که برای نقد این اثر میتوانیم ذکر کنیم رابطه محتوا و اندیشه است.
پيرمرد گفت: «حقيقت بين ماست. حقيقت، انسان است. حقيقت من و توييم پسرجان، من و توييم. چيزی بيرون از بشر وجود ندارد. حقيقت، فهمِ درستِ دنيای واقعی است. حقيقت، همان چيزهايیست که بين همهی مردم جريان دارد. تو بارها با آن روبرو شدهای.
پسرک با حيرت گفت: راستی؟
....»
این داستان ظاهرا کودکانه، روایتی دربارهی جستجوی طولانی پسرکی است که روحیه پرسشگری دارد و به دنبال مرد دانا و سؤال از او درباره حقیقت سفری طولانی را آغاز میکند. در این داستان مرد دانا مظهر «عقل» و پسرک مظهر «حقیقت» است. مضمون اصلی داستان حقیقت جویی است و اینکه حقیقت در درون همه انسانها وجود دارد ولی همه ما آن را در بیرون جستجو میکنیم.
پسرک در این سفر عقل جزئی خود را به جستجوی حقیقت که چیزی جز تصویر ذهنی خودش نیست و خارج از ذهنش وجود ندارد، میفرستد و در واقع برای چاره جوئی به فکر و دانائی خود متوسل می شود. به دنبال چیزی میرود که خود آفریده است، تلاش برای پیدا کردن مرد دانا و سوال از او درباره حقیقت به معنی غیر قابل دسترس بودن تصاویر ذهنی است. پسرک سالها در جستجوی تصویر ذهنی خود سختیهای زیادی را متحمل میشود اما همچنان به جستجوی خود ادامه میدهد. درنهایت به پیرمردی بدل شده است و پس از مشقتهای فراوان آتش طلب و خواستن در درونش فرو مینشیند. ذهنش آرام میگیرد چرا که در کیفیت نطلبیدن، ذهن در سکون و آرامش است. در اینجا است که دانایی بر او متجلی میشود و به او می گوید تو دنبال ظواهر و الفاظ و صورتهای ذهنی خودت رفتهای که هیچ معنی و محتوایی ندارد و حقیقت در بیرون از انسان نیست بلکه در درون انسانی است که علیم و آگاه است.
پسرک گفت: «من برای فهميدن بسيار کوچکم. بسيار نادانم.»
پيرمرد در برابر او سه چيز قرار میدهد. یک قلم، نیزه و نی: وقتی هست برای نوشتن، وقتی برای جنگيدن، و وقتی برای نغمه سر دادن. زمانی بايد نوشت. زمانی بايد جنگيد، و زمانی بايد به صدای خود گوش داد.
دیدگاهها
با تشکر