«تبعیدی جهان کشتار!»؛ یادداشتی بر برخی از آثار سی و پنجمین جشنواره جهانی فیلم فجر
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای سایر کشورها
- منتشر شده در 1396-02-11 15:36
سی و پنجمین جشنواره جهانی فیلم فجر و یا بهتر بگوییم سومین جشنواره مستقل بخش بین الملل این رویداد سینمایی در حالی به پایان رسید که آثار انتخابی و نحوه اجرای جشنواره مانند همیشه موافقان و مخالفانی داشت. اما اگر بخواهیم از حیث فنی به این دوره از جشنواره بنگریم، شاهد نمایش برخی از فیلم های مقبول بودیم و برخی نیز با وجود اعتباری که داشتند پیشتر به دیده مخاطبان پیگیر سینما نشسته بودند و برخی از سطح چندان قابلی برخوردار نبودند که ارزش نگارش یادداشت و تامل دوختن بر فضای ساختاری شان باشد. البته به تماشا نشستن آثاری از فیلمسازان مهجور اما خلاق سینمای جهان و بازتماشای نسخه مرمت شده فیلم های شاخص سینما مانند «روز برمی آید» مارسل کارنه برای دوستداران سینما حلاوتی بسیار داشت. در یادداشت پیش روی نگاهی خواهم داشت به آثار قابل توجه و مهجوری که در سی و پنجمین جشنواره جهانی فجر به نمایش درآمد.
«تبعیدی» ساخته داویس سیمانیس
سینمای کشورهای حوزه بالتیک در طی سال های اخیر رشد چشمگیری داشته است و نمایش آثاری از سینمای این منطقه در دوره پیشین جشنواره جهانی فجر، نوید سینمایی رو به جلو را می داد. خوشبختانه در سی و پنجمین جشنواره جهانی فجر شاهد نمایش 7 فیلم منتخب از سینمای 3 کشور بالتیک بودیم که برخی از درجه فنی قابل قبولی برخوردار بودند که از مهم ترین این دسته از آثار فیلم «تبعیدی» ساخته «داویس سیمانیس» و محصول سینمای لتونی بود. داستانی درباره حضور «اولریش»؛ پزشک اعزامی ارتش آلمان برای بررسی وضعیت تیمارستانی دورافتاده در منطقه ای روستایی که در بدترین شرایط ممکن از بیماران آسیب دیده جنگی نگهداری می کند؛ فضایی مخوف و انسان هایی که در دل تاریخ گم شدند و مسئول آسایشگاهی که شبیه زندانبان است و در پی سوء استفاده از بیماران جنگی!
فیلم «تبعیدی» طی بخش های مختلفی روایت گر دردهای بیمارانی جنون زده از جنگ است؛ از نخستین سکانسی که طی درک زیبایی شناسی بصری فیلمساز به شکلی خلاقانه نمایانگر اجسادی خونین در داخل قایق است تا سکانس هایی که با فضاسازی مناسب و همراهی موسیقی متنی هوشمندانه تماشاگر را به قلب ناکجاآبادی می برد که گویی دوزخ مردانی است که میان کُشتن و کُشته شدن گرفتار آمدند! در این میان نگاه معناگرایانه «داویس سیمانیس» در تار و پود اثر را می توان جست؛ جایی که در بخش دوم فیلم که «عبادتگاه» نام گرفته است، با فضایی بهشت گون و در کنارش جنگلی برزخی با پسربچه ای که گرفتار شکنجه شده مواجه می شویم. فیلمساز با انتخاب درست جنس لوکیشن، شیوه نورپردازی و بهره مندی از صداهای بیرونی برای القای فضایی وهمناک کمک کرده و برای رسیدن به غربت مردانی دورافتاده از اجتماع به خوبی از مکث های میان سکانس ها استفاده کرده است. با این حال فیلم در مواردی به ورطه مسیری خارج از مساله اصلی خود می افتد و ورود بچه ای جنگلی و علاقه «اولریش» برای آموزش رفتارهای انسانی به وی، پیوند روایی اثر را مخدوش می سازد. فیلم «تبعیدی»، لانگ شاتی از آدم هایی مه گرفته می سازد. از زندگی افرادی که شیطان در باورشان نفوذ کرده و تلاش های پزشک ارتش برای زدودن غبار جهل از سیمای مردان روستا همچون نقشی است که «لئون تولچینسکی»؛ معلم 30 ساله برای تاباندن نور دانایی برای مردمان روستای کولینچیکف در نمایشنامه ارزنده «کله پوک ها»ی نیل سایمون دارد و پسربچه در فیلم «تبعیدی» می تواند کلیدی برای بازشدن طلسم جهل اهالی منطقه باشد. فیلم «تبعیدی» درباره آدم هایی است که اسیر جبر زمانه شدند و در دل تاریکی جنگ، زمان برایشان گم شده است، همان گونه که یکی از دیوانگان تیمارستان عنوان می کند که نامش تقویم است! سربازانی که اسیر جنگ افروزی قدرت طلبان در جنگ جهانی اول شدند و خود را اسیر وهم گناه آلودی می دانند. تقطیع سکانس های تیمارستان با زمان درگیری در صحنه نبرد نمایانگر همین حس سرخوردگی و نگاه وامانده از درک حقیقت نزد آنان است.
«پاریس سفید» به کارگردانی لیدیا لبر تِرکی
پیرزنی الجزایری برای یافتن شوهر گمشده اش راهی خیابان های پاریس می شود. اما این سفر مخاطره آمیز «رکیا»ی 70 ساله برای یافتن شوهرش «نورالدین» که به بهانه کار 48 سال ساکن پاریس شده و 4 سالی خانواده اش را بی اطلاع از شرایط خود گذاشته است، بهانه ای برای ورود به جهان مهاجرانی می شود که با بحران بی هویتی دسته و پنجه نرم می کنند و هراس از مواجهه با گذشته خدشه دار و آینده نامشخص خود در سرزمین مادری دارند. کارگردان با تلفیق داستان جست و جوی پیرزن که همسو با نگاه «الکساندرا» در فیلم سوکوروف است به خوبی می تواند تصویرگر روزگار دوگانه مهاجرانی اسیر در فضای قطب بندی شده باشد و شخصیت ها به گونه ای مناسب طراحی شده و نجواگر این گمگشتگی و تنهایی است. دوربین فیلمساز به مثابه چشمی ناظر به درستی می تواند شوق کاوش و روح سرگردان شخصیت اصلی فیلم را نمایان کند و گردش روایی هوشمندانه از «رکیا»؛ شخصیت اصلی فیلم به همسرش؛ «نورالدین» قابل توجه است که موسیقی نیز به درستی در این روایت پردازی به یاری تصویر و فیلمنامه خلاقانه اثر آمده و در کنار تصویر و روایت درست فیلمنامه به کار می رود. فیلم «پاریس سغید» اگر چه بعد از پیدا شدن «نورالدین» دچار خمودگی در بیان روایی خود می شود اما در نهایت می تواند به دور از کلیشه ها پایانی سوار بر منطق داستانی خود را به تماشا درآورد؛ سکانس نیمه پایانی که پیرزن در غیاب همسرش که تمایل به بازگشت ندارد، به منظره ای از ساختمان های بلند پاریس نگاه می کند که در کنارش خرابه ای قرار داد و این درست ترین تصویر از موقعیت پیرمردی است که در میان نگاه هایی دوگانه از هویت خود گرفتار آمده است.
«بی نام و نشان» ساخته تاکیر احمد
فیلمی ساده و بی ادعا از سینمای بی نام و نشان بنگلادش که ایده ای جالب دارد و همان ایده را توانسته تا حدی درست و بدون لکنت روایی به پیش برود. هر چند در مواردی از فیلم دچار شعار می شود و به جای پردازش داستان به دنبال اعلام مستقیم شعارهایی در باب انسانیت است! ایده ای درباره جسد گمنام و ناشناخته ای که از یک پاسپورت جعلی می آید و این دستکاری به منزله تغییر هویت آدم ها قلمداد شده و مستمسک فضایی کمیک می شود. در واقع گروتسک نهفته در فیلم «بی نام و نشان» از میان شرایطی بغرنج از اشک و آه خانواده هایی که تصور بر مرگ عزیزشان می کنند و نیز کشف نشانه هایی در جسد مبنی بر این که انتخاب ماهیت مرد مُرده مغایر با حقیقت بوده است، فضایی دوگانه می سازد و هر بار جسد تحویل گرفته شده، هویتی تازه یافته و باز به همان عنوان گمنامی می افتد! دست به دست شدن جسد و در نهایت نامشخص بودن هویت مُرده و فضای غریبی که می سازد منجر به خلق موقعیت هایی طنازانه و در عین حال دردناک در فیلم «بی نام و نشان» می شود.
«گلوری» ساخته کریستینا گروزیوا و پِتار والچانوف
فیلم بلغاری «گلوری» هم سرشار از طنزهای نیشدار و کنایه های سیاسی به زبان سینمایی است با یک بازی درجه یک از بازیگری که به درستی می تواند میان نگاهی بی ادعا به زندگی و جهانی سودازده حلقه اتصال نمایشی ایفا کند. داستانی درباره «تسانکو پتروف»؛ مرد تنهای راهبانی که روزی مبلغ قابل توجهی در محل کار خود پیدا کرده و آن را تحویل مقامات پلیس می دهد غافل از این که پول های یافته شده بخشی از فساد در بدنه دولت و در وزارت راه است و از این پس فضایی پارادوکسیکال میان تلاش دولتمردان برای ساخت قهرمانی کوکی از «تسانکو» و تلاش وی برای گریز از چنین عنوانی و در جهت برملاکردن فساد دولت رخ می دهد و در چنین فضایی، موقعیت هایی بامزه رخ می دهد تا فیلمی سراسر جذاب برای بیننده آفریده شود. در این میان به کارگیری برخی از نشانه ها مانند علاقه به «ساعت» نزد «تسانکو» در کنار زندگی به تکرار درآمده اش هم به کمک روایت متناقض گوی داستان درمی آید.
«جاسوس و شاعر» ساخته توماس هوسار
فیلم قابل توجه دیگری از سینمای بالتیک که ایده ای تکراری از مواجهه یک پلیس با زن جاسوسی اغواگر دارد اما فیلمساز به سرعت از چنین فضای آشنا در آثار ژانر پلیسی جاسوسی گذر کرده و موقعیتی طنازانه از مواجهه پلیسی جدی به نام «گوستاو» با زنی کولی به نام «نالا» می سازد که در برابر دوربین نظاره گر ماموران پلیس به جدل با هم می پردازند! در این میان وجود شاعری دیوانه مسلک به نام «میکو» که سودای انتشار کتابش را دارد، به لحن کمیک موقعیت ها کمک کرده است. فیلم اگر چه نمی تواند توازن مشخصی از تغییر لحن فضای جاسوسی به فضای کمدی بیابد و گاه چنان غرق در داستانک های طنازانه می شود که از نقطه ابتدایی روایی خود خارج می شود اما همراه با سکانس هایی خلاقانه از مواجهاتی معمایی است. «توماس هوسار» با حذف برخی موقعیت های نه چندان موثر در روند داستان به حفظ ریتم اثر کمک کرده و شوخی با انواع موقعیت های سینمای جاسوسی و با مواردی چون شاعرانگی و حتی فیلسوفی شناخته شده چون «ژیژک» در «جاسوس و شاعر» جالب توجه است.
«چوپان» ساخته جاناتان سنزوال برلی
یک مرد در برابر سیستم از نوع حاکمیت طبقاتی و سیاسی قرار می گیرد. داستان زندگی «میگل»؛ مرد تنها و منزوی چوپانی که در گوشه ای دورافتاده از فضای زیست و به دور از جنجال های جامعه شهری می خواهد جهانی مختص به اندیشه خود داشته باشد اما جهان پیرامون اجازه این نوع زندگی رها شده از هیاهوی روزگار را به او نمی دهد و در نهایت انسانی آرام را به چنان طغیانی می رساند تا تنها چاره ممکن را برای از میان برداشتن موانع، دست بردن به خشونت بداند. فیلم «چوپان» به دور از لغزیدن در فرم بیانی ناراستا به خوبی می تواند این تصویر ویران شده انسان را به نمایش درآورد.
«تبعید» ساخته ریتی پان
مهم ترین فیلم به نمایش درآمده در سی و پنجمین جشنواره جهانی فیلم فجر که تماشایش می تواند برای هر سینماگرعلاقمندی همچون کلاسی درس باشد. فیلم «تبعید» با فرمی تجربه گرایانه و مسیری خلاقانه، روایتی متمایز از جنایات خمرهای سرخ کامبوج می سازد و به دلیل احاطه فیلمساز به واقعه و درک بالایی که در پدیدارشناسی و در جسارت برای ورود به فضاهای آوانگارد دارد، اثری به غایت شگفت را برای دوستداران سینمای ناب می سازد. ترکیب بندی نماها، زبان تغزلی اثر و پیوند نمایه های مستند با روایتی داستان گوی و بهره مندی از نشانه هایی برای نمایان سازی تاریکی کشتار مردمان بی گناه، جنسی متفاوت از اثری سینمایی را پیش روی مخاطب قرار می دهد.
فیلمساز به تدریج از تباهی جنگ و بی هویتی افراد مصیبت زده فراتر رفته و به سراغ مباحث فلسفی همچون ماتریالیسم دیالتیکی می رود و نیز تلاش موجود را برای حفظ بقاء مورد نظر قرار می دهد و در این مسیر، انتخاب درست فرمی شاعرانه برای بیان خیالی رویاگون در برابر واقعیت کریه پیرامون و وجود ریتم شناور به دور از هرگونه درشت گویی، از «تبعید» فیلمی دیدنی می سازد. فیلم در ستایش واژه هاست که هر کلمه در آن زبان ستایش ساخته و در عین حال «تبعید» اثری در مذمت تفکر توتالیتاریسم بوده و بیان این که هیچ شعر دموکراتیکی در جهان وجود ندارد! در «تبعید» هر نما، نشانه ای هدفمند در خدمت روایت است. برای مثال وجود «قاشق» به عنصری فراتر از شیء بدل شده و در دل معنای اثر به زیبایی می نشیند. فیلم در کنار «تبعید جسم» به «تبعید روح» هم می پردازد و با انتخاب تصاویری بدیع از تلفیق فضای واقعی و خیالی به یک همپوشانی در بیان سینمایی می رسد و هویت را از طریق عنصر غیاب نمایان می سازد.
فیلم تماشایی «تبعید» ساخته ریتی پانِ مستندساز، انسان را یک نوشته در صفحه گیتی می خواند و ماه را آبستن روشنایی می داند. انسانی که گرفتار جهان وانفسایی شده و همچون پلنگی آشفته حال دستش به ماه بلندبالا در چنین روزگاری نمی رسد!
«سینمای نوو» ساخته اریک روشا
این اثر برای علاقمندان پیگیر جنبش های سینمایی می تواند تماشایی باشد هر چند «سینمای نوو»ی اریک روشا نمی تواند به تمامی وارد بطن چنین رخدادی سینمای شود و گاه مضامین سیاسی دست و پای کارگردان را برای بیان گوشه های ظریف این زبان متفاوت در سینمای آمریکای لاتین می گیرد! با این حال فیلم با زبانی شاعرانه و با بهره گیری از تصاویر آرشیوی برخی آثار آغازگر این جریان می تواند بخشی از تابش سینمای نوو باشد. دوستانی که همانند «مردان موج نوی فرانسه» دور هم جمع شدند و بیانیه «سینما سینما» را شکل دادند و با دوربینی در دست و ایده ای در ذهن به دنبال نزدیکی با بدنه جامعه بودند تا انگشت گذاشتن روی ایدئولوژی های سیاسی، هر چند این جنبش نیز از دل جریانات سیاسی و اجتماعی سربرآورد و خاستگاهی شکل یافته از کودتای مارس 64 در برزیل دارد. مستند «سینما نوو» به بخشی از جنبشی سینمایی در برزیل می پردازد که ترکیبی از «نئورئاليسم ايتاليا»، «سینمای انقلابی شوروی»، «موج نوی فرانسه» و «فرهنگ بومی آمریکای لاتین» دارد.