رستاخیز جولیان اشنابل: آیا جامعه هنری درنهایت مشهورترین نقاش دنیا را تبرئه میکند / یادداشتی به بهانه آخرین نمایشگاه اشنابل
- توضیحات
- نوشته شده توسط مایکل اچ میلر / مترجم: ساناز محمدعلیها
- دسته: یادداشت نقاشی
- منتشر شده در 1392-06-27 04:09
روستایی واقع در غرب شهر پلازو چوپی، محل زندگی جولیان اشنابل و خانواده اوست. من در روز ولنتاین به آنجا رسیدم. استودیوی جولیان در طبقه سوم قرار داشت. یک مکان بزرگ و سفید رنگ با رنگهایی که به درب و دیوار آن پاشیده و با پنجرهای نقرهای که کمی نور خورشید از آن به داخل تابیده شده است. نمای پنجره رو به رودخانه هادسون است، جولیان دو دستیار دارد، یکی المو اشنابل و دیگری همکلاسی دوران دانشگاه او.
در گوشه، مجسمة مقوایی به ارتفاع 5 فوت دیده میشود که ابتدا فکر کردم موشک است. اتاق پر از نقاشیهایی با موضوع "بز" است که آقای اشنابل آنها را با بومهای نقاشی بسیار عظیم به تصویر کشیده است، تمام این نقاشیهای عظیم به دیوارهای این فضا آویزان است. این نقاشیها یادآور تصاویر زمینه (والپیپر)های قرن 19 در دوفور است. این نقاشیها رژه ارتش سربازان انگلیسی کت قرمز را در طی دره روستا به تصویر میکشند. صحنهای که در آن نقاش از رنگ بنفش، بسیار کم استفاده کرده و تصویر یک بز سفید بزرگ در حال انتقال را نقاشی کرده است. تصویر پرتره رئالستی دنیس هاپر که بالا، بر روی یک دیوار آویزان و مانند یک چوپان، به بزها خیره شده است.
آقای اشنابل آرام وارد اتاق شد و هر کسی که در اتاق بود به دنبال کار خود رفت. او 61 ساله است، با قدی کوتاه، کمی شکم، ریش تکهتکه و موهای نرم و صاف، او عینک زرد رنگی به چشم داشت و یک کت مشکی با تصویر چاپی یک دختر در لباس آبی، با موهای بلوند و با لبخندی شیطانی و علامت ممیز سیاهی که در چشمان او پنهان بود، به تن داشت.
آقای اشنابل به خاطر پوشیدن پیژامه ابریشمی رنگی (که به آن رنگ پاشیده شده است) در شهر و ژست مخصوص او هنگام نقاشی که مختص لذتگراهای دهة 1980 مشهور شده؛ اما امروز او یک شلوار جین و کفش کار پوشیده است. او به سمت پسرش رفت و از او دربارة مجسمه مقوایی بزرگ سؤال کرد. زیرا آن مجسمه یک پروژة هنری برای کالج بارد است.
اولمو اشنابل میگوید: «من مجبورم گاهی اوقات اسمم را هجی کنم». جولیان اشنابل مجسمه را برداشت و گفت: «به شما میگویم چرا»؟ او به قسمتهای مختلف آن مجسمه اشاره کرد و اسم اولمو را از روی آن هجی کرد و اولمو به طور مستقیم به پدرش خیره شده بود. او گفت: «فقط نگران موارد مورد نیاز این مجسمه هستم». آقای اشنابل گفت: «گوش کن، آنها را به هم پیچ کن، آنها نمیدانند چه میخواهند، باید محکم کاری کنی».
او به پسرش پیشنهاد کرد که با این سبک از مجسمه، او میتواند بعدها کارهای عملی دیگری انجام دهد. حتی به او پیشنهاد داد که میتواند از آن برای نورپردازی استفاده کند (استقاده از نور داخل مجسمه). او مجسمه را روبهروی صورت خود گرفت و به سوراخی در آن اشاره کرد که میشود برای نورپردازی از آن استفاده کرد.
اشنابل ادامه داد: «تو باید هر کاری را که میخواهی انجام دهی، اما فکر میکنم این کاری است که باید انجام دهی».
آقای اشنابل رو به من کرد و گفت: «من پرترهای از بچههای برنت کشیدهام، نقاشی صفحهای، دوست داری آنها را ببینی»؟ من نیز ابراز علاقه کردم. به سمت آنها رفتیم. او از یک صفحه بزرگ نقاشی استفاده کرده و درون آن ظروف و شیشههای شکسته قرار داده بود. صفحهای بسیار شلوغ که آقای اشنابل پرترهاش را در آن نقاشی کرده بود. ظروف شکسته مربوط یه دهة 70 با امضای خودِ او بر روی ظروف، که دو دستیار او آن را از ته اتاق به پیش روی ما آوردند. آنها بسیار سنگین بودند، ردیفهای مختلفی از نور در آنها پنهان شده بود، در همان حال آقای اشنابل به من کمک میکرد تا در جای مناسب بایستم تا بتوانم نورها را بهتر ببینم. از کمی عقبتر، تصویر پیتر برت جونیور را در زاویهای میشد دید، خیلی جالب بود که از هر لبه شکسته این ظروف که به آنها نگاه میکردی، میشد در زاویهای تصویر یک چهره را که در آن نقاشی شده بود دید. آقای اشنابل گفت: «ببین از این زاویه که ایستادهای چطور به نظر میرسد؟، او از دستیارانش خواست که تصویر را بچرخانند روبهروی صورت من، گفت یک قدم به جلو بیا، حالا چه میبینی»؟
خیلی جالب بود، تصویر پیتر برت جونیور را به صورت برجسته و از نمای نزدیک دیدم، خدای من انگار عکس بود، اما آن پرتره نقاشی شده ار آن شخص بود. ما 20 دقیقهای را مشغول پرترههای برنت (کودکان برنت) بودیم. تا اینکه توجه من به پرترهای بی بالاتنه با کلاه ملوانی جلب شد، تصویر گوشه اتاق قرار داشت. آقای اشنابل گفت: «این دوست دختر من است، او طبقه بالا است».
به طبقه پایین رفتیم. آقای اشنابل پرتره دو صندلی و بیمار و پزشک را که در سال 1978 برای اولین بار کشیده بود را نشانم داد. او گفت: «جالب است نه؟ قبلا آن را ندیده بودی درسته»؟
در دهة اخیر در نیویرک، شانس دیدن کارهای آقای اشنابل از نزدیک و به طور مشخص بسیار کم بود زیرا او هنرمندی مشهور و پر کار است و وقت کمی برای دیدار خصوصی دارد، او به سرعت به شهرت رسید، اولین نمایشگاه بشقابهای نقاشی خود را در گالری "مری بون" توانست به سرعت به فروش برساند. این اتفاق در سال 1979 رخ داد، درست قبل از اینکه نمایشگاه باز شود او توانست همه را پیش فروش کند و چهار نقاشی به قیمت 2500 دلار -که از نظر او قیمت اصلی آنها 4000 دلار بود و با کسر مالیات 2500 دلار شد0 را نیز به فروش رساند.
در اوایل دهة 80، نقاشی نوتری دیم او توانست در حراجی ساتبی به ارزش 500/93 دلار به فروش برسد. جالب است که خانم بون به یکی از گزارشگران "واشنگتن پست" در آن زمان گفته بود که من از قیمتهای فروش راضی نیستم، فکر میکردم ما مرز 100.000 دلار را بشکنیم، خانم بون از گالری "مری بون" و آقای لئو کستلی از گالری وارهول ورو شنبرگ در سال 1984 قصد بر پایی گالری برای آقای اشنابل را داشتند، اما آقای اشنابل همکاری خود را با آنها فسخ کرد و گالری خود را در گالری پیس بر پا کرد. این شد که آقای کستلی در یکی از صفحات روزنامه تایمز آن زمان، آقای اشنابل را کینگ کنگ خطاب کرد، آقای اشنابل به شدت ناراحت شد و گفت که آنها قصد تحقیر او را دارند. آقای اشنابل به رونق بازار هنر فکر میکرد، در سال 1987 که اولین و آخرین نمایشگاه گذشتهنگر خود را در نیویورک برپا کرد، منتقدان آثار او را خارج از عرف جامعه اعلام کردند.
او و روبرت هیوز به قدر کافی تحقیر شده بودند که برای خود نام مستعار انتخاب کردند، به نامهای رابرت هیوج و جولیان اسنورکل، اما باز منتقدان او را به خاطر اثر unironic self-approval تحقیر کردند. آقای اشنابل برای رونق بازار هنر باز تلاش کرد. او نقاشیهایش در سال 1987 را زندگینامه خود خواند. او آنها را چنین توصیف کرد: "تصاویری که زندگی را با واژههای مرگ توضیح میدهد." اینکه چه کسی درباره آنها صحبت کند مهم است و حتی میتوان آنها را حماسه نامید. در نقدی که در "نیویورک تایمز" توسط روبرتا اسمیت به تازگی دربارة آثار او نوشته است میخوانیم "آثار به خوبی نمایش داده نشد". جالب است که اسمیت در سال 1987 تنها دو سال سن بیشتر نداشت که کلا در سن جوانی درباره آثار اشنابل اظهار نظر کرد.
آن سالها روزنامهها کاریکاتور اشنابل را چاپ کردند و از او به عنوان سپر بلا برای تمام اشتباهات هنری و الگوی کامل از یک هنرمند خودشیفته یاد کردند؛ زیرا او در مصاحبهای حدود 60 دقیقه خود را با ون گوگ مقایسه کرده بود، خبرنگار از او پرسید: «آیا شما نقش بزرگی دارید؟ آیا می خواهید خود را حتی با مارلون براندو مقایسه کنید»؟
او در دهة 90 شروع به فیلمسازی کرد و داد منتقدان را درآورد. زیرا فیلمساز پر غرور گستاخ نه تنها پذیرفته شده است؛ بلکه در هیچ کجا مورد تحسین نیست، اما او خلاف همه اینها را ثابت کرد و فیلم قبل از اینکه شب از راه برسد Before Night Falls را ساخت که در آن خاویر باردم ایفای نقش کرد و برای فیلم اتاقک غواصی و پروانه The Diving Bell and the Butterfly برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره کن شد.
پیتر برنت تهیه کننده او در ایمیلی به او مینویسد: «تو مانند یک دوننده سرعت در مسابقه فوتبال هستی». او این یادداشت را برای آقای اشنابل به خاطر موفقیت فیلمش مینویسد.
آقای اشنابل یک اسم آشنا در عرصه هنر باقی میماند، نقاشیهای او در بهترین حالت نماد سالهای دهه 80 شد و در بدترین حالت، تصاویر بیحال و رنگ و رو رفتهای در صفحات یک کتاب هنری است. در حال حاضر گالری از آثار او در اُکو برپاست، گالری در روستای کوچکی در غرب آلمان، که نقاشیهای او از سالهای 1981 تا 1978 را به نمایش درآورده است. او همچنین نمایشگاهی در "مرکز مطالعات هنری بنیاد برنت" برپا کرده است. او همچنین برای پاییز با گالری "گیجوشین" قرارداد دارد. چیزی که در این دیدار و آگاهی از شخصیت او برای من جالب بود، صراحت و به گونهای گستاخی او در برابر تمام کسانی است که او را میخواهند از حرکت باز دارند.