وایدا و فیلمهایی دربارهی فلسفهی تاریخ
- توضیحات
«برای آزادی، نان و لهستان جدید».
این بخشی از ترانهی یادبود یانکو یشنفسکی است که کریستینا یاندا در تیتراژ پایانی مرد آهنی (1981)، با صدایی شبیه ضجههای یک ماده گرگ میخواند. لهستان جدید، با تمام ابهامهای ناشی از واژهی «جدید» همواره بزرگترین رویای لهستان بوده است. کشوری که بیشترین زخمهای قرن بیستم را بر تن خود داشت و تاریخ، فرصت التیام آنها را نداده بود. بهترین مثال تاریخی در تایید این موضوع، دردناکترین مثال ممکن نیز هست. زمانی که اروپای متفقین پس از سقوط برلین میرفت تا از روزهای پیروزی و پایداری مدام حرف بزند و دلاوریها در جنگ را به عنوان عصر قهرمانیها برای تکوین اروپای آزاد جدید، ستایش کند، لهستان به آغوش استبداد بلشویکی شوروی کشیده میشد و بلافاصله این پرسش مطرح میشد که ثمرهی قهرمانیها در جنگ چه نسبتی با «لهستان جدید رویایی»، که تا حدود نیم قرن پس از پایان جنگ فقط (و فقط ) در سرودها یافت میشد، دارد؟ تاریخ لهستان در قرن بیستم تاریخ رنج مدام است.
این میتواند همان سرنوشت عمومی باشد که ادبیات قرن نوزدهم لهستان نیز به شکل پیامبرانهای پیشگویی کرده بود.
بولسلاو میخالک توضیح میدهد که چطور در روحیهی رومانتیک فراگیر قرن نوزدهم و به ویژه در میان بزرگترین شاعران آن چون سیپرین نوروید، یولیوش اسلوواتسکی و آدام میتسکیویچ، لهستان، مسیح ملت های دیگر است که برای رهایی آنها عملا مصلوب میشود[i]؛ نوعی تقدیرگرایی افراطی که به شکل شگفتانگیزی در مورد لهستان به عنوان نقطهی آغازین جنگ و مکانی برای سبعانهترین تراژدیهای قرن بیستم (که حتا قابل قیاس با همسایگان نگونبختش در اروپای شرقی نیز نبود)، درست از کار درآمده بود.
از یک نظر وایدا درست از همین نقطه آغاز میکند و کار خود را به وقایعنگاری فرایند تاریخی مصلوب شدن لهستان تبدیل میکند. شکاف اخلاقی-اقتصادی روزافزون میان طبقهی نوکیسه و کارگران در سرمایهداری معیوب قرن نوزدهمی در تمام ابعاد دیکنزی آن در فیلم سرزمین موعود (1974)، شکست سوارهنظام هپروتی لهستان مقابل ماشین غولآسای آلمانی در لوتنا (1959)، گیر افتادن لهستان میان آروارههای شرق کمونیستی و غرب نازی در کاتین (2007)، فجایع گتوها و اردوگاههای مرگ در شمشون (1961) و کورچاک (1990)، سرکوب قیام ورشو در کانال (1956)، عدم اطمینان، یاس و نومیدی پایدار حتا پس از پایان جنگ در خاکسترها و الماسها (1958) و چشم انداز پس از جنگ (1970)، تصفیهی فرزندان انقلاب و سرکوب اعتراضات در دوران زمامداران کمونیست در مردمرمری (1977) و مرد آهنی (1981) .
[i]بولسلاو میخالک. 1360. خاکسترها و الماسها. ت مسعود مدنی . در سینمای نوین . شماره دوم. خرداد. صص 57-66