جرج توکر؛ مترو / خوانش تصویر؛ شمارهی بیست و یکم
- توضیحات
- نوشته شده توسط محسن رحمانی
- دسته: خوانش تصویر
- منتشر شده در 1395-03-23 13:56
«در آن روزها برخلاف امروز، جهان آیینه ها و جهان انسانها جدا از هم نبودند» (بورخس-جانور آیینهها)
جرج توکر نقاش آمریکایی، همعصر رئالیسم جادویی است. دورانی که هنرمندان با بازگشت به جهان فیگورال، انتزاع را از بومها حذف کردند. آنان با بازنمایی واقعیت با نزدیک شدن به امر ابژکتیو، جهان تصور را بازآفرینی میکردند.
بازنمایی واقعیت برای نمایش فرا واقعیت، این هسته مرکزی نقاشیهای جرج توکر است. نقاشی که به خیابان میرود و واقعیت را در تور فرا واقعیت صید میکند. او نشان میدهد چگونه ما از دیدن ناتوان شدهایم و فاجعه چگونه در پس امر عادی خانه کرده است. این بازنمایی امر واقعی به میانجی جهانی فیگوراتیو همان ایدهای است که از واقعیت فراتر میرود و راز را نشان میدهد.
اگر کاراواجوی بزرگ در آستانهی قرن هفدهم معنا را نه از امر استعلایی که از درون سقوط ماده به زمین بدست میآورد، جرج توکر این معنا را در قرن قفس و آهن، قرن تشویش و اضطراب، از تبلور ماده در هیبت فیگور، از دل اشیا بدست میآورد. در تابلوی «مترو» توکر به جهان زیر زمین سفر میکند به جهان مردگان. اگر روزگاری فاجعه برای شکسپیر در مرگ پدر و جام شوکران معنا مییافت برای کافکا در جهان مدرن، فاجعه چیزی جز همین تکرار ناب نیست. این هر روز را به هر روز پیوند زدن. این ملال و یکنواختی مرگ آور. فاجعه همین زندگی است همین لحظهها و حصارها. این قفس نظام ها و مرزهای بی پایان.
توکر جهان کافکایی را بر بومش حاضر میکند او نیز چون کافکا بر اضطراب و تشویش زندگی مدرن انگشت میگذارد و تنهایی را قاب میگیرد. فاجعه همواره در حال رخ دادن است و ما در متن آن با خود بیگانه میشویم و در قفسی به وسعت جهان هر لحظه نفس را تنگ تر مییابیم. توکر با پرسپکتیوی متکثر به ایستگاه مترو نیویورک نگاه میکند. بدن هایی تک افتاده و تنها. با چشمانی پر تشویش و هراس. بدنهایی، هبوط کرده. سقوط در متن جهانی که در آن امر متعالی هاله اش را از دست داده و ایمان از هر پرسپکتیوی پیشاپیش کسر شده است. نگاه کردن و چشم دوختن در نگاه دیگری هنوز بزرگترین ترس جهان مدرن است.
اینجا بدنها تکیده هستند و در فضاهایی بسته و تو در تو، در زندانی انفرادی تنها به جهان مردگان سفر میکنند. نگاه کنید به آن فیگوری که از پله ها پایین میرود. این سقوط انسان مدرن است در فاجعهای مدام. در تنهایی عمیقی که جهان او را جهان فراموشی کرده است. جهان مردگان، جهان زیرین. نگاه زن در مرکز تابلو چنان با هراس و اضطراب بازنمایی شده که میتوان در سیمای او سیمای خویش را بازیافت. این من هستم با بدنی بیگانه میان بدن ها. این تو هستی با هراسی که تقدیر توست. این زندانی که هیچ روزنهای به رهایی ندارد. اینجا هزارتویی است از حصارها. هزارتویی که تنها میتوان در آن خویش را گم کرد و امید به آفتاب را بدرود گفت.
رنگ های درخشان به این جهان پوچ. چهره ای نمادین میدهند. زیبایی، آن خیر اعلای افلاطونی دیگر چیزی را بازنمایی نمیکند و فاجعه همه چیز را در یک چیز اینهمان کرده است، در«امر عادی». رنگ سرخ در بدن زن، عشقی در آستانه زوال است. جهانی در آستانه نابودی، عشقی که دیگر رستگار نمیکند، نجات بخش نیست و هستهی صلبش را وانهاده. هراس زن از به دنیا آوردن، از زایش، این تشویش از نابودی زندگی در چشمان زن فریاد میکشد.
این بدنها رازی را در خویش جای داده اند. رازی که تنها میتوان به میانجی فیگور و تصویری رئال به آن دست یافت. همان فرا واقعیتی که درون واقعیت خودش را پنهان کرده و در بوم توکر از پرده بیرون افتاده. ناممکنی رابطه و انسانی که دیگر خویش را در آیینه بازنمیشناسد. این جهان سرشماری است. جهان بدن ها و عددها. انسان جهان را به زندانی بزرگ بدل کرده و در هزارتوی بی پایان آن خود را گم کرده. این انسان است در زیر زمین، در جهان هادس که اکنون با مترو نام دار شده، مترو جهان مردگان است.
توکر میان انسان و سقوط نسبتی برقرار میکند. سقوطی که اکنون نه از آسمان به زمین که از زمین به جهان زیرین است به آفتابی که غایب بزرگ است و رستگاری که دیگر معنا ندارد. ما در سیمای واقعیت چشم میدوزیم و اکنون تنها به میانجی تصور میتوانیم ببینیم.