تغییر روش؛ از اثر به متن داستانهای برعکس
- توضیحات
داستانهای برعکس نوشته لیلا صادقی از قصههایی زبان محور تشکیل شده که در کنار عکسهایی از جاوید رمضانی و موسیقی داریوش تقیپور رنگ و بوی خاصی گرفته است. داستان در دو فصل کاملا متفاوت، یکی به صورت چندرسانهای (مولتیمدیا) و دیگری در کتاب روایت میشود. خود نویسنده در مورد این ابتکار چنین آورده است: «وقتی از پشت یک پنجره به دنیا نگاه میکنیم، همه چیز آنقدر غیرواقعی است که دلمان میخواهد با یک خردهسنگ، شیشه را بشکنیم. با شکستن شیشه باد و بوران میزند به صورتمان این یعنی همه چیز آنقدر واقعی است که دلمان میخواهد دوباره خرده شیشهها گم میشوند و هیچ چیز به عقب برنمیگردد. بخش اول (لوح فشرده) همان خرده شیشههایی است که در بخش دوم (کتاب) دلمان میخواهد به هم بچسبانیم ...»
نقطهآورد داستان در فصل دوم است جایی که اولین سطح روایت شکل میگیرد. داستان زن و شوهري است كه در حين مشاجره در ماشين، تصادف ميكنند و زن در كما ميرود. حال بیشتر وقایع به صورت گذشتهنگر، قطعه قطعه، مبهم و متکثر روایت میشود. سرآغاز فصل دوم صحبت از یک لابیرنت است که با دالانهای تو در تو و پرپیچ و خم از دالانی به دالان دیگر میرسد. خواننده با راه اندازی لوح فشرده در یک لابیرنت قرار میگیرد که برای گرفتار نشدن در آن باید تلاش کند. اما مسیر به گونهای است که نویسنده خواهان چلهنشینی در این غار است.
هر نوشته به صورت یک لینک یا همان دالانی از هزارتو طراحی شده که خواننده را به لینک دیگر میرساند. صادقی از حروف الفبا یاری میگیرد و آنها را به پنج دسته تقسیم میکند. هر یک از حروف الفبا به سان به کار گرفتن رشتهیی از حروف برای پیوند دادن لینکها، بازآمدن چرخهی همان چیزی است که مایهی مباهات زبان میشود: یک نظم نامشخص (نظمی خارج از هر گونه تقلید) که اختیاری نیست. حروف معرف واژهها نیستند، بلکه نامندهی قطعههای مشتمل از سخن و عکسها است.
صادقی در خلق این متن به نسبیت توجه داشته و برای جاری کردن عدم قطعیت از زاویه دید چندگانه در بیان روایت، تکثر روایت، مرگ کلان روایتها و در نهایت تکهتکه کردن روایت بهره برده است. او همچون تفکر پستمدرنیستها به تکثر روایت و جامعه کثرتگرا عقیده دارد. وی در داستانش هیچ ابرروایت و ابرنظریهای را مطلق نمیپندارد. به همین علت به جزئیات توجه خاصی دارد و روایتش را خرد میکند. همچون تفکر میشل فوکو مشکلات محلی محتاج راهحلهای محلیاند. ابر روایت اول همان شیشه یا آیینهای از زندگی است که برای تکثر خرد شده و هر تکه نمودی از استعارهها،نوستالژیها و ارجاعات مختلف متنی است.
تأکید نویسنده بر زبان بسیار پررنگ است. حضور زن، و تکیه بر مسئله هستی را با محوریت زبان نشان داده است. استفاده از حرفها، واژهها، قصههایی که بر پایه زبان و حتی آهنگی زبان محورانه در کنار هم نشستهاند. در علم زبانشناسی و حتی ادیان مختلف به حضور کلمه اشاره شده است. ذهن زن در شکلدهی داستان همان مکان امر ناب است. زیرا حضور زن از روایتهای اعجاج برانگیز با مفهومسازی زبانی شکل میگیرد. این وجود و هستی از عقاید افلاطون و مارتین هایدگر فیلسوف پدیدارشناس برمیآید. افلاطون و هایدگر هر دو حقیقت ناب را در زبان (پارول) محق میدانستند. صادقی با بهرهگیری از دانش خود طراوت خاص زبانی به داستانش داده است.
در اولین مواجهه با اثر آن را به سان یک متن گشوده میپنداریم. چنانکه پس از راهاندازی لوح فشرده، متن را خود پیش ببریم. حس کنیم میتوان متن را از هر کجا آغاز و سپس ختم کرد. به عنوان یک مخاطب متن را جلو میبرم. کمکم با جلو بردن لینکها حس میکنم داستان همانطور است که من آن را پیش میبرم. چه اهمیتی دارد که آن لینک دیگر من را به کجا میرساند؟ کمکم متوجه میشوم باید خطی روی ارادهام بکشم. چه کسی متن را پیش میبرد؟ خُب، کنجکاویم. لینکهایش در ذهنم حک شده و به یکدیگر پیو%:/.,D8