نگاهی به نمایشگاه «بدون اشاره» اثر الناز فرجالهی، گالری اعتماد
- توضیحات
- نوشته شده توسط صله صالحی
- دسته: تحلیل نقاشی
- منتشر شده در 1394-02-27 14:33
در نقد حاضر با استفاده از رویکرد جنسیت و زنان(نظریه روانکاوی لوسی ایریگارای) به بررسی تابلوی نقاشی اسکلت باکره از الناز فرج الهی در نمایشگاه انفرادی شرق بدون اشاره، در گالری اعتماد پرداختهام.
محور اصلی نظریات ایریگارای بر روی این شاکله که اساساً فرهنگ غرب بر اساس تفاوت میان زن و مرد شکل گرفته و حتی فلسفه و روانکاوی (فرویدی) نیز با رویکرد جنسیتی مرد سالاری تدوین شده و زن در این نظام های فکری به درستی شناخته نشده است، استوار است. وی در کتابهای خود با انتقاد شدید از این رویکردها به تدوین نظریه روانکاوی فمنیستی میپردازد که در آغاز نظریه وی هنگامی که کودک دختر برای نخستین بار در آینه تصویر خود را میبیند، خود را موجودی کامل مییابد. اما دختر باکره این اثر در آینه بازتاب دیگری مییابد.
چهره هر شخصی علاوه بر نشان دادن خصوصیت های ظاهری وی،گاهاً جنبههایی از درونیات او را نیز نمایان میسازد .در جایگاه یک زن، می توان قسمتی از تناقضهای جامعه ای که در آن زندگی میکنیم را در این تابلو میبینیم. در اثر زنی با صورتی مشخص را میبینیم که نمود هویت قابل شناخت او است. تصویر رئالیستی و مبتنی بر شباهت پردازی است و یک زن را نمایش میدهد که با الگوهای زیباییشناسانهی فرهنگ امروزی جامعهاش آرایش شده است. اثر دارای کادری میباشد که به گونهای حس چهره زنی در چهارچوبی با قواعد حاکم بر جامعهاش را نشان میدهد. سری که بدنی آن را همراهی نمیکند، پرترهای که از تن مجزا شده است. در تمامی چهره هیچ چیز اتفاقی یا اشتباهی نیست و همان چیزیست که در اصل هست. روح در جایی در وراء یا ضمن تصویر پنهان است، یا در جایی که چشمهای زن به آنجا خیره مانده است. زنی خیره و مبهوت از آنچه که میبیند، آنچه آشکارا در چشمانش پیدا است.
اسکلت تصویر شده در چشمان دختر، با توجه به نام اثر، اسکلت باکرهای مرده و یاد آور مرگ رقت انگیز زنی ناکام است که پیش از هر چیز باید وحشت و دلهره آفرین باشد. بدیهی وطبیعی است که از دیدار و رویارویی با این اسکلت وحشت سراسر چهره را از خطوط و شیارهای تند، مورب و گود و خشن انباشته سازد. اما پرتره زن خم در ابرو ندارد. ذرهای رنگ چهرهاش نپریده و تمامی آرایش صورتش وکشیدگیهای ابروانش دست نخورده بر جای خود استوار هستند. هیچ اثری از ترس و و حشت در کار نیست و پرتره فقط خیره و مبهوت مانده است، بی کلامی بر لب، گویا هیچ گاه از این لبها کلامی بیرون نخواهد آمد، گویا این چشمها هیچگاه از آنچه به آن خیره شدهاند چشم بر نخواهند داشت.
رنگ در اسارت تصویر تسلیم و از پای درآمده است. تیره و روشنتر میشود اما هیچگاه تغییر پیدا نمیکند. تیره و روشنهای رنگ دارای فقط یک تنالیته است که بیروحی در اثر ایجاد کرده و به نوعی اثر را بی رمق و بی جان نشان میدهد. این سفیدیهای استفاده شده در چشمها و دندانها است که از اثر بیرون میآید و به نوعی توجه بیننده را به خود جلب میکند.
در نهایت اثر نشان دهندهی زنی است با ظاهری اراسته اما دارای باطنی خاموش و نگاهی مبهوت وخالی از زندگی، که گویی هنرمند با پنداشتی اعتراضآمیز جایگاه زن در جامعه ی امروزی را به تصویر کشیده است.