سیزده، پنجاه و نه: اغتشاش محتوایی، بینظمی و بهمریختگی ساختاری
- توضیحات
- نوشته شده توسط تحریریه آکادمی هنر
- دسته: یادداشت
- منتشر شده در 1389-11-23 13:19
سعید خواجه افضلی - روز چهارم جشنواره فیلم فجر 19 بهمن 1389 (سینما صحرا سینمای هنرمندان): 1359 ساخته سامان سالور
اغتشاش محتوایی، بینظمی و بهمریختگی ساختاری، تعدد و تکثر فضای ذهنیِ مؤلف و تناقض در رویکرد اجتماعی و فرهنگی فیلم، دنیای شلخته سیزده پنجاه و نه را ساخته است. داستان کپی شدهی فیلم (از روی فیلم خداحافظ لنین [1]) با بیهوشی طولانی -نزدیک به سی ساله- سردار جنگ شروع ميشود. او یکباره با معجزهای به هوش میآید. حالا باید همه چیز را سی سال به عقب ببریم، تا سلامت سید (شخصیت اصلی فیلم) به خطر نیفتد. همه چیز تغییر میکند از روزنامه و جراید تا ایدهی مضحک و خندهدار همسر سید که دخترش را بهجای او جا میزنند. کارگردان و طراح صحنه استخدام میکنند. اتاق بیمار در حد و اندازهی داستانهای جاسوسی، تمام وقت رصد میشود و حتی حرفهای پرستار، وقتی که سراغ سید میرود، با مشورت کارگردان و پرفسور حاذق بیمارستان، با بیسیم و بصورت زنده، ساخته و گفته میشود.
بعد از این قسمتِ فیلم، بیمار به سادگی از بیمارستان میگریزد. شهر با همهی تغییرات، هیچ بلایی سر او نمیآورد، حتی بهتر و آمادهتر از مواقعی که او را در بیمارستان دیدهام، در اتوبان قدم میزند، آدرس قهوهخانهی سیسال قبل را به یاد میآورد و برای گپی با دوستان به ارتفاعات تهران میرود و سری به آنها میزند. در گفت و گویی کوتاه آنها را متحول و دگرگون میکند. تمام خدم و حشم بیمارستان، نیروهای انتظامی، دوستان و آشنایان، خواستگار دختر، همراه با رفیقاش و ... نیز دنبال او میگردند و ظرف چند ساعت، همه در یک زمان او را مییابند. انبوه شخصیتهایی که وارد فیلم میشوند، در بهترین حالت که میتوان برای حضورشان در فیلم ضرورتی پیدا کرد، در اندازههای تیپ باقی میمانند و پرداخت آنها در یک پلانِ کوتاه، پایان مییابد؛ و به سادگی، نه تنها از فیلم خارج نمیشوند، بلکه به حال خود رها میشوند. خواستگارِ دختر سید، نامزد دختر سید، دوستِ نامزد سید، پرفسور بیمارستان، دکتر بیمارستان، همرزمهای قدیم و ... اینها شخصیتهایی هستند که از ابتدا تا انتها، در اندازهی یک شیء، تصویر را اشغال کردهاند.
کلیت فیلم نه با مخاطب روراست و بیپیرایه است و نه در ارائهی مؤلفههای اساسی جهان فیلم، که ترسیم میکند. تأکید بیش از حد بر نقاط احساسی جامعهی ایرانی و با سودن پیوسته لایههای سطحی و سبک مخاطب سینمای ایران که متأسفانه بیشتر از پنج دهه است که قلههای کلیشهای رمانتیک مشخصی دارد، تنها چیزی است که از فیلم باقی میماند. کافی است تا کلوزآپ چهرهی پرستویی را بر پردهی سینما به یاد بیاورید، کمی پلکهایش میلرزد، سرش را کمی در قاب کج میکند، چند ثانیه سکوت، صدای ضعیف دم و بازدم و یکباره قطره اشکی از گوشهی چشم پرستویی میلغزذ و پائین میسرد. دوباره تکرار میشود، اما اینبار همراه با دومین قطرهی اشک صدای آرشهی ویولون، ویولنسل و شاید یک ساز بادی، از راه میرسد و نُتی که چندین ضرب کش میآید، دل و رودهی مخاطب را به درد میآورد.
طرحِ کپی شدهی فیلم با چنان هیاهو و اغراق بیمصرفی پرداخت شده است، که کمترین نزدیکی و باورپذیری در مخاطب ایجاد نمیکند. در فیلم درخشانِ خداحافظ لنین، شخصیتی که به کما رفته است، پیرزنی ساده و عامی است، و با دیدن شیشهی خیارشور به اتفاق عظیم فروریختن دیوار برلین پی میبرد، اما در سیزده پنجاه و نه، سردارِ قهرمان و اسطورهای فیلم، حتی وقتی که دخترش را به جای همسرش به او قالب میکنند هم، به عمق فاجعه پی نمیبرد!
دیدگاهها