گزارش شب دوم کن 2015 / «مرد غیرمنطقی» و «پسر شارل»
- توضیحات
- نوشته شده توسط امیر گنجوی
- دسته: گزارش و یادداشتهای روزانه از کن
- منتشر شده در 1394-02-26 17:29
1. «مرد غیر منطقی» وودی آلن را امروز در کن دیدم. همانند «جنایت و جنحه»، بخش زیادی از فیلم بر مبنای پرسش پیرامون اخلاق شکل گرفته و پیدا کردن جوابی بر ای این سوال که اخلاق نسبی است یا مطلق. نگاه مطلقگرای کانت به اخلاق در فیلم مطرح میشود و مورد نقد قرار میگیرد.
در برخورد با این فیلم، فقط میتوانم بگویم که افسوس میخورم که چرا فیلمسازان بزرگ بدونِ فهمیدن مفاهیمِ فلسفی به سراغ این قسم از ایدهها در فیلمهایشان میروند و اینطور سطحی و نادرست این ایدهها را عرضه میکنند. بر خلافِ تصوری که وودی آلن از کانت در فیلماش ارائه میدهد، کانت یک آدمِ احمق ساده لوح و کودن نبوده که درک نکند که نظام مطلقِ فلسفه اخلاقیاش با تجربیاتِ روزمره ممکن است بسیار در تضاد باشد. کانت واضحا به نقش مهم تجربه و احساس در اخلاق اشاره می کند و بیان میدارد که چرا نباید نظام اخلاقی را بر مبنای تجربه بنا کرد. به قولِ کانت، اگر به تجربههای روزمره قدرتِ شکلدهی تصمیمگیریهای اخلاقی را بسپاری نتجه این میشود که هر کاری در جامعه مجاز است: شخص میتواند به خاطر جلوگیری از زخم شدن بندِ انگشتش ترجیح بدهد که کلِ جهان نابود شود.
وودی آلن درک درستی از عمق نگاه کانت ندارد و از این رو تصویری که از فلسفه کانت در فیلماش ارائه میدهد به یک جکِ فکاهی شبیه است. پر واضح است که آلن به زور چند صفحهی ویکیپدیا را پیرامون کانت خوانده. برخلاف حرفی که وودی آلن در فیلمش میزند، زیر سوال بردن فلسفهی کانت نتیجه تفکر فرانسویها بعد از جنگ جهانی دوم نیست و اساس این تفکر نسبیگرا به اخلاق را نیچه و حتی جلوتر از اون سوفیستهای یونانی ریختهاند. بحثم در اینجا تلاش برای به زیر سوال بردن ارزشهای کار وودی الن نیست. ووی آلن یک هنرمند است و نه یک فیلسوف و نباید از او انتظار این را داشت که یک تفکر را درست در فیلمش بیان کند: تفکر کردن کار روشنفکر است. پروسهی آفرینش کار هنری با پروسهی اندیشیدن متفاوت است و برای تجلی هرکدامشان روی پتانسیل های خاصی باید کار کرد. با توجه به استفادهی بد اکثر فیلمسازها از ایدههای فلسفی، من بدین نتیجه رسیدم که این فیلسوفها نیستند که استفاده ابزاری از فیلمها میکنند. بلکه در اکثر موارد این فیلمسازها و هنرمندان هستند که بدون درکِ درست از یک فلسفه و بینش آن تفکر را به قهقرا سوق میدهند. همین تخریبِ تفکر فلسفی را در کارِ آخر گاس ون سنت؛ «دریای درختان» امشب در کن باز هم دیدم. فیلمساز واضحا درکِ درستی از اصولِ تفکر فلسفی پیرامون مذهب ندارد و در نبودِ این متدلوژی فکری برای ایجاد لحظههای تجلی تماما سراغ کلیشههای بازاری و تجاری رفته است؛ نگاهی پورنوگرافیک به مذهب.
2. موضوعِ اصلی سینما در برخورد با زندگی قربانیان یک کمپِ جنگی نحوه نمایش خشونت نسبت به بدنِ قربانیان است. به چه نحو میشود خشونتی را نشان داد که شنیعترین و کثیفترین جنایت در حقِ بشریت است. تاکنون سینماگرانِ مختلفی از تکنیکهای متفاوتی برای نمایشِ وضعیتِ بدن و زجر او در هالوکاست استفاده کردهاند. این نحو نمایش زجر همیشه برای سینماگران دردسر ساز بوده و گروهی بودهاند که این وضعیت را نامناسب و بدور از واقعیت توصیف کردهاند. بخشی از مخالفت آدرنو با سینمای بازاری مدیون همین نگرش به هالوکاست و کم اثر بودن هنر بازاری در نمایش امر نامتناهی است.
ویژگی خاص «پسر شارل» (لازلو نمس) که در یک کمپ هالوکاست داستان ان میگذرد در ان است که او با بدنِ مرده و وضعیت قربانی با احترامِ کامل برخورد میکند و تمامی این بدنها را در حالتِ محو نمایش می دهد. با سروپاهای عریان قربانیان جمعی هالوکاست بیننده روبروست، ولی او نمیداند که این بدنها مال کی است و در چه وضعیتی روحی-روانی قرار دارد. این وضعیت نمایش بدن ، به نحوی احترام به بدن و نامتناهی بودن ان در یک وضعیت مرگ زای هالوکاستی است (تفاوت با نگاه میکلوش یانجو به بدن و شرم در این جا دیده میشود). لازلو با این کار یکی ازبهترین جوابهای معاصر را بعد ار الن رنه به این سوال میدهد که وظیقه هنر در نمایش اشویتش چیست .
دوربین لازلو تماما از نگاه شخصیت اصلی است و تمامی اتفاقات فیلم از دید او شکل میگیرد. دوربین با افسرهای المانی از دور برخورد میکند و به جز چند صحنه نمادِ اصلی شر بشری دیده نمیشود. میتوان ادعا کرد که نگاه هانا آرنت بر مفهوم "روزمرگی شرارت" با این تکنیک بیان شده و جماعتی یکدست و بدون تفاوت به عنوانِ نماد شر به بیننده معرفی می شوند.
کاراکتر اصلی در فکر دفنِ بدن یک مرده است . او تمامی خواسته های گروه را قربانی این مسئله میکند. برای درک اهمیت این رویکرد باید بیاد اورد که در آشویتش راه حل اصلی زیست تلاش برای زنده بودن و در عین حال "خاص" نبودن بود. بازماندگان اشویتس در حرفهای خودشان زیاد از این موضوع صحبت کردند که انها تمام تلاش خودشان را در روزهای اسارت بکار میبردند تا از خاص بودن و در چشم بودن جلوگیری کنند. به قول یکی از بازماندگان، اگر به صورت خاص رفتار میکردی، بلافاصله کشته میشدی. در واقع، تمامی تلاش زندانبانهای آشویتش محروم کردن کاراکتر از چیزی است که "انسانیت" در معنای هگلی و کانتی آن می توان دانست. انسانیتی که با فرهنگ و تمدن و تعقل سروکار دارد. اگر با این دید به فیلم نگاه کنیم می توانیم درک کنیم که چرا مسئله دفن کردن در این فیلم چنین مهم است. مذهب نیست که انسان را به قیرکنی وا می دارد بلکه اساس این عمر تفکر بشری است (نگاه لازلو از این منظر به مسئله بدن و قبر قابل نقد است). یکی از تفاوت های اصلی انسان با حیوانات فکر کردن به مرگ است و برنامه ریزی کردن برای آن. گربه هنگام مرگ بی طاقت می شود ولی قیر نمیکند. با دفن کردن بدن، فرد از یک فردِ گمنام، از یک حیوان، به یک شخصیتِ مبدل میگردد. هیچ مبارزه ای در اشویتش مهم تر از این نمی توانست باشد که تو بتونی بدنی را که کاملا می خواهد بی ارزش شود با تمامی احترام دفن کنی. مهم نیست که تو واقعا پدر فردِ قربانی هستی یا نیستی، مهم ان است که این ایین را اجرا نمایی.