برقص، برقص...وگرنه از دست میرویم*
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز صادقی
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1390-07-23 00:39
بیست سال زمان کمی نیست. در این مدت انسان به راحتی میتواند فراموش کند. سخن دیگری بگوید و هدف دیگری برگزیند. حتی اگر زمان در این میان تندتر از همیشه نیز حرکت کرده باشد. ویم وندرس اما میگوید از بیست سال پیش در اندیشهی ساختن فیلمی راجع به فیلیپینا باوش Philippina "Pina" Bausch و اجراهای او بوده است. او در برلیناله از ملاقات مکررش با پینا باوش گفت و اینکه چگونه سالها سعی میکرد به زبان بصری مختص اندیشههای او برسد. وندرس البته بالاخره جواب را در خاصیت خودانعکاسی سینما یافته است. یعنی جسورانه از مواجهه با تقابل بین سینما و تئاتر نترسیده و به بازآفرینی دومی در مدیوم اولی دست زده است. پینا Pina (2011) نه صرفا یک مستند است نه یک سینمای داستانگو؛ البته این سرگردانی بین دو گونهی روایی آنچنان به تصویر کشیده شده است که هرگز دافعه برانگیز نمیشود.
وندرس در پینا پابهپای اجراهای خود پینا باوش دست به نوعی تجربه گرایی زده است. این تجربهگرایی هم در زمینهی دکور است، هم در زمینهی نور و هم در زمینهی رنگ. همینکه او از همان ابتدا تئاتری بودن فیلمش را لو میدهد، نوعی جهش ساختاری را وارد جهان فیلمش میکند. هر چند تنزتیاترهای باوش -نامی که خود باوش به اجراهایش داده بود- درگیری وندرس بیشتر با متونی بوده که خود در ساخت فیلمش بدانها نظر داشته است و همین ویژگی نیز فیلم او را نه صرفا در ستایش از پینا باوش فقید -که در سال 2009 به علت بیماری سرطان درگذشت- که در ستایش از هنر رقص مدرن درآورده است. وندرس در پینا به بازآفرینی گزیدهای از تنزتیاترهای باوش البته این بار در فضایی جدید و بکر دست زده است. او تمامی رقصندگان گروه تنزتیاتر وویرتال را که خود باوش در سال 1973 تاسیس کرده بود را به خدمت گرفته تا نقشهای پیشینشان را این بار در مقابل دوربین او اجرا کنند. نقشهایی که بیشتر وابسته به حرکات ایما و اشاره وار آنهاست. رقصی مدرن و انتزاعی –پرفرمنسی ماندگار- که خاستگاهی فرمال دارد و بیشترین تاثیر را از تابلوهای اکسپرسیونیستی نقاشانی چون نولده و کوکوشکا گرفته است.
القا کردن معنایی به مخاطب از طریق ایما و اشاره، همانگونه که یکی از رقصندگان پینا باوش بدان اشاره میکند. او میگوید زمانی پینا از او خواسته بوده بدون اینکه کلامی سخن بگوید برای او شکل ماه را تداعی کند! که همان بیان اکسپرسیونیستی نابی است که مخاطب را به اندیشیدن در باب حضور بیقید و شرط معنا وادار میکند. در اصل خواست باوش بازگشت به بدویتی بوده که از تمام تعلقات مادی جهان معاصر به دور باشد. یعنی زمانی که انسان، ناتوان از سخن گفتن، برای بیان احساسات و عواطفش دست به دامان حرکات موزونی شده بود که برایش سویهی لذت بخشی هم داشت. نوعی سخن گفتن با خدایان؛ همانطوریکه برای مثال در جشن بوفالوی قبایل سرخپوست میسوری انجام میشده است. سرخپوستان زمانیکه احتیاج به گوشت داشتند شروع به اجرای رقصی میکردند که ممکن بود حتی روزها طول بکشد. این رقص تا زمانیکه خدایان به ندای آنها پاسخ داده و خبر میرسید که گلههای بوفالو در اطراف دیده شدهاند، ادامه مییافت. بازگشت به بدویت پرفورمنسِ اکسپرسیونیستی البته در اعتراض به سنت صنعتی شدن بیقید و شرط چوامع مدرن است. بیشتر اجراهای گروه باوش نیز در کنار پس زمینهای طبیعی بود. برای مثال حضور تخته سنگی بزرگ در صحنه یا تداعی شدن یک رودخانه، قطرات باران یا جنگل. گویی باوش درصدد القای این نکته بوده که انسان را در کل گریزی از طبیعت نیست. او خواهان بازگشت انسان به ریشههایی بود که سالها خود دست به تخریبشان زده بود. البته تمامی این مفاهیم بدون استفاده از کلام به مخاطب ارائه میشده و آن هم از طریق طراحی حرکاتی که در عین نمود بیرونی، برای رقاصان گروه باوش نوعی رجعت به درون نیز محسوب میشد. برای مثال همان تداعی کردن شکل ماه که در بالا اشاره شد یا بخشی از تنزتیاتر آداب بهاری که در آن رقصندهی زنی با ماکت یک اسب آبی میرقصد و سرخوشانه گویا با او بازی میکند.
همین توجه به طبیعت را وندرس در فیلم به نحو شایستهای به کار گرفته است. او رقصندگان را به همان محیطهایی برده که باوش دوست داشت توهم وجود آنها را در ذهن مخاطبین رقصهایش القا کند. از این نقطه نظر کار وندرس از لحاظ خلاقیت چند درجهای پایینتر از باوش قرار میگیرد. زیرا او به هر حال به بازآفرینی عینی بسنده کرده و میزانسنهای خودش را به مخاطبین تحمیل کرده است. در حالیکه باوش، با بیانی فرمال ذهن مخاطب را نشانه رفته و با دادن کدهایی نتیجه را به تخیل او واگذار کرده است. او گویا در اجراهایش به تکنیک فاصلهگذاری برشت هم نظر داشته است. یعنی نوعی فاصلهگذاری بسیار رادیکال که اصلیترین هدفش نیز خارج کردن مخاطب از انفعالی خودخواسته به نظر میرسد؛ البته وندرس در فیلم لحظاتی را خلق کرده که جدا از جذابیت بصری، تناقضات ذهن باوش را به کمال رسانده است. اجرای رقص در محیطهای صنعتی با پس زمینهای فیوچریستی یا برای مثال در درون کابین یک قطار شهری که با برش متقاطع وندرس به صحنهی اصلی بازگردانده میشود، نمایانگر همان تناقضات آشکار هستند. یک ساختارزدایی جسورانه که سراسیمه نیز خاستگاه ایدئولوژیکی متون باوش را به چالش میکشد. یعنی خاصیت عینی بخشیدن به تقابل بین زبان بدن یا همان خواهش بدویت و زبان صنعت، یا تقابل سکوت با صدای ناهنجار و این شاید در نگاه اول برتری سینما به تئاتر به نظر برسد. با اینکه به هیچوجه چنین نیست.
تجربهی سینمای 3بعدی در پینا قطعا به وندرس کمک کرده است که به ایدهآلی همچون اجراهای خود باوش برسد. او بیشتر متون باوش را از کافه مولر گرفته -که خود باوش نیز در آن رقصیده است- تا آداببهاری، والس و پالرمو پالرمو را در فیلم و با کمک تکنیک فیلمبرداری 3بعدی بازآفرینی کرده است. تجربهای شگفت انگیز و سرشار از نوآوری که نشان میدهد وندرس هنوز در سینما تمام نشده است. زیرا به راحتی میتواند خود را با تکنولوژی روز سینمای صنعتی شده که بیشتر در اختیار کمپانیهای هالیوود سرگرمیساز است، وفق دهد و کنار بیاید. البته خلاقیتهای وندرس در پینا صرفا به استفادهی او از فیلمبرداری افسون کننده و بهرهبرداری روشنفکرانه از تکنیک سه بعدی ختم نمیشود. او در کنار ستایشش از دنیای رقص و تجلیل از طراحیهای مدرن باوش به مصاحبه با اعضای سابق گروه تنزتیاتر وویرتال او نیز پرداخته است. این مصاحبهها که تکهتکه در درون چارچوب کلی فیلم جای داده شدهاند، خود اجرای خارق العادهای دارند. به گونهای که وندرس صدای تک تک رقصندگان گروه باوش را به تبعیت از شیوهی رقص آنان در صحنه بر روی چهرههایشان انداخته است. صدایی درون دایاجتیک که باز هم همان تکنیک فاصلهگذاری برشت را یادآوری میکند.
در این تصاویر، ما مدیومشاتهایی از رقصندگان را میبینیم که کاملا بیحرکت نشستهاند و به دوربین مقابلشان -یعنی ما- خیره شدهاند. در این حالت تنها عامل ارتباطی آنها با جهان بیرون همان ایما و اشاراتی هست که اندام چهرههایشان در هنگام شنیده شدن گفتار خودشان که قبلا ضبط شده و اکنون به صورت نریشن و درون دایاجتیک پخش میشود، بروز مییابد. آنها تکتک از خاطرههایشان با پینا میگویند و در قبال آن، لبخند میزنند یا غمگین میشوند و گاهی حتی بغض میکنند. واکنشهایی که ما به عنوان مخاطب شاهدش هستیم. البته بدون اینکه لبزدنی در هنگام ادای کلمات ببینیم. مانند اوج دوران سینمای صامت که گویا فیلم وندرس به طور ضمنی تجلیلی از این دوره ی تاریخ هنر سینما نیز هست.
وندرس گفته بیست سال مدام قصد داشته که فیلمی در ستایش از هنر باوش بسازد. او در تمام این مدت تنها به فرم اندیشیده وگرنه محتوای اثرش از قبل مشخص بوده است. او بیست سال اندیشیده و بالاخره چنین شاهکاری تحویل داده است و افسوس که باوش دیگر نیست تا حاصل کار وندرس را در سینما ببیند؛ البته باوش خود هرگز با سینما بیگانه نبوده است. او سالها قبل در فیلمی از فلینی به نام و کشتی به راهخود ادامه می دهد E la nave vaحضور داشت و در اوایل قرن بیستم نیز به درخواست پدرو آلمادوآر در فیلم با اوحرف بزنTalk to her به اجرای بخشی از رقص مدرن مشهور ماسورگا فوگو، که خود طراحی کرده بود، پرداخت. فیلمی که باز درباره ی سکوت است و اینکه نگاه پر از ناگفتههاست. و این را قطعا پینا باوش بهتر از همه میفهمید.
*عنوان یادداشت برگرفته از گفتار پایانی فیلم پینا از زبان خود پینا باوش است.
دیدگاهها