پاریس جشن بیکران.../ نگاهی به «نیمه شب در پاریس» ساخته وودی آلن
- توضیحات
- نوشته شده توسط حسام کاظمی
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1390-09-27 02:15
«اگر بخت یارت باشد تا جوانیت را در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را هر جا که بگذرانی با تو خواهد بود. چون پاریس، جشنی بیکران است.»*
آدمی به رویا زنده است و زندگی هاشور رویاهایی سیاه است، مرز بازیک بین خیال و واقعیت در بارور ساختن فراواقع گرایی است، در جغرافیای شخصی، شب سهم رویاپردازان است. فیلم با نمایی از روز پاریس شروع میشود و به نیمهشب میرسد. شهری که شبیه هیچ شهری نیست آن هم پاریس دردهه 1920، با پس زمینهای از صدای ادیت پیاف بزرگ.
گیل به همراه نامزد و خانواده نامزدش به پاریس میآیند. گیل به عنوان نویسندهای گمنام که موضوع رمانش در مورد یک مغازه فروش اشیای قدیمی و نوستالژیک است، آدمی است که از تمامی زیباییهای پاریس تنها پرسههای درهم در خیابانها و کافههایی که روزی جایگاه سلاطین ادبیات بوده را عاشقانه دوست دارد. در مقابل گیل که برای خود زندگی میکند به دور از هیاهوی ساختگی، پاول دوست خانوادگی آنها نماد انسان معاصر و درگیر نمایش دائمی است.
صدای زنگ نیمهشب توأم با حرکت خودرویی قدیمی به خیابان و دعوت از گیل و ورود او به یک مهمانی. بهت گیل در برخورد با اسکات و زلدا فیتزجرالد با حضور در کافهای کوچک و همنشینی با ارنست همینگوی شدت میگیرد، گیل با ذوق زدگی تمام از همینگوی می خواهد تا رمانش را بخواند. در گیجی غریب از کافه خارج میشود و در برگشت برای باور آن با دیدن خشکشویی به جای کافه به دنیای واقعی خود پرت میشود. فرصت کشف زلدا، اسکات و ارنست برای این نویسنده گمنام اتفاق برجستهای است.
شگفتی شگرفی دربرخورد با بزرگان هنر در ابتدا، جای خود را به حسی تلخ و نوستالژیک میدهد در آستانهی طلوع آفتاب و بیداری از این رویای نیمه تمام. حضور با نامزدش در همان مکانِ شب گذشته برای باور رویایش به او، انتظار و رفتن نامزدش، شک در واقعه شب گذشته، باز هم صدای زنگ و باز هم دعوت به دنیای جادویی و این بار دیداربا پیکاسو و آدریانا زنی که از همان لحظات اول گیل را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
قرارهای نیمهشب شکل عادی به خود میگیرند و این ملاقاتهای مبهوت کننده به قرارهای عاشقانه شبانه با آدریانا در شبهای روشن پاریس مبدل میشوند که اعجاب از حضور در کنار هم آدمهایی مربوط به دهههای پیش جای خود را به علاقهای عجیب میدهد. هرچه میگذرد بهت و حیرت این نویسنده جوان در برخورد با مشاهیرهنر کمترشده و انگار برایش عادی و بدل به نوعی رویاپردازی نهادینه میشود تا جاییکه شوق اولیه و مثالزدنی دیدار نخستینش با همینگوی جای خود را به یک صحبت کوتاه با تی اس الیوت در پایان میدهد.
آلن در این سفر آلیسوار اعجاب میکند و بیننده را به یکباره در میان ضیافتی از رنگ و خاطره و عاشقیت رها میکند. حس غریبی است وقتی شاهد خلق شاهکاری از پیکاسو باشید، فرصت گپ زدن با همینگوی را هم داشته باشید و البته در این میان به زنی جذاب هم دل ببندید. شهر به مثابه یک عامل فرایمتنی و عنصری پیش برنده و حتی کاراکتر اصلی، حضوری چشمگیر و همه جانبه در کل فیلم دارد و با ارجاعات فراوان، عاملی است که چون شخصیت دارای ابعاد است و به طور مجرد از باقی شخصیتها هم قابل بررسی است. حتی این رویا بیشتر رویای پاریس است برای ادای دین به تمامی لحظههای ناب و اسطورهای تا رویای نویسندهای جوان.
نیویورک ماوای دائمی وودی آلن بوده است، شهری که زادگاه اوست. با گذشت سالیان دراز بیمکانی و عدم محصوربودن در مکان در کارهای وی مشهودتر شد و جغرافیایی مختص او از نیویورک به لندن آمد. رویکرد جامعهشناسی شهر و تأثیر قابل شناسایی است، روح سرد و مرموز کارهای وی در پایتخت انگلستان به ویژه در فیلم امتیاز نهایی Match Point و پس از آن حضور در بندر بارسلون و درک درست گریز ار مدرنیته و رجوع به بدویتی بیقید و رها نمود عینی دارد در فیلم ویکی، کریستینا بارسلونا Vicky Christina Barcelona. و این بار مقصد این دیوانهی دوست داشتنی پاریس است، آن هم نیمه شبهای آن، پاریس شهری است که به خاطر شبهای روشنش به شهر نور معروف است. شهری با مرکزیت مد، موسیقی، نمایش، سینما، ادبیات، کافههای مسحورکننده و مهمانیهای مداوم شبانه و بحثهای روشنفکران عصر خود.
پاریس همیشه شهری رویایی برای همه روشنفکران بوده است، جغرافیایی که هر دگراندیشی را مجذوب خود خواهد ساخت و آلن ادای دینی به این شهر و از سوی دیگر به اسطورههای معاصر داشته است. کشور فرانسه و مخصوصاً شهر پاریس به عنوان اولین شهری که حکومت کمونیستی چند روزه در آن بوده است، همواره به عنوان سمبل آزادیهای مدنی شناخته شده و برای هنرمندان و آزاد اندیشان بسیار الهامبخش بوده است به نوعی با دیدهی اتوپیا به آن مینگریستند و با حضور در پاریس به شکوفایی رسیده و شناخته شدند. پیکاسو،دالی، میلان کوندرا، همینگوی، کیشلوفسکی (با سه رنگ معروفش که به نوعی ادای دین به پرچم فرانسه است) و در این مختصات مکانی حل شده و همیشه خود را مدیون این شهر میدانستند.
گیل خسته از مناسبات اجتماعی دستوپا گیر و روزمرگی بیسرانجام در پرسهزنیهای شبانهاش در پاریس رویای خود را زندگی میکند، فرصت دیدار و گپزدن با اسکات و زلدا فیتزجرالد، پیکاسو، همینگوی، دالی و بونوئل را پیدا میکند.
این سرگشتگی همیشگی در انسانهایی که آن لحظه خود را درمییابند و با سبک زندگی شخص و دیوانهوار خود در مقابل اجتماع نمود پرنگی دارند و در برخورد و ارتباط با دنیای پیرامون و خارج از چارچوب شخصی خود با مشکل روبرو هستند، جهانبینی کلی آلن است که در شاهکارش آنی هال Annie Hall به شکل فوق العادهای نشان داده شده است. شخصیت گریزان از جمع وودی آلن در شخصیت گیل تجلی یافته، آدمی که غرق در رویاهای خود میباشد. و اوون ویلسون در نقش گیل به خوبی این گمگشتگی همیشگی در کارهای این کارگردان را دریافته است.
آلن از نوستالژیها به شکلی دلنشین و فراتر از واقعیت به عنوان عنصری کنشمند استفاده میکند. وی آن طوری که دوست داشته وقایع را در کنار هم چون پازلی چیده است. تحریف دلنشین تاریخ، تاریخی را که پیروزشدگان مینویسند اما این بار آلن تاریخ را با رویایی خود در هم آمیخته و به معجزه سینما این کار را کرده است. کارگردان حتی به تداخل وقایع تاریخی هم دست میزند و تمامی لحظه های ناب را در چیدمانی غریب و دوستداشتنی در کنار هم قرار میدهد. هوشمندی این کارگردان در ارائه تصویری به دور از قالب همیشگی شخصیتهای تاثیرگذار عالم هنر و ادبیات است در عادیترین شکل خود.
پیشنهاد سوژه فیلم گیل به بونوئل جزو سکانسهای عالی فیلم است. در جایی که ایدهی فیلم ملک الموت را به بونوئل میدهد و ماندن در اتاق عدهای آدم و تعجب این کارگردان شهیر اسپانیایی ار اینکه چرا آنها بیرون نمیروند. ارتباط بین رویا و اقعیت به خوبی ترسیم شده است. تداخل خیال و واقعیت در بازخوانی کتاب خاطرات آدریانا و علاقه وی به گیل. ذکر خرید گوشواره برای او و خرید گوشواره در دنیای واقعی از سوی گیل برای آدریانا و همچنین رابطهی عاشقانه گیل با آدریانا همزمان با رابطه او با نامزدش. آلن اینقدر مشعوف این رویاپردازی است که برایش داستانگویی مهمترین مسله بوده است. فضاسازی درست کارگردان، سادگی در نوع دکوپاژها و میزانسن و هم چنین بازیهای دلنشین به پیشبرد روایت کمک شایانی کرده است.
ماریون کاتیلارد که برای بازی در نقش خواننده جادویی فرانسوی ادیت پیاف برنده اسکار شده است**، در این فیلم ایفاگر نقش آدریانا است، زنی که همینگوی و پیکاسو هر دو شیفته او هستند و از سویی دیگر گیل به او دل میبندد، کاتیلارد جذابیت و اغواگریِ این زن را به خوبی در نقشش ایفا کرده است.
آدرین برودی هم با وجود حضوری کوتاه، بازی درخشانی را از خود در نقش دالی با طنزی خاص خود ارائه میدهد. تصاویری چشمنواز، فیلمبرداری درخشان و رنگارنگ خنجی، منعکس کننده شکوه و زیبایی خیره کننده پاریس است.
بانگ اعلام نیمه شب در روبهروی ایفل و تصویری از آن در آب، گیل مصمم به ماندن در پاریس و عدم توجه به ظواهر پوشالی زندگی بورژوازی، او با گابریلا (دختر صفحهفروش) که آدریانای امروزی برایش است دیدار میکند، همراه با وی در انعکاسی از روشنی مدام در زیر باران پرسه میزند.
وودی آلن بیننده را با چشمانی باز به خوابی نیمهتمام میبرد، خوابی که با شروع نیمه شب، ما را در سفری رویاگون درپرسهزنی شبانهی پستوهای پاریس جادو میکند. نیمه شب در پاریس Midnight in Paris رومانتیک جذابی است و شاید مرثیهای شیرین برای دورا ن طلایی پاریس درشروع قرن.
* کتاب پاریس، جشن بیکران دست نوشته های ارنست همینگوی از زندگی در پاریس دهه ی 1920
** ماریون کاتیلارد برای بازی در نقش ادیت پیاف در فیلم زندگی به رنگ گل سرخ la vie en rose برنده اسکار شد.
امتیاز منتقد به فیلم از 10 (8)
دیدگاهها
همیشه آرزوی فانتزیم این بود که یک هفته از زندگیم رو یه جایی بین سال های 1353 تا 1356 در تهران زندگی کنم. با اینکه نسبت به پاریس و فرانسه احساس خاصی ندارم (عاشق تورین و ایتالیا هستم) ولی گیل نمود رویای فانتزی من بود، با این تفاوت که من علاوه بر شب ها، دیدن روزهای تهران قدیم رو هم لازم دارم!!!
هرچند ایده این فیلم اینه که همیشه مردم نسبت به گذشته حس بهتری دارن، ولی من فکر نمی کنم توی سفرم به دهه 50 تهران، کسی رو پیدا کنم که آرزو داشته باشه به تهران دهه 1250 بره.
حسام جان؛ سپاسگزارم از متن خوبت و اطلاعاتی که در قالب اون منتقل میکنی.
امتیاز من به فیلم: 8 از 10.
قلمت از فکری زیبا حرکت میکنه!
همیشه شاد باشی
نقد نوشته خوبی بود /
پر واضح است که بر چیزی که می نویسی واقف هستی
تنها ای کاش در مورد نوع پردازش فیلم کمی بیشتر صحبت می کردی که همزمان با استفاده متنی و نگارش زیبائی که داری بتوان فهم بهتری از فیلم پیدا کرد /
من وودی آلن را همیشه تمجید کرده ام / راهی که اون انتخاب کرده است بدون شک بهترین مسیر برای وی بوده و هست . در مورد فیلم با هم صحبت خواهیم کرد / بیشتر و بیشتر
چون همیشه نقد ات ،خواندنی و منسجم بود .
همیشه فیلم های جالب و معناگرایی رو انتخاب میکنی برای نقد، دست مریزاد و متشکرم .