سمفونی یک شهر / نگاهی به فیلم «اسلو، 31 آگوست»
- توضیحات
- نوشته شده توسط برنا حقیقی
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1391-07-27 01:30
در سال 1995 در صدمین سالگرد تولد سینما در جشنواره کن، گروهی از فیلمسازان دانمارکی متشکل از لارس فون ترییر، توماس وینتربرگ، سورن یاکوبسن و کریستین لورینگ بیانیهای صادر کردند
که جنبش دگما 95 نام داشت. این بیانیه که از ده بند تشکیل میشد در واقع انقلابی بود در جهت رسیدن به سینمایی بیپیرایه و از دیدگاه آنها پاک، علیه سینمایی که نماینده بورژوازی بود. گرچه این جنبش دیری نپایید و رهبران اصلی آن - فون ترییر و وینتربرگ - در مدتی نه چندان طولانی از ابراز موجدیت جدید، خود فیلمهایی ساختند که بعضی از آنها چند بند و بعضی دیگر کلیت مانیفستشان را نقض میکرد.
اما نکتهای که اسلو را از بسیاری فیلم دیگر از این دست جدا میکند این است که فیلمساز شخصیتپردازی را از بیننده دریغ نمیکند. در فیلم، برخلاف خیل فیلمهای مشابه، نمای پشت انسانها تکراریترین نمای فیلم نیست و فیلمساز از نشان دادن چهره آندرس در زمانهای متفاوتِ روز و در حالات مختلف ابایی ندارد و اکثر پلانها به گونهای طراحی شدهاند که دوربین روبهروی او قرار دارد و او به دوربین میرسد و در نمایی نزدیک روی چهرهاش دوربین به حرکت در میآید. موقعیتهای دراماتیک خلق شده در فیلمنامه نیز به این شخصیتپردازی کمک میکنند. برای مثال پیش از رفتن به محل مصاحبه آندرس به دیدار دوست قدیمیاش که اکنون به علت تشکیل خانواده از او دور شده میرود. اطلاعاتی که پیرامون گذشته آنها در اختیارمان قرار میگیرد و تقابل این دادهها با وضعیت کنونی خود و رابطهاشان به میزانی از درک شخصیت توسط مخاطب میانجامد که وقتی آندرس در میان مصاحبه که نسبتاً خوب پیش میرود و به احتمال زیاد به تصاحب شغل خواهد انجامید، مصاحبه را بر هم میزند و آنجا را ترک میکند، برای مخاطب طبیعی و پذیرفتنی به نظر برسد. این نکته را نیز در نظر بگیرید که این روند درک تنها در مدت یک سوم فیلم شکل میگیرد. در ادامه با مشاهده تلاش آندرس برای دیدار خواهر و دوست دختر سابقش (که هر دو بینتیجه میماند) و اطلاعاتی که به صورت نریشن از زبان خود او در مورد خانوادهاش نقل میشود، جوانب بیشتری از زندگی وی برای بیننده روشن میشود. هر چه که در فیلم رو به سمت اتمام روز پیش میرویم بر میزان تنهایی آندرس نیز افزوده میشود. شاید اوج این تنهایی در کوکتل پارتی باشد که او ناخواسته برای دیدار دوستش در آن شرکت میکند. او دیگر تحمل این وضع را ندارد و با پولی که از کیف حاضران در پارتی میدزدد نزد ساقی قدیمیاش رفته و هروئین میخرد. مواجه شدن با پسری که در حال حاضر با دوست دخترش رابطه دارد نیز موجب تشدید عصبیت ناشی از این تنهایی شد. حتی گذراندن تمام شب با یکی از دوستانش و دو دختر و سپری کردن لحظاتی توأم با شادی و شوخی و... نمیتواند باعث این شود که فردای آندرس با امروزش تفاوت داشته باشد. در ابتدای صبح روز سی و یکم آگوست دوست آندرس با دو دختری که شب را با هم گذراندهاند به شنا در یک استخر میپردازند؛ اما هر چه اصرار میکنند آندرس به آنها نمیپیوندد. گویی او فقط برای کارکردهایی دیگر تن به آب میدهد. تصویر مشوش آندرس که در کنار استخر (با بازی بسیار تأثیر گذار بازیگرش) نشسته، همراه با طلوع خورشید و قطعهایی که تدوینگر به واقعه بعدی میزند و رفت و برگشتهای بین این دو واقعه نفس را در سینه حبس میکند. صبح دیگری آغاز شده است ولی این بار آندرس دست به خودکشی نمیزند؛ بلکه به خانهاشان رفته، کمی پیانو مینوازد و به ده ماه پاکی خود پایان میدهد. میزانسن دوربین کارگردان به هنگام استعمال هروئین فوقالعاده است. گویی فیلمساز به خاطر این زندگی از آندرس شرمنده است و خجالت میکشد به هنگام تزریق وارد اتاق او شود و طی این رخداد، دوربین کاملاً آرام و قرار دارد. فیلمساز تلخیِ ناشی از این حادثه را با یک حرکت زوم بک (دقیقاً عکس حرکت دوربین به هنگام نزیک شدن به آندرس هنگام استفاده از هروئین) که طی آن (با دوربینی که این بار برخلاف کل فیلم حتی کوچکترین لرزشی ندارد) از خانه آندرس دور میشویم، در وجود مخاطب نهادینه میکند. تصاویر انتهایی فیلم تصاویری از اسلو در ابتدای روز سی و یکم آگوست هستند. اتاقی که آندرس را در ابتدای فیلم در آن دیدیم را در انتها دوباره میبینیم. پرده همچنان کنار رفته است و انبوه اتومبیلها در حال آمد و شد.
اسلو:31 آگوست مانند بسیاری از فیلمهای ستایش شده از جنس خود، داستان بحرانی و ملتهبی مانند اقدام به جنایت در رزتا، قتل توسط یک کودک در پسر، فروش بچه در فرزند یا قاچاق انسان در سکوت لورنا (همگی ساخته برادران داردن) را بازگو نمیکند؛ بلکه با تمرکز بر زندگی یک روز از زندگی یک فرد، با شخصیتسازی مناسب و خلق موقعیت های دراماتیک مناسب در خدمت این شخصیتپردازی، میزانسن سنجیده (بخصوص شروع و پایان فیلم) و تکیه بر بازی عالی بازیگرش به تعادلی چشمگیر بین فرم بصری و مضمون میرسد. تعادلی که به درک درست مخاطب از زندگی بر بستر مناسبات اجتماعی شهری مانند اسلو میانجامد. این جاست که شهر نیز کاراکتر مییابد و به یک پرسوناژ بدل میشود و فیلم روایتگر یک سمفونی میشود. سمفونی از یک شهر.