نوری بیلگه جیلان یکی از نمادهای غرور ترکیه*
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز صادقی
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1391-04-15 16:55
سینمای بیلگه جیلان را اساساً باید حاصل یک رجعت ایدئولوژیک به سنت سینمای متافیزیکِ الهام گرفته از عرفانهای دائوئیستی دانست.
یک گسست آشکار از توهم سینمای دراماتیزه شده و بی خلل از جهت روایی که دغدغهاش بازنمایی و سپس شک کردن در مفهوم واقعیتی است که سراسیمه نیز خاستگاهی ابژکتیو دارد. تاکید بر روی یک تردید ازلی ابدی در انتخاب بین مرگ و زندگی یا هر دو مفهوم متخاصم و مخالف با دیگری که البته به ندرت به تقابلی تماماً دراماتیک بدل میشود و در این میان این صرفاً فرم است که میتواند همین رویایی کذایی را به یک رخداد طبیعی و بیان کنندهی معنا ارتقا دهد. فرمی که البته -گاهاً و بنا به ضرورت داستانی- اگر بتوان داستانی را در سینمای بیلگه جیلان و طبق اصول کلاسیک بازتعریف کرد و با توجه به علایق خود بیلگه جیلان میتواند بین تمهیدهای مختلف روایی در نوسان باشد.
آنچه که برای مثال صورت متراکم شدهاش را در اولین ساختهی بیلگه جیلان به نام پیله 1995 مشاهده میکنیم. یک فیلم کوتاه درخشان که به ترسیم خلا مفرط ارتباطی بین یک زوج کهن سالِ در آستانهی مرگ و رابطه ی آن دو با محیط پیرامونشان که به ناچار و در نهایت به یک کنش انسانی ختم میشود، میپردازد. یک مواجهه سازی عامدانه بین خلأ و کنش که بلافاصله شیفتگی بی حد بیلگه جیلان به سینمای آنتونیونی را لااقل در مضمون یادآوری میکند؛ البته با این تفاوت که او برخلاف فیلمساز ایتالیایی و به دلیل علایق متافیزیکی خود در نهایت کنش انسانی را بر این خلا ارتباطی ترجیح میدهد. موضوعی که به صورتی مبسوط در فیلم اقلیمها 2006 نیز مطرح میشود. یعنی فیلمی که به دلیل فرمِ تخت و خشکش احتمالاً شبیهترین اثر بیلگه جیلان به آثار آنتونیونی نیز محسوب میشود یا شاید تنها فیلمی که به دلیل مضمونش بیلگه جیلان را بر آن داشته تا برخلاف همان فرم مینیمالیستی آثارش این بار و به صورتی گذرا دغدغهی شخصیتپردازی داشته باشد؛ اما دوری هر چه بیشتر او از قصهگویی و مرکزیت گرفتن عنصر تصادف به عنوان عامل دراماتیزه کردن کنشهای انسانی بیشک با اولین فیلم بلندش؛ قصبه 1998 آغاز میشود. یک طبیعت بیجانِ تصادفی که ملال و خلأ حضور انسان را به عنوان سوژهی اصلی و کلاسیک درام تثبیت میکند و این در حالی است که همچنان رخوت و سکون خدشه ناپذیر و شبه عرفانی جهان تارکوفسکی(وار) او همچون تجربهی اولش؛ پیله بر کلیات ساختار فیلم سنگینی میکند. در اصل تقدسی که بیلگه جیلان در قصبه - که به عنوان اولین فیلم بلند او سراسر در محیطی روستایی می گذرد- و متعاقب آن به ابرهای ماه می 2000 به طبیعت یا همان سرزمین پدری اش می دهد در حقیقت محصول یک نگاه ایدئولوژیک است که سراسیمه به یک جستوجوی معنوی و کنکاش در عمیقترین لایههای طبیعتی بکر و فاقد از هرگونه کنشی انسانی ختم میشود. یک مکاشفهی خنثی و حتی کیارستمی(وار) که البته همانگونه که اشاره شد میتواند لااقل در چگونگی به تصویر کشیدن این سوژهی منفعل، وامدار دوربین امثال تارکوفسکی باشد. آنچه که ترکیبش در نهایت میتوانسته به دیالکتیکی در فرم و محتوا بیانجامد که به دلیل بیاعتنایی فیلمسازش به تجربهای غیر از بازنمایی واقعیت با چاشنی اخلاقگرایی صرف، در همان مرحلهی اول شکست میخورد.
به هر حال میتوان یقین کرد همین تجربهی دگماتیک اول بوده که در ادامه بیلگه جیلان را بر آن داشته با بهره بردن از همان تمهیدهای روایتی گذشته به نوعی از شک معقول در مقابل این فعل و انفعالات حاکم بر روح طبیعت برسد. یک میل خودانگیخته که ناشی شده از تناقضات موجود در خودِ ذاتِ مفاهیمی همچون مرگ و زندگی ردیابی میشود. مرگی که احتمالاً میتواند خود معنا باشد یا نه، همچون حادثهی بیموقعی که به یکباره میتواند رشتهی منطقی و ممتد زندگی سوژه را پاره کند. در این میان اگر اقلیمها را به دلیل بازگشت بیلگه جیلان به همان الگوی ترسیم کنش انسانی و رابطهی پر تنش دو انسان -عیسی و بهار- نادیده بگیریم، پس از ابرهای ماه می، او حتی در دوردست 2002 نیز که گسست یکبارهی او از فضای تقریباً بدون تعارض روستا و ترجیح یک جهان مدرن تر نیز هست، به دنبال خلق آن ابهامی است که پس از قصبه در برگزیدن یکی از طرفین مواجههی مرگ و زندگیاش با آن دست به گریبان بوده و این دیگر همچون طبیعت کیارستمی به عنوان یکی از فیلمسازان مورد علاقهی بیلگه جیلان نمیتوانسته حتی اگر بخواهد به یک کلیت بیخلل و از نظر معنا به یک پاسخ قطعیِ البته از قبل تعیین شده منتهی شود. یک واقعیت ملموس و شکوهمند که بالاخره در مورد ناممکن بودنش نیز عامدانه لحظهای درنگ میشود و این همان درنگی است که قبل از اشباع شدن، دوریبن بیلگه جیلان را به سمت یک خودآگاهی پنهان از ذهن مخاطب سوق میدهد. آنچه که نمود کاملش را میتوان در مضمون ساختهی آخر این فیلمساز متفکر یعنی روزی روزگاری آناتولی Bir zamanlar Anadolu'da 2011 نیز به عینه مشاهده کرد. یک بیطرفی محض در گزیدن یا ترجیح ازلی ابدیِ یکی از طرفین همان درگیری دیالکتیکی بین مرگ و زندگی که در انتها نیز منجر به نمایش یک واقعیت دگرگون شده میشود. آنگونه که برای مثال هرگز در سینمای بی تنش کیارستمی مجال بروز نمییابد.
در کل برای درک درستتر بیلگه جیلانِ پس از قصبه تاکید بر روی این نکته حائز اهمیت است که ماهیت اساسی ایدئولوژی او در رویارویی با یک جهان سوبژکتیو، کنار آمدن با مفهوم شکاف، خلا و گسستی است که به صورتی همبسته با ساختار همین جهان کذایی در ارتباط است و این فقدانی است که در اصل میتواند خود حاوی تمام آن چیزهایی باشد که وجود قطعی اشان بر کسی پوشیده نیست. در اصل تردید بیلگه جیلان بر رجحان دادن یکی از مناسبات جاری بر دیگری در کلیات پدیده ای چون طبیعت، احتمالاً به دلیل تائید ضمنی وجود این شکاف است و لاغیر...
* Türkiye'nin gurur sembollerinden biri عنوان یکی از نشریات ترک
دیدگاهها
مورد اول شما با نویسنده هماهنگ و اصلاح شد اما در موارد دیگر باید توضیح داده شود که تنها مقالات علمی که در آکادمی هنر منتشر خواهد شد با چنین شیوه ای تنظیم می شود در غیر از بخش مقالات علمی و رویکردهای تخصصی به سلیقه خود نویسنده باز می گردد که مقالات خود را چگونه تنظیم کند. این نوشته تنها یک یادداشت خوب در حوزه سینمای بیلگه جیلان است که نویسنده آن نگارش آن را مانند یک مقاله علمی صلاح ندیده است.
با تشکر از توجه شما
2) ساختار يک متن بایستی شامل مقدمه، بدنه اصلی و نتیجه گيري باشد (لطفا نوشته خود را مرور کنید و بخش هاي مذکور را در آن بیابید)
3) همه واژه هاي فرنگی بایستي پي نوشت شوند.
4) متن فارسي به زبان فارسي نگاشته می شود
( نگاهي به واژه هاي مورد استفاده خود بياندازيد) و ...