عبور از دروازهی بهشت / نگاهی به فیلم «گرسنگی» ساختهی استیو مککوئین
- توضیحات
- نوشته شده توسط پژمان الماسینیا
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1393-03-05 01:30
گرسنگی[1] Hunger اولین فیلم سینمایی بلند استیو مککوئین[2] است که به زندگی آزادیخواه شهیر ایرلندی، بابی ساندز میپردازد. فیلم، برههای از مبارزات ساندز (با بازی مایکل فاسبیندر) در ماههای پایانی حیات او طی سالهای ۱۹۸۰م و ۱۹۸۱م را به تصویر میکشد که لبریز از اقدامات خشونتآمیز حکومت وقت بریتانیا علیه زندانیان سیاسی ارتش جمهوریخواه ایرلند است.
گرسنگی را بهسادگی میتوان به سه بخش مجزا تقسیم کرد: نیمهی نخست فیلم، به تشریح پر جزئیات شرایط نابسامان مبارزان ایرلندی و رفتار غیرانسانی مأموران زندان با آنها اختصاص دارد؛ بعد از آن به سکانس گفتوگوی بلندمدت ساندز با پدر روحانی، دومینیک موران (با بازی لیام کانینگهام) میرسیم که در آشنایی ما با افکار و اعتقادات بابی و درک انگیزههای او از عملی کردن بزرگترین تصمیم عمرش نقش بهسزایی ایفا میکند. سومین بخش «گرسنگی» نیز وضع متأثرکنندهی ساندز پس از شروع اعتصاب غذا در مارس ۱۹۸۱م و زوال تدریجی علایم حیاتیاش تا مرگ او پس از ۶۶ روز گرسنگی را دربرمیگیرد.
مککوئین البته یکطرفه به قاضی نرفته است و به دو تن از افسران زندان حکومتی هم تا حدی نزدیک میشود؛ یکی ریموند لوهان - که اصلاً همراه با او وارد داستان فیلم میشویم – و همچنین افسر تازهکاری که برای سرکوب اعتراض آزادیخواهان همراه عدهای دیگر با کامیون به زندان آورده میشود و وقتی نمیتواند جو ملتهبی که باتومبهدستان بهوجود میآورند را تحمل کند، هیجانزده و مضطرب، پشت دیوار اشک میریزد. لوهان هم که زندانیان - از جمله بابی ساندز – را به شدت ضرب و شتم میکند، مشتهایش همیشه خونین است و در هراسی دائمی از کشته شدن بهسر میبرد. او سرانجام وقت ملاقات مادرش در آسایشگاهی روانی، با شلیک گلولهی یکی از جمهوریخواهان از پای درمیآید.
گرسنگی به طور عمده انباشته از رنگهای تیره و سرد است که بهدنبال اوجگیری اعتصاب غذای ساندز، سفید هم به رنگهای فیلم اضافه میشود. با وجود اینکه خط داستانی فیلم - مرگ خودخواستهی یک انسان بر اثر گرسنگی - بسیار تأثربرانگیز بوده، خوشبختانه استیو مککوئین به دام افراط در احساساتگرایی نیفتاده. از آنجا که حدود ۹۵ درصد زمان «گرسنگی» در زندان میگذرد، برخی سکانسهای فیلم در راستای به تصویر کشیدن حس و حال این محیط ملالتبار و خفقانآور کار میکند؛ از جمله سکانس کشدار تمیز کردن آلودگیهای کف راهروی مابین سلولها که دوربین در انتهای راهرو، ثابت کاشته شده است (تصویر شمارهی ۱). در سکانس تلاش ناموفق کشیش برای منصرف کردن بابی هم دوربین طی زمانی قابل توجه، هیچ تکانی نمیخورد؛ انگار مککوئین بدون توسل به حرکات دوربین، خواسته توجه تماشاگر را فقط معطوف به اظهارنظرهای مهم ساندز کند (تصویر شمارهی ۲).
پس از دو سکانس پیشگفتهی گفتوگو با کشیش و نظافت راهرو، مککوئین بالاخره آنچه بیننده ۷۰ دقیقه انتظارش را میکشیده است، نشانش میدهد. ۲۰ دقیقهی پایانی «گرسنگی» شبیه تألیف یک قطعهی ادبی پرشور در وصف قهرمانی بزرگ است با پلانهایی تأثیرگذار، باورکردنی و البته تکاندهنده. بابی ساندز در این دقایق گویی همان مسیح است که مراحل مشقتبار به صلیب کشیده شدن را یکی پس از دیگری طی میکند.
در بستر مرگ، عیسی مسیح به ملاقات بابی میآید؛ با پوششی امروزی و چهرهای که بیش از هر چیز، شمایلهای بیزانسیاش را به ذهن میآورد (تصویر شمارهی ۳). آنجا هم که ساندز پس از آخرین استحمامش از هوش میرود و یکی از نگهبانان او را پیچیده در ملحفهای سفید بغل میکند، دوباره بهیاد تصویر پیکر بیجان مسیح در تابلوها و مجسمههای موسوم به پییتا[3] اثر هنرمندان اروپایی میافتیم؛ مثل نقاشی پییتا (Pietà Martinengo) از جیووانی بلینی یا پیکرهی مشهور میکل آنژ (تصویر شمارهی ۴).
بهنظرم لحظات جان دادن بابی ساندز که بهطور موازی به یادآوری خاطرهی دوران نوجوانیاش پیوند خورده است، دیگر سینما نیست و به شعر پهلو میزند؛ بهخصوص جایی که بابی نوجوان پس از دویدنی طولانی، کمی مکث میکند، به راهی که طی کرده، به پشت سرش نگاه میکند و گویی از دروازهی بهشت میگذرد... در ارکستر باشکوه «گرسنگی»، هیچ ساز ناکوکی را حس نمیکنیم؛ کارگردانی، فیلمنامه، فیلمبرداری، تدوین، موسیقی، طراحی صحنه و لباس و بالاخره بازیگری همگی قابل اعتنا هستند. دیگر تقریباً مطمئنیم که مایکل فاسبیندر ایرلندی-آلمانیتبار، بازیگر مورد علاقهی مککوئین است چرا که در باورپذیر ساختن هر سه فیلم بلند سینمایی وی، نقشی کلیدی داشته. با دقت در تکتک سکانسهای حضور فاسبیندر در گرسنگی، نمیشود تردید کرد که فاسبیندر برای ایفای درست نقش دشوار ساندز - بهویژه طی فصل انتهایی - زحمت و رنجی بسیار متحمل شده است.
استیو مککوئین که اکنون بهواسطهی ساخت فیلم اسکاریاش - ۱۲ سال بردگی (twelve Years a Slave) - چهرهی شناختهشدهی سینمای جهان بهشمار میرود؛ در جشنوارهی کن سال ۲۰۰۹م، برای «گرسنگی» توانست صاحب افتخار اولین کارگردان انگلیسی برندهی جایزهی دوربین طلایی شود. «گرسنگی»، شمایل مبارزی به بزرگی بابی ساندز را خدشهدار نمیکند و فیلمی همشأن پایمردی اوست.
[1] كارگردان: استیو مککوئین
فيلمنامه: استیو مککوئین و اندا والش
بازيگران: مایکل فاسبندر، لیام کانینگهام، لیام مکماهون و...
محصول: انگلستان و ایرلند، ۲۰۰۸
مدت: ۹۷ دقیقه
[2] پس از کسب جایزهی اسکار بهترین فیلم توسط «۱۲ سال بردگی» (twelve Years a Slave) در ماه مارس سال جاری، حالا دیگر کمتر سینمادوستی است که استیو مککوئین را نشناسد. اما این تنها دلیل اهمیت او نیست؛ بررسی سلیقه و نوع نگاه مککوئین در ساخت دو فیلم قبلیاش، یعنی «گرسنگی» (Hunger) محصول ۲۰۰۸ و «شرمساری» (Shame) محصول ۲۰۱۱ نشان میدهد که سینمای امروز، صاحب کارگردانی شده است که میشود هر ساختهی تازهی او را "یک اتفاق قابل اعتنا" بهحساب آورد. در ادامه، نگاهی خواهم داشت به برخی زوایای فیلم مهم «گرسنگی».
[3] pietà
دیدگاهها
نقد خوبی خواندم. متشکرم
متشکرم.
بسیار نقد سنجیده ای بودم.