یک نگاه؛ «آیدا»: پاول پاولیکوفسکی
- توضیحات
- نوشته شده توسط کاترین ویتلی
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1393-09-26 14:45
پاول پاولیکوفسکی، تاریخ (سینمایی) اروپا را در یک فیلم جادهای قوی اما حزنآلود خلاصه میکند.
پاول پاولیکوفسکی، نخستین فیلم خود را با ارائهی تصویری تلخ و خاموش از وطناش لهستان، در سالهای دههی 60 روایت میکند. فیلم با کلوزآپی سیاه و سفید و بیصدا و پلانهایی پهن از صورت زنی جوان شروع میشود که چهرهاش یادآور رنه ژین فالکونتی است. با چنین آغازی، چنان که در فیلمهای درایر یا برسون میبینیم، انتظار میرود تمرکز اصلی فیلم بر مسائل مرتبط با ایمان باشد، در حالی که اینجا، با رویکردی ساده اما عمیقتر مواجه هستیم که با زبان خاموشی به روایت کنه وجود میپردازد.
آنا در صومعهای بزرگ میشود که در زمان کودکیاش آنجا رها شده و هیچ جای دیگری را نمیشناسد. حالا، در سن 18 سالگی، برای ادای نذز خود و به دستور مادر روحانیاش راهی شهر اوچ و دیدار عمهای میشود که تا به حال از وجودش بیاطلاع بوده است. آنا زنی (واندا) را ملاقات میکند، دائم الخمر و به ظاهر خشن، که گویی غیرمستقیم جهان را تحقیر کرده و زیر سؤال میبرد. او ایمان مسیحی آنا را زیر سؤال میبرد، به او میگوید خانوادهاش یهودی بودهاند و با نوعی تمسخر، او را «راهبهی یهودی» میخواند. واندا به آنا میگوید که نام واقعیاش آیداست و خانوادهاش در جنگ جهانی دوم کشته شدهاند. آنا با فهمیدن گذشتهاش، سفری را به حومهی شهر آغاز میکند تا بداند چه بر سر والدینش آمده است. این دو زن با گذر از دهکدههایی که بوی مرگ میدهند، شهرهای اوچ و شنف با آن معماری سبک استالینیستیشان، با ظرافت و سربسته به روایت تاریخ میپردازند. راوی از تشریح مفصل جزییات پرهیز میکند اما ما برای برقراری ارتباط با داستان، نیازی به دانستن تاریخ سیاسی لهستان نداریم.
فیلم پر از فضاهای خالی است. درست است که ورود آیدا به فیلم در یک قاب سیاه و سفید است اما گویی حتی اگر تصویر رنگی هم میبود، باز رنگ پریده و خالی از زندگی به نظر میرسید.
تصویربرداران این فیلم، لوکاس زال و ریچارد لنچوفسکی در پیاده کردن تکنیکهای خود از نورهای طبیعی و سایهها بهره گرفتهاند. به نظر میرسد قاب غیرمعمول دوربین ساکن، باری تاریخی را به واندا و آنا تحمیل میکند. حضور پررنگ آسمان خاکستری و بلوکهای سیمانی، شخصیتها را به گوشه میراند. سادگی، خطوط موازی و زاوایای قائمه، میزانسنی خشک و خشن به دست میدهند: پنجرهها، قابها، درگاهیها، نردهها و حتی درختها به گونهای غیرمعمول صاف هستند؛ چشماندازهایی که سخت در تلاشند که در دل هرج و مرج، نظمی ساختگی را بگنجانند. آنا همچون محوری است که فیلم حول آن میچرخد، در واقع با پرواز نهایی او از اوچ، حرکت دوربین به روال اولیهی خود بازمیگردد.
لباس آنا که به نحوی یادآور خداوند و رحمت اوست، در مقایسه با واندا و اطرافیانشان، توانسته است با ظرافت اقتداری خاص به او بدهد. آگاتا ترچبوکوفسکای، با آن چشمان سیاه و نافذش، به خوبی در نقش خود ظاهر شده است اما میتوان گفت «آیدا» بیشتر به آگاتا کولشا با آن بازی نفسگیرش تعلق دارد تا ترچبوکوفسکای؛ زنی که زیر پوستهی ترکبرداشتهای از الکل، سکس و سیگار پنهان شده است. آنا به همسرایی سادهای از باخ و واندا به سمفونی باشکوه ژوپیتر موتزارت میماند، سرشار از درام، نور و سایه. واندا تجسمی از امیدها و یأسهای تاریخ لهستان است، زنی که میتوان تاریخ اروپا را در جان زجرکشیدهاش بازیافت.
در نهایت نمیتوان گفت فیلم به دنبال این است که به ما بقبولاند رستگاری در ایمان محقق میشود و حتی در پایان نمیتوانیم با اطمینان بگوییم آنا به کجا میرود. آنچه در نهایت نصیبمان میشود، طرحهایی به ظاهر ساده، عدم قطعیتی حاصل از چندپارگیها و زنی است که هیچ پاسخی برای سؤالاتش نمییابد. اینکه چگونه میتوانیم از خودمان و کسانی که دوستشان میداریم، فارغ از آنچه گذشته به ما تحمیل میکند، محافظت کنیم یا اینکه حتی چگونه به جلو حرکت کنیم. اما در هر صورت فیلم با وجود تصاویر ماندگارش بیشباهت به یک معجزه نیست.
دیدگاهها