نگاهی به فیلم حوض نقاشی / نقاشیهای خانهی ما از همه جا زیباتر است!
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1392-01-16 16:55
مریم (نگار جواهریان) و رضا (شهاب حسینی) زوجی مبتلا به معلولیت ذهنی هستند که در یک کارخانهی داروسازی کار میکنند. آنها فرزندی به نام سهیل دارند که مانند آنها نیست و از بهره هوشی نرمال بهرهمند است. مریم و رضا زندگی شاد و خوشی در کنار یکدیگر دارند. هر روز ساندویچ کتلت میخورند، شبها انیمیشن ماشینها را تماشا میکنند و حتی از سرویس محل کارشان جا میمانند.
همه چیز به خوبی و خوشی میگذرد تا اینکه یک روز ناظم (فرشته صدر عرفایی) مدرسه نامهای به سهیل میدهد که در آن از والدینش میخواهد تا برای رسیدگی به درسهای او سری به مدرسه بزنند. سهیل نامه را به آنها نمیدهد ولی مادرش نامه را پیدا میکند و بیخبر از سهیل به مدرسه میآید. از همینجا بحران شکل میگیرد. نامهی ناظم مدرسه به عنوان حادثه محرک اولیه در داستان قرار میگیرد و تعادل و آرامش موجود را بهم میریزد. سهیل تصور میکند که مادرش با آمدن به مدرسه آبروی او را برده است پس شروع به جنگ و نزاع با آنها میکند و به دنبال آن مسائلی پیش میآید که به این آتش نزاع دامن میزند. دعوا در مغازهی عینک فروشی و رفتن آنها به شهربازی و عکس العمل مریم در آنجا همه دلایلی برای این اتفاق میشوند تا طاقت سهیل تمام شود و دیگر نتواند این زندگی را تحمل کند پس قهر کرده و به خانهی خانم ناظم پناه میبرد و از او میخواهد تا مادر جدید او شود. حالا وضعیت آشفته شده است. سهیل در خانه نیست و مریم و رضا در تلاش هستند تا او را به خانه باز گردانند ولی سهیل آنها را نمیخواهد، پس تنها چاره این مادر و پدر چیست؟ تغییر. آنها باید تغییر کنند، مریم باید دیگر کتلت درست نکند چون "بچهها پیتزا دوست دارند و خانم ناظم هم میتواند پیتزا درست کند" مریم باید از حوض نقاشیهایش که سهیل آن را شکسته بیرون بیاید حتی اگر آنها را چسبانده باشد. باید با زندگی انس بگیرد. باید با دنیای مردم اطرافش آشنا شود. باید با دنیای سهیل – پسرش - آشنا شود. اما فیلم تا چه حد قدرت پرورش این وضعیت را داشته است؟
روایت داستان باید بحران را شکل دهد. پس به سراغ اتفاقاتی نظیر اخراج رضا از کارخانه، باخبر شدن نسرین – خواهر رضا – از قضیهی فرار سهیل از خانه (توسط خانم ناظم)، کارکردن رضا با موتور و نظیر اینها، میرود که گویی تاثیر چندانی در خط سیر اصلی داستان ندارد. این اتفاقات به مانند یک پازل در کل داستان پراکنده شدهاند که چفت و بست چندانی با یکدیگر ندارند. بعضی از این ماجراها به صورت وصله به کل داستان چسبیدهاند و حذف آنها هیچ خللی در کل داستان فیلم ایجاد نمیکند و بعضی هم با غلوی بیش از حد به تصویر کشیده و فقط برای افزایش بار دراماتیک و برانگیختن هر چه بیشتر احساسات تماشاگر در داستان گنجانده شدهاند تا به معنای واقعی کلمه یک ملودرام را شکل دهند. به همین دلیل هم در نیمهی دوم فیلم، داستان دچار افت شدیدی میشود که آن نیروی محرکهی ابتدایی را برای پیشبرد روایت داستان ندارد. پس برای فرار از این وضعیت نویسنده دست به دامن یک پیرنگ فرعی، یعنی زندگی شخصی خانم ناظم میشود که برای قوت بخشیدن به پیرنگ اصلی وارد ماجرا شده است. حال مخاطب وارد میدان مقایسه میشود. زندگی خانم ناظم یک زندگیِ از هم پاشیده است. شوهرش بیکار شده و مدتهاست که آنها با یکدیگر صحبت نکردهاند. آن عشق و صمیمیت و خلوصی که در زندگی رضا و مریم است در خانهی آنها وجود ندارد ولی سهیل این خانه را به زندگی با پدر و مادر خودش ترجیح میدهد! اما این ماجرا نیز به کمک فیلم نمیآید و آن توان کافی را برای تقویت خط سیر اصلی داستان ندارد و تنها به شکل اغراق آمیز تمرکز مخاطب را از روایت اصلی منحرف میکند. (مثل تلفنهای زیادی که به دختر خانم ناظم میشود.) و به همین دلیل آن را بیشتر تبدیل به کلیشه میکند.
مازیار میری در کنار حامد محمدی تمام تلاش خود را کردهاند تا فیلمی به یاد ماندنی را در پرونده سینمای ایران به یادگار بگذارند. حامد محمدی پیش از این فیلمنامه طلا و مس را در کارنامهی خود دارد و با این فیلم نشان داده که تمایل زیادی به چنین ملودرامهای خانوادگی با درون مایه انتقادهای اجتماعی دارد که بیشتر با احساسات مخاطب سرو کار دارد. با نگاهی کوتاه به طلا و مس درمییابیم که حامد محمدی از لحاظ نوشتن فیلمنامه در این فیلم موفقتر بوده و بهتر توانسته اوج و فرود و گره داستانی را تعریف کند؛ اما با این حال حوض نقاشی از لحاظ ایده داستانی پیروز شده است. حالا این سوال پیش میآید که حوض نقاشی تا چه حد در این بازار داغ فیلمهای نوروزی موفق بوده است؟ شاید به راحتی جواب این سوال را بتوان در چشمان اشکبار مخاطبانی که از سالن تاریک سینما بیرون میآیند، پیدا کرد که او خود نیز به مانند رضا و مریم تبدیل به جزئی از این کل شهری میشود.