زندگی و مرگِ خسرو / نگاهی به «پله آخر»
- توضیحات
- نوشته شده توسط دامون قنبرزاده
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1391-12-03 12:14
خلاصهی داستان: خسرو که بر اثر حادثهای ساده فوت کرده است، برخی از اتفاقات زندگیاش را مرور میکند ...
یادداشت: هر چند با توجه به پیشفرضهای ذهنی و سر و شکل فیلم، میشد حدس زد که با ریتمی کُند، سرد و خسته کننده طرف باشم، اما خوشبختانه آنچه دیدم، فیلم تقریباً خوب و اتفاقاً دلنشین بود که به رغم ساختار وزین و تا حدودی پیچیدهاش، مخاطب را سرگرم میکرد و تا پایان نگه میداشت.
فیلم روایت آدم فلک زدهای است به نام خسرو که به قول خودش، مُردنش هم مثل آدمیزاد نبود همچنان که انگار هنگام زنده بودنش هم چندان زنده نبود! یک بار که وارد خانه می شود، در آینه برای خودش شکلک در میآورد و خودش را "مُردهی متحرک" خطاب میکند و این واژه، کلید خوبی است برای ورود به دنیای آدمی که هنگامِ زنده بودنش هم تقریباً هیچ کار مهمی انجام نداد؛ دقت کنید که کارش اسکیت بازی کردن در خیابانها و ویراژ دادن بین ماشینهاست که البته اصلاً هم تبحری در این کار ندارد. ظاهراً مهندس معمار است و بعدتر متوجه میشویم به گفتهی خودش با آن همه دقتی که در ساختن خانهاش به کار بُرده، باز هم یک جای کار میلنگد که همان پلهای است که انگار در نهایت موجب مرگش میشود. از همه جالبتر وقتی است که همکلاسی قدیمیاش را در خیابان به شکلی تصادفی میبیند و انتقامِ مُشتی را که او در کودکی به بینیاش زده، میگیرد و بعد هم که پا به فرار میگذارد، مثل بچهها از این کار خود ذوق زده است که انگار هیچ کاری در این دنیا نداشته مگر انتقام از همکلاسی قدیمیاش و انگار این مهمترین کاری است که انجام میدهد.
فیلمنامهنویس، مرگ و زندگی این آدم را در کنار هم قرار داده تا نشان بدهد که مرگ و زندگیِ این آدمِ نگون بخت، یک روی سکه است نه دو روی آن؛ لیلی با چشمانی گریان برای مرور خاطرات وارد کوچه ی قدیمیِ محل زندگیشان می شود و از سوی دیگرِ کوچه، با لبی خندان و همراه با خسرو که نان خامه ای مورد علاقه اش را می خورد، خارج می گردد تا مرز بین مرگ و زندگی از میان برداشته شود. انگار او همیشه مثل یک روح بوده و خواهد بود. وقتی از اینکه نقش مقابلِ همسرِ بازیگرش نیست و به جایش مردی دیگر ایستاده که قرار است رودرروی زن بازی کند، حسرت میخورد، این انفعالِ او را بیشتر حس میکنیم. او یک بار به شوخی به لیلی میگوید که به جای آنکه برای شخصِ دیگری نقش جور کند، نقشی برای او دست و پا کند که این حرف، با خندهی بی قیدانهی لیلی مواجه می شود؛ خسرو انگار هیچ وقت نقشِ مهمی در زندگی نداشته و از این به بعد هم نخواهد داشت.
مصفا با ساختاری که برای فیلمنامهاش در نظر گرفته، کاری می کند که تماشاگر گاهی غافلگیر شود. او با تکرار برخی صحنهها از زاویهای دیگر، هم داستان را پیش میبرد، هم کاری میکند تماشاگر هم در کشف جزئیات شریک باشد؛ ضمن اینکه این نوع روایت، برخواسته از همان پیش فرضی است که خودِ شخصیت اصلی هم به آن اذعان کرده (به ترتیب وقایع کار نداشته باشین.) و این شکلی است که منطق این نوع روایت هم درست از آب در میآید؛ اما با مکث روی جزئیاتِ فیلمنامه، با نقطههای کم رمقی مواجه میشویم که اجازه نمیدهند فیلم بیشتر خودش را نشان بدهد. یکی از این نقاط، شخصیت دکتر امین است که یکی از اضلاع مثلث عشقی حساب میشود. او که بعد از سال ها از خارج برگشته، با مادر پیر و بهانه گیرش زندگی میکند. مادری که برای اینکه دچار آلزایمر نشود، متنهایی را از روی کتب مختلف، در لپتاپاش تایپ میکند که جلوتر، از همین نکته برای پیشبرد داستان استفاده میشود. شخصیتِ او در طول کار چندان پر رنگ نمیشود، ضمنِ اینکه حضورش در فیلمی که لیلی مشغولِ بازی در آن است هم در هالهای از ابهام باقی میماند و آنقدرها جدی نمیشود.