نگاهی انتقادی به فیلم کلاشینکف
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1393-05-12 02:20
به راستی نوشتن در خصوص فیلمهایی هم قواره کلاشینکف، قلم را به تردید میرساند، دستی که عدم رغبتاش به نگارش نه از باب پیچش مفاهیم عمیق فیلم در قلب کاغذ عریان ، بلکه از حیث ناسازگاری چنین تولیداتی با مفهوم وارسته هنرمندی است. سینمایی والا که اندیشه و عشق را تصویر میسازد و قلمی که زیباییهای خفته در اثر را بر دیده مشتاق به پرواز در میآورد. در واقع نوشتن از کلاشینکف که مروج ابتذال و هتک حرمت به وجود مخاطبی آگاه است، چه رغبتی به نویسندهای مشتاق از تحلیل میتواند ببخشد؟ تنها در این میان آنچه اسباب پیمایش قلم بر صفحه خواهد بود، تابیدن چراغی هرچند کم سو به پیکره جریانی است که فرهنگ اصیل اسلامی، ایرانی را مخدوش نموده و قابی چرکین را مقابل دریچه انباشت از تغذیه روح مخاطب میگشاید.
این قلم سعی می نماید برخلاف برخی سازندگان تصویر، مرز حرمت2مندی بشناسد و به قیمت دیده شدن، هر مسیری را تاخت رسیدن نسازد، چرا که واژههای رها در عالم اندیشه، لمس معنای رخدادها هستند. حال پنجره ای به غبار مانده از کلاشینکف بگشاییم. فیلمی که آثار قبل به خاک خفته از کارگردان را همچون چارچنگولی و گشت ارشاد، به لحاظ ساختاری زنده میسازد! کلاشینکف، همان تولیدی است که جناب فیلمساز به وجودش افتخار نموده و آمار فروش رو به افزون چند روزهاش را همچون دیگرنیاکاناش، دلیلی از بهروزی میداند.
فیلم با نمایی زیبا از همراهی برادر و خواهری به نام عادل و عاطفه در قابی تاریک و رها در دل دشتی عریان گشایش مییابد. دو شخصیتی که بعدها مشخص میشود که فاعل و مفعول حوادث رخ داده هستند. اولین گره افکنی در فیلم، آغازی بر رویدادها، دیالوگها و حوادث مضحکانه در کلاشینکف است. البته این انبساط روح، از برای چشیدن ذره ای لبخند بر قاب صورت نیست، چرا که حتی وجود عطارانِ طنازهم کمکی به فیلمنامه بی ربط و دیالوگ های بیریشه نمی کند. آن چه سبب حیرانی دیده از دنبالسازی تصاویر است، به هم متصل کردن رویدادهایی بیوصله و پینه بستن دیالوگهایی بیاساس بر زبان کاراکترهایی است که البته هیچ یک شناسنامهای نداشته و کارگردان همانند بازیگر نقش عالیه، رغبتی به دادن سجل نامه به مخاطب نمیکند. به نحوی که هیچ کدام از کاراکترها نه گذشتهای از دیروز داشته و نه صورتی از حال دارند. واقعا که از کدام بخش کلاشیکف می توان بد ننوشت؟ از عمویی بیربط که به دنبال پایان کلام است!؟ و نمایش خاک در دستاناش را میتوان شعاریترین فصل سینمای پرشعار ایران دانست. یا دختربچه ای که مثلا خواهرعادل است و به جز جیغ زدن در پایان هر سکانس، نقش دیده بان را بازی می کند!؟ یا باید از مردانی ماتادور مثال برد که دنبال خون پدر کشته شده هستند و همه جا حی و حاضر، قیصری امروزی را با ژستی مسخره فریاد می دارند؟ یا از رضا کلاشی نام برد بدون تشدید! که دقیقه 38 از فیلم توسط کارگردان با ارائه دیالوگ هایی آب دار و رکیک جهت چسباندن خندهای مصنوعی به تماشاگر، دن کیشوت وار به صحنه میآید تا با مینیبوسی همه کاره و استفاده از وجود اثربخش دستشویی! به دنبال چیزی! باشد؟ همانا که برخی فیلمهای ساخته شده در سالهای اخیر، به لحاظ غلظت سخیف بودن، دست فیلمفارسیها را هم از پشت بستهاند. به راستی این چه افتخاری است که با نمایش صحنههایی سخیف و شوخیهایی جلف و دیالوگهایی هرز بتوان به آن چنگ زد؟
فیلم کلاشینکف، سرشار از نقصهای فنی است که در زیر سایه محوریتی از فیلمنامه بی قید و بند قرار گرفته است. دیالوگهایی با چرخش سبیلی لرزان که یاد سینمای کیمیایی را در ذهن فریاد میزند، ترانههایی عشقی از دیروز فیلمفارسی، رفاقتهایی پوشالی و شعاری، رخدادهایی آنی، شخصیتهایی که به قول دیالوگ عادل، گور به گور شدهاند، بازیهایی تصنعی و تعدد لوکیشینهایی که به دنبال خودنمایی دوربین هستند. به راستی میان این همه کاراکترهای بیمورد از عروس و داماد تا موتورسواری نیکوپیشه!، چرا کسی سراغی از معلول رخدادهای فیلم که همان خواهر نگون بختِ عادل باشد، نمیگیرد؟! با تماشای چنین فیلمهایی این سوال به ذهن بی قرار رسوخ می کند که چرا باید فیلمهایی شریف که دارای ساختار محکم سینمایی بوده و با عواملی هنرمند ساخته شدهاند به دالان ورودی اکران راهی نداشته باشند و فیلمهایی بی بنیان از لحاظ فنی و با مایه هایی از ابتذال به راحتی رنگ صحنه به خود بیابند.