نقد فیلم بدون تاریخ، بدون امضا ساخته وحید جلیلوند؛ وجدان بی منطق
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1396-12-23 03:24
وحید جلیلوند با فیلم اولش «چهارشنبه 19 اردیبهشت» بسیار مورد توجه قرار گرفت، اما در فیلم دوم او با یک بلاتکلیفی و روایت امن که ضعفهای بسیاری دارد مواجه هستیم. روایت فیلم از یک الگوی آشکار در سالهای اخیر پیروی میکند که نه مخاطب شگفت زده میشود، نه عمق فاجعه که خارج از قاب فیلم عمیق است از دل روایت برای مخاطب عمق پیدا میکند
در مرکز داستان بدون تاریخ، بدون امضا؛ دکتر نریمان (با بازی امیر آقایی) با خانوادهی موسی (با بازی نوید محمدزاده) که 4 ترک روی موتور سیکلت سوار هستند، تصادف میکند. این تصادف نریمان را که نماینده طبقه متوسط باشد در مقابل موسی از طبقه فرودست قرار میدهد، البته که موسی نماینده خوبی اط طبقه فرودست شاید نباشد زیرا او هم به سبب موجی که در سینمای ایران راه افتاده در فلاکت دست و پا میزند. پس از موفقیت «جدایی نادر از سیمین» که طبقه متوسط در مقابل طبقه فرودست قرار گرفت، در سینمای ایران نمونههای ناموفق بسیاری با این الگوبرداری دیده شدهاند و اساسا راضیهی طبقه فرودست فیلم «جدایی نادر از سیمین» آن قدر در فلاکت غرق نبود که این مدل پرداختن به زندگی حاشیه نشینی مُد روز شده است.
فیلم با بحران تصادف شروع میشود، با بیتوجهیهای موسی به خانوادهاش ادامه مییابد و با کمی پیش رفتن بحران بغرنجتر میشود زیرا پسر موسی فوت کرده است. هنگامیکه فهرست مرگ و میرها در پزشکی قانونی برای دکتر نریمان خوانده میشود، نریمان روی یک اسم تأکید میکند، کمتر مخاطبی را میتوان شناخت که با همین کد از ابتدا به پایان ماجرا نرسد. پیوند آن تصادف به قصه اصلی که با کمترین ظرافت در فیلمنامه صورت گرفته دست فیلمساز را رو میکند و یک تعلیق بی منطق برای پیگیری مخاطب ساخته میشود. در کنار قصه اصلی که پدر خانواده در وضعیت دهشتناک اقتصادی دست به یک عمل غیرقابل باور زده، قصه شک و تردید دکتر نریمان به وجود میآید که بخش عمده فیلم را تشکیل میدهد. این همان تنها تعلیق فیلم است که مخاطب را در کنار بازی خوب امیر آقایی و نوید محمدزاده همراه میکند.
در این قبیل فیلمها که وضعیت بدی از یک شهروند در شهر به تصویر کشیده میشود باید تقابل منطقی در کش مکشها داشته باشیم یا لااقل آن شهروند به مثابه نمونهای از اجتماع تلنگری به وضعیت موجود شناخته شود؛ اما موسی تنها یک جوان آس و پاس (که معلوم نیست چرا بیپول است چرا دو تا بچه دارد، چرا حاشیه شهر مینشیند و از گرمسار به تهران آمده، در تهران چه کاری انجام میدهد و ...) و شخصی حاشیه نشین است که به جای پرداختن به او وجه سیاه فیلم را تشکیل میدهد. در مقابل دکتر نریمان یک پزشک بسیار قانون مدار و با وجدان است. سیاهی حاشیه نشینی و سفیدی وجدان و اخلاق دکتر نریمان بسیار برجسته است که همین ضعف دیگری از فیلمنامه و شخصیت پردازی است. همه میدانیم یک پزشک ارشد دستمزد قابل توجهی دارد که شاید انتخاب او چنین خودرو (آن هم خودرویی که ده سال تولیدش متوقف شده) و منزلی نباشد. بیشترین مولفهای که در شخصیت پردازی نریمان در نظر گرفتهاند اخلاق مداری و وجدان اوست. اینکه از پدر سالخوردهاش مراقبت میکند (با شباهت به اهمیت دادن نادر فیلم جدایی ... به پدرش)، در تصادف جانب انصاف را در نظر میگیرد، گزارش همکاراناش را در تشریح جسد رد میکند بی آنکه موقعیت و پارتی بازی را لحاظ کند و در کلِ ماجرا ما با یک فردی طرف هستیم که سرا پا وجدان است. آنقدر همین ویژگی برای فیلمساز مهم بوده که از تمامی جوانب نریمان چشم پوشی کرده. یکی از شخصیت اصلی قصه سایه (با بازی هدیه تهرانی) است که رابطهاش با نریمان مشخص نیست، قرار است با هم زندگی کنند یا نه! تنها همراه نریمان است بدون اینکه کنشی را پیش ببرد تنها کار مهمی که میکند تشریح جسد امیرعلی است که آنهم مجدد صورت میپذیرد.
فیلمسازی که بخواهد وضعیت شهروند در ارتباط با طبقه خود و طبقه دیگر و در نهایت شهر را به تصویر بکشد لازم به شخصیت پردازی نمونههای ما به ازای کل خود هست. نریمان بدون هیچ منطقی کل فیلم در شک و تردید است که به قول شخصیت سایه "چه چیزی صورت بگیرد! تهش که چی! فقط دردی به دردهای خانواده موسی اضافه کند" یا با آن پایان بندی ناقص از نگاه نریمان فشار از روی موسی کم شود. اگر «جدایی نادر از سیمین» شکی در حادثه نادر و راضیه ایجاد میکند بر اساس شخصیت پردازی درخشان نادر و راضیه، ماجرا رخ میدهد اما اینجا نه ماجرا اهمیت دارد نه کلیت شک. جز اینکه مخاطب تنها پی به این مسئله ببرد که هنوز هستند افرادی که پُست و مقامی دارند و با وجدان کاری دست به عمل میزنند. اگر در جدایی ... طبقه فرودست برایش دیده شدن و به حساب آمدن مهم است در اینجا ارتباط شهروندی در دو طبقه اجتماعی کمترین اهمیت را دارد. این سیاهی و سفیدی مطلق در کنتراست بالای رنگ و نور در فیلم و تقابل نماهای نزدیک و دور هم دیده میشود. مشخص نیست چرا وجه سفید و با وجدان قدرت است و وجه سیاه فیلم افراد حاشیه نشین هستند. به طور مثال کشتارگاه مرغ از فاجعه رخ داده بری است و یک کارگر ساده همه این کارها را کرده یا افراد زیر دست در پزشکی قانونی اشتباه میکنند و قدرت همواره در فیلم وجه سفید دارد.
بدون تاریخ، بدون امضا با وجود ضعفهایش و پیش گرفتن الگوی فلاکت باز هم واجد ارزشهایی در کارگردانی و بازیهای خوب بازیگران هست. اگر فیلمنامه پر نقص را کنار بگذاریم فضاسازیها برای همان دو کلیشه حاشیه نشینی و وجدان بیمنطق به خوبی انجام گرفته است. شاید اگر فیلمنامه پلان اشتباهی به کارگردان که البته خود نیز یکی از نویسندگان هست نمیداد فضاسازی در خدمت فیلمنامه بهتر جواب میداد.