رسم عاشق کشی در برف میپیچد
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1389-07-17 22:57
نام باد در علفزار میپیچد بیش از هرچیز یادآور یکی از واپسین ساختههای کن لوچ کارگردان چپگرای بریتانیایی است که با بادی که بر مرغزارها وزید نخل طلای کن را به دست آورد. و اما آخرین قسمت از سه گانه خسرو معصومی، سه گانه ای که ادای دینی است به موطن آدمی، به طبیعت، به جنگل و به خود آدمیت.
باد در علفزار میپیچد ادامه مسیری است که معصومی با رسم عاشق کشی آغاز کرد، فیلم متفاوت و قابل تاملی که نام این کارگردان را دوباره زنده کرد و خاطره بد پرپرواز را از یادها برد. با فیلم جایی دیگر به پله دوم خود در این راه رسید و حال با این فیلم تریلوزی خسرو معصومی در ایستگاه آخر میایستد.
فیلم با حادثهای تلخ در سپیدی جنگل آغاز میشود. مردی تهیدست روستایی در حادثهای زمینگیر میشود، مشکلات اقتصادی و بدهی به مرد متمول روستایی، دلدادگی و عاشقیت پسر عقب مانده مرد طلبکار به دختر مرد در بستر...
فیلم بدون پیش درآمدهای کسل کننده در همان دقایق ابتدایی وارد خط اصلی داستان میشود، بیهیچ اضافهگویی و حواشی فرعی مرسوم این روزهای سینمای ایران. و ببینده دراین بین با فیلمی داستانگو روبروست. شروع نسبتاً کلیشهای در مقابل سعی فیلمساز در نگاهی متفاوت و مستقل و پرداختی نو به یک داستان تکراری کار را برایش سخت کرده است.
صداقتی غریب در تک تک نماهای این فیلم موج میزند و این نشان از عشق و علاقه کارگردان به فیلم است. مخاطب با فیلمی قصهگو روبرو است. فیلمی بیهیچ ژست روشنفکرانهی خاصی به سراغ روایت میرود و در بیان داستان تمام تلاش خود را کرده است ولی در برخی از دقایق در داستانگویی با لکنت مواجه است و این روند دستخوش تغییر میشود.
لحن چندپاره فیلم وعدم یکدستی ضربه اساسی به اثر وارد کرده که در این بین کاتهای بعضاً نادرست به ازدست رفتن یکپارچگی دامن زده است. عاشقیت شتابزده شوکا با بازی الناز شاکردوست و واکنشهایش در زیر برف، رفتار پیش بینی شده جلیل با بازی حسن عابدینی، تغییر لحن در سکانس محضر، زندانی کردن شوکا در دل درختی در سرمای جنگل و بارش برف. نکته دیگردر این میان بحث بازیها است.
رضا ناجی بازیگر دوست داشتنی که با فیلمهای مجیدی به اوج سینما رسید حضوری گرم و دلپذیر دارد. فیلم با ورود ناجی نفسی دوباره میگیرد. ناجی در یکی از کاملترین بازیهای خود، تکراری متفاوت از نقشی دارد که پیش از این هم بازی کرده بود. حسین عابدینی با بازی در نقش شکور، برای بار چندم پسرساده دلی است که بازیش کپی از بازیهای پیشین خود است. و اما الناز شاکردوست دریکی از متفاوتترین و بهترین بازیهای دوران بازیگریش و در میان خیل عظیم فیلمهای اکران شدهاش که به عدد بیسابقه پنج فیلم رسید، با شکستن قالب همیشگی خود و شخصیت پردازی درست و بجای خسرو معصومی، در برخی از دقایق بازی کاملی را از خود ارائه داده که البته در ادای لهجه بسیار ناموفق بوده است و در میانههای فیلم بالکل با گویش تهرانی دبالوگ میگوید.
در نوسان بودن کاراکترها بین تیپ و شخصیت مشکل دیگری است که عدم همراهی بیننده را در پی دارد. به جز بازی ناجی و شاکردوست، اکثر بازیها اجازه همذاتپنداری را به مخاطب نمیدهد. و آخر اینکه باد در علفزار میپیچد با پایانی قابل توجه به نمای آخر میرسد. فارغ از تمامی ضعفها و نقدهای وارد براین فیلم، در این بین باید خسته نباشید گرمی به خسرو معصومی گفت که در انبوه فیلمهای بی ارزش و سخیف ساخت اثری ارزشمند را با دغدغهی فرهنگی در نظر داشته است. اثری که کامل کننده سه گانه اوست. سه گانهای در رسم عاشق کشی.