شکلات داغ: هر آمدنی را رفتنی است
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1389-07-27 23:12
حامد کلاهداری اولین فیلم بلند سینماییاش را در حالی ساخته که پیش از این در سریالهای تلویزیونی و بعضا در فیلمهایی به عنوان بازیگر حضور داشته است.
شکلات داغ به عنوان کار اول کارگردانی جوان که پیش از این فعالیتی را پشت دوربین سینما نداشته کار قابل قبولی است، اما حضور بازیگران و عوامل حرفهای در پشت دوربین و جلوهی دوربین شرایط را تغییر میدهد و این شائبه را در ذهن ایجاد میکند که نکند آنچه در مورد ده نمکی و ساخته شدن اخراجیهایش توسط دیگران مطرح و دیده شد در پشت صحنهی شکلات داغ برای کلاهداری هم اتفاق افتاده باشد. آنچه برای فیلم متفاوت رامبد جوان نسبت به فیلم اولش نیز دیده شد.
حضور عوامل حرفهای مانند محمود کلاری به عنوان فیلمبردار و بازیگرانی مطرحی چون فریبرز عرب نیا، داریوش ارجمند و حتی حضور علیرضا سجادپور به عنوان تهیه کنند باعث می شود که انتظاراتمان علاوه بر اینکه از فیلم بالا میرود از کارگردانی فیلم هم به نسبت دیگر عوامل بالا رود.
شکلات داغ کار خوبی از آب درآمده اما این خوبی به معنای خوش ساختی آن نیست. فیلم تقریبا در لوکیشن ثابت میگذرد و این باعث میشود با توجه به روند شکل گیری داستان در یک کافی شاپ که از کوژ و قوس زیادی برخوردار نیست به کندی پیش رود. کارگردان میتوانست با کمی ظرافت و با تجربه از لوکیشنهای بیرونی که به زندگی شخصی افرادی خارج کافی شاپ می پرداخت استفاده کند و روند تندتری را به نسبت روند کند لوکیشن داخلی به فیلم بدهد، که فیلم از این اتفاق رخ نداده و فیلم از این کوتاهی ضرر کرده ، چرا که نوع فیلمبرداری و میزانسنی که در داخل کافی شاپ و بیرون آن در نظر گرفته شده تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند مگر در بسته و باز بودن فضا که اتفاقی خاص را رغم نمیزند.
فیلمنامهی شکلات داغ هر چند که در پایه و اساس دچار مشکلاتی است و به خوبی شخصیتها را در کافی شاپ به یکدیگر ارتباط نمیدهد و تنها کافیشاپ نمیتواند وجه اشتراک مناسبی برای ارتباط افرادی که در آن رفت و آمد میکنند باشد. امیر که در آنجا کار میکند هم نمیتواند واصل خوبی برای رساندن شخصیتهای داستان باشد، زیرا که خود درگیر داستان است و یکی از کسانی است که به زندگیاش پرداخته میشود. حتی بانو هم نمیتواند ارتباط دهنده خوبی باشد و افراد کافه را به هم ارتباط بدهد چرا که به نظر میرسد خود او هم به هدف دیگری و به دلیل دیگری وارد آنجا شده است.
شروع فیلم با آوردن شخص ویلچری (آمدن نامهرسان و دادن نامه به صاحب کافه یا حاج آقای محضری و تخم مرغ خوردنش) میتوانست دو جای دیگر قبل از آنجایی که به پایان رسید تمام شود. چه خوب میشد فیلم همان لحظهای که مرد ویلچری را بر اثر مرگش از خانه میبرند تمام میشد . یا حتی قبلتر از آن پس از پایان جملات قصار مرد معتاد تمام میشد و ادامه پیدا نمیکرد ـ و پایانش با بردن او از آن خانه ، نشانهای است به یکی از مهمترین نکاتی که فیلم قصد داشته به آن اشاره کنپد «هر آمدی را رفتنی است» هر کسی که روزی میآید بالاخره میرود، حال میخواهد عشق دو جوان باشد، بچهای باشد که جانب خداوند به پدر و مادری داده شده است یا روح باشد که به جانب او باز میگردد .
نکتهی دیگر وجود چشم ناظری به عنوان بیننده در کنار قضایای رخ داده در کافه است که به خوبی کار خودش را انجام میدهد و میتواند تداعی کننده و جایگزینی مناسب باشد برای چشمهای مخاطب داخل سینما که از منظر و جانب او اتفاقات را کشف و یا بازخوانی کند. از دید او ببیند که چرا جوان راهی بیمارستان میشود، اتفاقاتی را که برای دیگران میافتد را ببیند و تصمیم نهاییاش را بگیرد.
شخصیت گنگ بانو میتوانست با زیاده رویای پیش از اینکه میبینیم نقطهی ضعف فیلم شود و با کمی ظرافت به یکی از نقاط قوت فیلم، که هیچ کدام خوب کار نمیشود و این شخصیت در داستان هدر میرود.
اگر در حدودی در رابطه با وجوه شخصیتی بانو اطلاعاتی را دریافت میکردیم، میتوانستیم نسبت به او تصمیم درستتری بگیریم. چیزی که اکنون از او برداشت میشود فرشته بودنش است در صورتی که این چنین نیست. ماشینی که سوار میشود، نوع پوششی که دارد و حتی نگاهها و هر آنچه از او میبینم چیزی را که اثبات کند او فرشته است به ما انتقال نمیکند. اما اتفاقاتی که با تدبیر او رخ میدهد ما را به آن میرساند که به فرشته بودنش قانع شویم. قناعتی که از سر ناچاری است تا از سر باور قلبی.