نگاهی به آخرین بازمانده موهیکانها / ما اینجا بودیم ...*
- توضیحات
- نوشته شده توسط دامون قنبرزاده
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1391-05-03 20:00
خلاصهی داستان: ناتاتیل به همراه پدر و برادرش، آخرین نفرات از قوم موهیکانها هستند که در گیر و دار جنگ بین انگلیس و فرانسه بر سر مستعمراتشان، جان دختران افسر ارشد انگلیسی را نجات میدهند و ناخواسته وارد جبههی انگلیسیها میشوند. در این میان، ناتانیل دل در گرو عشق کورا، یکی از دختران افسر انگلیسی میبندد ...
یادداشت: تمام گرفتاری بومیان آمریکایی از وقتی شروع شد که کریستف کلمب سرزمین آمریکا را کشف کرد و سعی نمود تا آدمهای به قول خودش "نامتمدن" آن منطقه را متمدن کند. همه چیز از اینجا شروع شد و آن وقت کمکم پای اروپاییان به سرزمینهای این مردمان رنگینپوست باز شد و همه چیز تغییر کرد؛ زمینهایشان غصب شد، از خانه و کاشانهشان بیرون رانده شدند و حتی سنتها و باورهایشان هم اندک اندک رنگ باخت. کار به جایی رسید که حتی بر سرِ زمینهایی که نسل در نسل متعلق به خودشان بود، بین سفیدپوستانِ حریص، جنگ در گرفت و آنها ( بومی ها ) مجبور شدند برای اراضی خود بجنگند و در این میان و در طولانی ترین و وحشیانهترین نسل کشی تاریخ، صدها هزار بومی سرخپوست، کشته شدند. آخرین بازماندهی موهیکانها در داستانی ماجرامحور، به ظلمی که به این مردم بیگناه رفته، میپردازد و از درون این داستان، حکایتگر عشقی است بین دو رنگین پوست تا همچنان گوشزد کند که عشق، حد و مرز و رنگِ پوست و دین و مذهب نمیشناسد.
شخصیتِ محوری فیلم، ناتانیل، جوانی است که حتی پدر و مادر خود را هم به یاد ندارد. "بی سرزمین بودن"، انگار از همان روز اول، با ناتانیل درآمیخته شده است. او نه وارد جبههی انگلیسیها میشود نه مانند قوم هورانیها، به جبههی فرانسویها میپیوندد. اینجاست که ورودش به قلعهی انگلیسیها برای رساندن کورا و خواهرش به دست پدرشان که فرماندهی انگلیسیهاست، به رغم مخالفتش با این جنگها، بسیار معنادارتر میشود. انگار تنها عشق او به این دختر است که او را وارد کارزار میکند. کارزاری که رودرروی ماگوآ قرارش میدهد؛ رئیس قبیلهای که با فرانسویها بر علیه انگلیسیها میجنگد و نفرتی عمیق ازشان به دل دارد چون آنها (انگلیسیها) خانوادهاش را از او گرفتهاند. تقابل ناتانیل و ماگوآ، در واقع رویارویی دو هموطن حساب میشود. ماگوآ به عنوان ضدقهرمان داستان، در واقع از سوی اروپاییان ضربه خورده و حالا اینگونه، مانند انسانی خطرناک، حتی به جان هم کیشانش میافتد تا انتقام بگیرد. به این شکل است که ورود خارجیها، توازن را در این سرزمین به هم میریزد و همه را به جان هم میاندازد ... اجازه بدهید از این حرفهای انشاء گونه بگذرم.
فیلم کاملاً به دو قسمت تقسیم شده و مشکل اصلی من با آن، در نیمهی دومش است. در نیمهی اول، درام در سطح وسیعتری جریان دارد؛ دو جبهه با هم میجنگند و بومیها، بدون اینکه اختیاری داشته باشند و بدون اینکه کسی از آنها سؤالی بپرسد، در این میان گیر افتادهاند و باید برای زمینهایی که متعلق به خودشان است، بجنگند. اما در نیمهی دوم، درام وارد سطح عامهپسندی میشود؛ هورانیها، کورا و خواهرش را به گروگان میگیرند و ناتانیل و بقیه به دنبال این هستند تا آنها را نجات بدهند که همین مسئله به درگیری نهایی بین پدر ناتانیل و ماگوآ میانجامد. انگار ناگهان از یک دارم تاریخی وارد درامی عشقی شدهایم که تعقیب و گریز، بیشترین بخش آن را به خود اختصاص داده است. البته این ماجرا به خودی خود چیز بدی نیست؛ اما اگر به روندِ درام عشقی این داستان بیشتر توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که به علت ضعف در پردازش اتفاقات و آدمها، هم سهلانگارانه به نظر میرسد و هم اینکه از مضمون و قلب داستان که همانا جفایی است که در حق سرخپوستان رفته، دور میافتد. اگر بخواهم به ماجرای عشقی داستان بپردازم، باید به شروع نه چندان باورپذیر عشق بین کورا و ناتانیل آن هم تقریباً در یک نگاه، اشاره کنم. اما از این جالبتر زمانی است که ضلع سوم این مثلث، یعنی افسر انگلیسی، دانکن، که قرار است با کورا ازدواج کند، به راحتی و بدون حرفِ پیش، عشق بین این دو را میپذیرد و از آن عجیبتر زمانی است که به شکلی کاملاً اغراق شده، خودش را به جای ناتانیل، به دست افراد قبیلهی هوران میسپارد تا ناتانیل بتواند با کورا فرار کند، حتماً چون پیش خودش فکر کرده که "آن دو عاشق هم هستند، پس اگر کورا با او باشد تا من، بیشتر خوشبخت خواهد شد. برای همین، من باید خودم را تسلیم کنم که بمیرم تا آنها خوشبخت شوند"! این قسمت از داستان، وصله ی ناجوری بر پیکرهی اثر است که به هیچ عنوان قابل درک نیست و بسیار تحمیلی به نظر میرسد. البته این میان یک عشق باورناپذیر دیگر هم در کار است؛ برادر ناتانیل، یعنی اونکاس، عاشق خواهر کورا یعنی آلیس میشود، که باز هم طی یک عملیات غیرقابل باور، یک تنه به جنگ هورانیها میرود و همانطور که به راحتی هم قابل پیشبینی است، سرانجامش به مرگ میانجامد و بعد، فیلمنامهنویس که انگار احساس میکرده هنوز به اندازهی کافی، احساسات رقیق شده را وارد داستان نکرده، کاری میکند که آلیس هم خودش را از صخره به پایین پرت کند و به اونکاس بپیوندد. این اتفاقاتِ به اصطلاح اشک انگیز، قدرت نیمهی اول اثر را میگیرند و اتفاقاً درام را به سطح پایینتری میرسانند که چندان قابل قبول نیست. ناتانیل و کورا به هم میرسند اما نمیدانیم آیا آنها بالاخره سرزمینی خواهند داشت یا نه.
( THE LAST OF THE MOHICANS ) نام فیلم: آخرین بازمانده ی موهیکان ها
بازیگران: دانیل دی لوئیس ـ مادلین استو ـ جودی می و ...
فیلم نامه: مایکل مان ـ کریستوفر کرو براساس رمانی از جیمز فنیمور کوپر
کارگردان: مایکل مان
112 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 1992
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*جملهای که پدر ناتانیل، دربارهی زمینهای غصب شدهاشان توسط خارجیها، به او میگوید.
دیدگاهها