Trespass: جنایتهایی تکراری در فریب مخاطب
- توضیحات
- نوشته شده توسط نرگس جهانبخش
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1390-08-03 01:05
جدیدترین فیلم جوئل شوماخر کارگردان نامآشنای تریلرهای جنایی تم و ساختاری کاملا تکراری دارد. از آن دست تریلرهای جنایی که در یک محیط بسته ساخته میشود و معمولا هم هر کدام به نوعی به فراموشی سپرده میشوند
مگر اینکه جذابیتهای بیشماری در آن گنجانده باشند. از مشخصات این قبیل فیلمها که نمونهاش در هر سال هم دیده میشود؛ تعلیق، تلاش سارقین برای یافتن چیزهای باارزش و تلاش افراد خانه برای زنده ماندن. نمونه فیلم Trespass که ترجمه آن کمی طولانی خواهد شد –تجاوز به ملک دیگری- در سال گذشته روز مادر Mother’s Day بود که یک فیلم جمع و جور با ضرباهنگ درخشان به حساب میآمد که در نوع خودش همه چیز داشت؛ اما قیاس Trespass با آن زیاد همخوان نیست.
شوماخر که پس از 8 میلیمتری هیچوقت نتوانست موفقیتی را کسب کند سراغ ایدهای کاملا تکراری رفته است. چند سارق وارد خانهای میشوند و خانواده تلاش برای زنده ماندن میکند و سازقین هم هر راهی را که بلد هستند تست میکنند تا به مقصودشان برسند. وقتی با یک چنین داستان و ساختار تکراری روبهرو هستیم تنها تعلیق میتواند لحظات دوستداشتنی را برایمان فراهم سازند. فیلم در نوع خودش اسیر تکرار هست و از مؤلفه تعلیق هم کاملا بد استفاده میکند. تعلیق باید از دل درام به دست آید نه اینکه وقایعی از مخاطب پنهان شود یا ذهن مخاطب را به گمراهی بیاندازیم تا همراهی او را داشته باشیم. نقدی که به اصغر فرهادی هم به دلیل استفاده از چنین تمهیدی میشود در Trespass پر است.
رویکردهای بیمنطق به این فریبها دامن زده است. کایل (نیکولاس کیج) شخص درگیری به تصویر کشیده شده که مدام با تلفن صحبت میکند و از خانواده غافل است. در تقابل او با همسرش سارا (نیکول کیدمن) طوری به تصویر کشیده میشود که رابطه سردی دارند و حتی سارا از این وضع گله دارد. همین امر تعلیقی دروغین میسازد که مخاطب حس کند سارا با جونا (کم گیگاندت) رابطه داشته است. فلش بکهای گاه و بیگاه بر چنین فریب مخاطبی دامن میزند و در آخر متوجه میشویم همه چیز مثل یک شوخی بوده و سبب رنجش مخاطب میشود. این امر زمانی آزار دهنده میشود که سارا حرکات عجیبی را در مقابل احساسات جونا بروز میدهد و بعد متوجه میشویم همه این حرکات برای تعلیقهای فریبنده است تا تعلیقی از دل درام.
سارقین با لباس مأمورین امنیتی جلوی دوربینهای امنیتی ظاهر شدهاند و بالا تنهاشان مشخص نیست که هیچ سؤالات بیربط میکنند و معلوم نیست چرا کایل که اینقدر عقل کل به تصویر کشیده میشود همه را پاسخ میدهد و درب را هم باز میکند تا آنها وارد شوند و داستان شکل گیرد. سارقین ابتدا 15 دقیقه را وقتی میدانند که باید کار تمام شود ولی معلوم نیست چرا یک دفعه خانه کایل را خانه خاله حساب میکنند و ماندگار میشوند. فرصت فرار چندین بار برای سارا و دخترش آوری (لیانا لیبرتو) پیش میآید و هر بار بدون هیچ تعقیب و گریز برنامهریزی شدهای به دام میافتند. کایل در مقابل سارقین مقاومت میکند و سارقین هم تا میتوانند با او راه میآیند تا در انتهای داستان و فصل گرهگشایی شروع به شکنجه او کنند.
در تمام این فیلمهای مشابه پلیس مشکوک میشود و به نوعی باید سارقین راهی بیابند تا او را از سر خود باز کنند. پلیس متوجه آلارم میشود و آوری میگوید پارتی گرفته تا بیخیال شوند و آنها هم همین کار را میکنند اما مخاطب میماند که پلیس از کجا سر و کلهاش پیدا شد. پلیس را هم خیلی سریع جونا میکشد و مثل اینکه شیفتش به پایان رسیده بود! چون دیگر کسی سراغش را نگرفت تا متوجه شود او دیگر پاسخ بیسیم نمیدهد تا به دنبالش بفرستند! اغلب چنین مواردی در فیلم بابش باز میشود و خیلی مضحکانه کنار گذاشته میشود.
در مورد بازیگران هم باید گفت اغلب نقشهای تکراری را ایفا کردند. گرچه همین حضور این افراد اگر نبود فیلم دیده نمیشد. نیکول کیدمن که خوب بلد است با چشمان قرمز شده گریه کند –مانند گودال روباه- ما را به یاد نقشآفرینی سال گذشتهاش میاندازد، بن مندلسون هم درست مانند پادشاهی حیوانات یک نقش درگیر و برونگرا را ایفا کرده، لیانا لیبرتو که کمکم جا پای خود را در بازیگری باز میکند چیزی از خود نشان نداد. تنها مورد مشهود حضور متفاوت نیکولاس کیج است که از نقشهای مختلف خود در سالهای اخیر آشناییزدایی کرده، گر چه فیلمنامه آنقدر ضعیف هست که تلاش او هم از نظرها دور بماند.
اما نکته خوب در مورد فیلم را هم بد نیست اشاره داشته باشیم. نتیجهگیریها و گرهگشاییها از طریق خانواده و روابط خانوادگی انجام میپذیرد. در هر دو طرف دعوی، خانواده حضور دارد. (درست مثل فیلمهای مشابه در سال گذشته: روز مادر و پادشاهی حیوانات) رابطهی خانوادگی پیچیده میشود و در انتها گره داستان هم از لابهلای همین روابط خانوادگی باز میشود. کایل و سارا که به نظر میرسد زندگی خوبی را سپری نمیکنند و مشخص میشود سارا به او وفادار است. الیاس برای برادر کوچکش جونا هر کاری میکند اما متوجه میشود هر چه به سرش آمده توسط همین برادر است و با اینکه از اشتباهاتش صرفنظر کرده این جونا است که در فکر عشق توهمی و روانپریشی برادرش را میکشد. یک سو روابط خانوادگی سبب پیروزی و سوی دیگر سبب شکست میشود. این داستانها همیشه مورد علاقه مخاطبین سینما هستند، اما تا چه زمانی داستانهای مشابه باید ساخته شوند بدون آنکه پیشرفتی در انها حس شود؟
دیدگاهها