یک بازی اغواگرانه -نگاهی به «یک روش خطرناک» ساخته دیوید کراننبرگ
- توضیحات
- نوشته شده توسط امید پاشایی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1390-10-07 01:49
«چند سال پیش یک مشتری داشتم که روانشناس بود. نشستیم کمی با هم گپ زدیم. من بهش گفتم شماها چطوری درمان میکنید؟ اون به من گفت در واقع ما کاری نمیکنیم؛
مردم پیش ما میان تا حرف بزنن و یکی گوش کنه. حقیقتش اینه که وقتی اونها از خودشان میگویند و ما گوش میدهیم اونها تقریباً درمان شدن»
زندگی جای دیگری است-میلان کوندرا
به کراننبرگ لقب استاد وحشت سایکوتیک (master of psyco horror)، سلطان خون The Baron Of Blood)) و پادشاه وحشت شهوانی ((King Of Venereal Horror را دادهاند. دلیل آن هم ساختار پیچیده فیلمهای اوست که گاهی در حد اغراقی قابل باور روح و روان قهرمانان آثارش را در بر میگیرد. او بر خلاف همکیشانش (اساتیدی چون کارپنتر، آرجنتو، رومرو، باوا و...) وحشت را در یک سطح فرمی برای القای هراس باقی نمیگذارد. او با فیلمهایش به لایه زیرین روان تماشاگرانش حمله میکند. به همین دلیل دکوپاژ، میزانسن و حتی قاببندیهای گاه غریب آثارش در خدمت همین نفوذ به لایه ذهنی مخاطبانش قرار میگیرد و فیلمهایی پدید میآورد که در کنار عناصر سینمای کلاسیک وحشت خاصیت سایکوتیک و ماندگاری ایجاد میکند. بنابراین شاید قرار دادن فیلمهای او در قالب ژانری سینمای وحشت یک تقسیمبندی چندان صحیحی نباشد. در واقع میتوان سینمای کراننبرگ را خود یک ژانر جداگانه و نوعی برند سینمایی در نظر گرفت. بعید می دانم کسی به جز کراننبرگ بتواند جمع اضدادی را که در فیلمی چون حلقههای مرگ ((DEAD RINGERS در قالب دوقلوهای منتل (با بازی جرمی آیرونز) با تشریح رفتارهای شیزوفرنیک این دو در قبال شفتگیشان به یک زن بازیگر آن هم در قالب یک موجود اینگونه ترسیم کند. خلق شخصیتی ضد زن که میتواند همانگونه شیفتگی و شیدایی را به یک زن، به جز با سبک فیلمسازی کراننبرگ قابل توجیه باشد. اصلی که با برخورداری از یک ظاهر واحد بیگانگی ذهنی عمیق را به تصویر میکشد.
همین کارگردان است که با نگاهی بیپروا ذات شخصیتی چون گرگور سامسای رمان مسخ کافکا را در قالبی دیگر به تصویر میکشد. فیلم مگس (FLY) گویای مسخ آدمی است که از مقام انسانی خود به حشرهای غریب تبدیل میشود. بر خلاف مسخ کافکا مسخ شخصیت اصلی تنها به یک دگردیسی درونی ختم نمیشود و بازتابی بیرونی میگیرد و همین بن مایه ساخت یک تریلر وحشتناک میگردد. تصادف (CRASH) به نوعی بنمایه تمام آثار کرانبرگ را در خود دارد ماجرایی پیچیده که با روایتی پیچیدهتر بیپروایی همیشگی کراننبرگ را به اوج میرساند و در قالب یک فیلم آنارشیستی (چه در فرم و چه در روایت) دغدغههای سایکوتیک کراننبرگ را از سرچشمه یک تصادف روایت میکند. کراننبرگ بعدها در ناهار عریان یکی از غریبترین فیلمهای تاریخ سینما را خلق میکند. فیلم سورئالیستی با مایههای عمیق روانشناختی از فوبیا و شیزوفرنیا با آمیختهای عجیب از تصاویری هذیانی که به نوعی آثار نقاشی رنه مارگریت را مینمایاند.
همین مقدمه کوتاه نشان میدهد که نمی توان دغدغه های فکری و یا فالب و روش فیلمسازی کراننبرگ را در قالب یک متدلوژی ساده بیان کرد. قطعا" این سخن گزافه نیست که کراننبرگ این سالها کمی ملایمتر شده و همین است که دو فیلم آخر او(تاریخچه خشونت که شاهکاری است از تاثیرات هویت گذشته با هویت حال انسان و قولهای شرقی یک تریلر خشن از رویارویی یک آدم عادی با مافیای روسیه) با تمامی خشونت نهفتهشان را حتی با کمی اغراق میتوان ملودرام به سبک کراننبرگ نامید.
بنابراین در برخورد با فیلم یک روش خطرناک میتوان به چند طیف تماشاگر اشاره کرد. عشاق کراننبرگ که در انتظار یک فیلم کراننبرگی هستن، تماشاگرانی که حضور فروید و یونگ را بر پرده سینما غنیمت میدانند و تماشاگرانی عادی که شاید چندان به روند فیلمسازی کراننبرگ وقعی نمینهند.
یک روش خطرناک کراننبرگ غیر کراننبرگترین فیلم اوست...حتی از تجربه آمیخته با کمدی چون فاوست کمپانی ((FAST COMPANY و حتی داستان اتوبیوگرافیک و به نسبت رمانتیک آقای باترفلای ( (Mr. BUTTERFLY که تا قبل از یک روش خظرناک این لقب رو به دوش میکشیدند؛ اما حضور یونگ، فروید، سابینا اسپلین و ظهور و محو سایهوار اتو گراس آنارشیست معتقد به آزادی جنسی چیزی نیست که بتوان راحت از آن گذشت. داستان ایجاد پایههای علم نوین روانشناسی در زیر سایههای هراس آور جنگ جهانی اول است با کمی چاشنی رومانس. چالش فیلم علاوه بر داستان، بیانیهای است که در آن برخورد مابین یک اعتقاد ترکیب شده علمی با نوعی احساس عرفانی و اعتقاد اثیری است در تقابل با اندیشه مبتنی بر جهانبینی تکساحتی مبتنی بر حضور لیبیدوی (نماد غرایز آدمی) با محوریت خواستههای جنسی انسان است. تقابل فروید و یونگ با کاتالیزوری به نام سابرینا و یک مثال نقض به نام اتوگراس.
کراننبرگ سازنده یک روش خطرناک ربط چندانی با کراننبرگ سازنده تصادف، مگس و یا اسکنرها Scanners ندارد. چون او عنصر وحشت را از فیلمش حذف کرده و تنها به وجه سایکوتیک اثرش میپردازد آن هم در کلاسیکترین فرم ممکن. او بیشتر همان روشی را به کار میبرد که تروفو در بیان دغدغه تربیتی و روانی و خواستههای عدالت خواهانهاش در فیلم کودک وحشی، به کار برد. روانشناس فیلم تروفو تلاش خود را برای بازگرداندن انسانیت در قالب یک روش سعی و خطا به کار میگیرد. در این فیلم جریان کمی متفاوت است.در اینجا ذات انسانی دستخوش دگرگونی نشده و سعی روانشناس فیلم کراننبرگ (کارل یونگ) بازگرداندن عنصر آرامش در وجود از هم گسیخته یک دختر روانپریش (سابینا) با بازی کایرا نایتلی است. در کودک وحشی روش درمانی هر بار در قالب نریشنهای روانشناس که یادداشتهای روزانه او نیز به بیننده ارائه میشود. تروفو در قالب همین ارتباط دوگانه دغدغههای فکری خود را هم بیان میکند؛ اما در یک روش خطرناک کراننبرگ روش درمان دختر روانپریش را به ارتباطات عاطفی دیگری بسط میدهد و در خلال ایجاد این روابط نحوه تاثیرگذاری روان مخدوش بیمار بر روابط بیرونی روانشناس درمانگرش به تصویر میکشد. همین پیچیدگیهاست که ساختار کلاسیک فیلم تروفو دیگر ظرفیت روایتی خود را از دست میدهد.
در واقع فرق بین این دو فیلم زمانی بیشتر آشکار میشود که به جای روانشناس نه چندان آشنای فیلم تروفو، کارل یونگ قرار دارد. یونگ پایهگذار روانشناسی تحلیلی است. در واقع روش درمانی او مبتنی بر بازخوردهای طبیعی بیمار و یک نوع دیالکتیک دوستانه مابین بیمار و درمانگر است. در واقع اصول روانشناسی تحلیلی بر تحلیل رفتار و گفتار بیمار تاکید دارد. روشی که با پیشرفت روانشناسی به روشهای درمانی نوینی چون گشتالت رسید. دیالکتیک صورت گرفته مابین بیمار و درمانگر به معنای ورود نسبی به دنیای بیمار و بازی کردن مطابق امیال بیمار تا رسیدن به منشاء بروز بیماری است.
در نقطه مقابل، فروید قرار دارد که به جای تحلیل های روانکاوانه بر اساس اظهارات بیمار کنکاش ضمیر ناخودآگاه و رمزگشایی و دی کود کردن اطلاعات دریافت شده معتقد بود. فروید در بررسی تمامی حالات روانی بیماران منشاء برهم خوردن نظام جنسی درونی بدن میدانست که این اولین تقابل فروید و یونگ را در تاریخ روانشناسی بوجود آورد.
یونگ در ابتدا متدلوژی انقلابی فروید را به عنوان اصول درمان میپذیرد اما معتقد به بعد دیگری بود. برخلاف فروید لپیدو (عامل هورمونی غریزه آدمی) و مهمترین آن یعنی جنسیت را تنها منشاء آغاز بیماریهای روانی نمیدانست و در تعبیر دادههای برون آمده از تحلیل ضمیر ناخودآگاه به بعد روحانی روح بشر هم اعتقاد داشت که ناشی از اعتقادات مذهبی او نیز بود.
این تقابل در مباحثه مابین یونگ و فروید در مورد تفسبر خواب در فیلم به وضوح به نمایش در میآید. یونگ آشکارا تاثیرات مذهبی در تفسیر خواب و همچنین تاثیر روح (به عنوان منشاء اثیری آدمی) را علاوه بر تاثیرات اختلالات جنسی موثر میداند؛ اما فروید هر گونه تصویر ساخته شده در رویا و کابوس را به نوعی بازتابی رمزگذاری شده از سوی امیال پیچیده ذهن آدمی میداند بنابراین وجود حس اثیری و نمادگرایی عرفانی را واهی و پوچ میداند.
تغییراتی که یونگ در روش درمانی فروید بر اساس همین عقاید شخصی ایجاد میکند دلنگرانیهای فروید را نشان میدهد. استادی که شاگرد را عاملی برای بیاعتبار کردن دستاوردهای علمیش میداند. همین امر است که به تیرگی روابط او و یونگ منجر میشود.
کراننبرگ این مسائل را در قالب نامهنگاریها و همچنین مناظرههای دو طرفه، نمایش میدهد. با تصاویری زیبا از اتریش و سوئیس و یک موسیقی متن فوقالعاده که نشاندهنده اوج کار کارگردان کهنه کار کانادایی است.
نقطه شروع فیلمنامه زمانی آغاز میشود که دختری مبتلا به نوعی هیستری مزمن و فوبیا (ترسهای بیمارگون با بازخوردهای فیزیکی) با بازی (غلو شده کایرانایتلی) که باعث گسست شخصیتی در او شده، برای درمان به نزد یونگ میآورند. یونگ در مصاحبه با سابینا پی به منشاء بیماری او میبرد. پدری خشن که به او در دوران بچگی آزار رسانده است؛ اما یافتن این منشاء پی بردن به یک روش درمانی را سخت میکند و اینجاست که پای فروید به فیلم باز میشود.حضور فروید و آرامشی که در شخصیت او در صحنهای که رفتارهای خلاف عرف او شنا در میان چاله گل را میبیند.
تصویر یونگ با بازی فاسبیندر در فیلم برخلاف فروید بیشتر از آنکه شبیه یک روانشناس باشد تصویر آدمی معمولی با اختلالات رفتاری است که حتی از همسرش برای آزمایش گالوانومتری که کارش ثبت تکانههای عصبی (دستگاهی که بعدها پایه اصلی ساخت دستگاه دروغسنج شد) و سابینای بیمار به عنوان دستیار استفاده میکند. او حتی با سابینا روابط عاشقانهای بر قرار میکند و تحت تاثیر او قرار میگیرد و بعد او را از خود میراند تا جاییکه شاهد بروز دوباره نشانگان بیماری در سابینا هستیم. (حتی بحران روحی سابینا تا حدی پیش می رود که صورت یونگ را با چاقو زخمی میکند) این تصویر حقارت بار از یونگ در واقع ریشه در همان افکاری دارد که در اولین فیلم مهم کراننبرگ هم شاهد آن بودیم. جوجهها (THE BROOD) در واقع فیلمی است در تحقیر روانشناسی بالینی. همین امر باعث میشود که یونگ در حد یک آدم هوسباز هم پایین کشانده میشود که در بحران عذاب ناشی از خیانت به همسر و همچنین غریزه پایانپذیر غوطهور میشود. او حتی همچون مبتلایان به سادیسم در مواجه با خواستههای سادومازوخیستی سابینا هم تسلیم میشود و شروع به تنبیه او میکند. گویا او نیز میبایست احساسات بیمارگون دگر آزاری خود را بر سابینا پیاده کند. اینگونه است که کراننبرگ بدون آنکه اشاره مستقیمی به گسست شخصیتی یونگ داشته باشد پیروزمندانه انعکاس نظریات فروید را در شخصیتی که یکی از مخالفان آن است به نمایش میگذارد؛ اما شاید یکی از برگ برندههای کراننبرگ در فیلم حضور سایهوار شخصیت اتوگراس در فیلم است. اتوگراس یک آنارشیست معتقد به آزادی جنسی است که همان مثال نقضی است که یونگ را بعدها به چالش میکشاند. یونگ در برخورد با شخصیت بیبندوبار و لاقید گراس منیت شخصیش را به عنوان یک روانشناس از دست میدهد و عاجز از درمان او است. گرچه بعدها تاثیر گراس در تدوین تیپهای شخصیتی از جانب یونگ به کار آمد اما آنچه دنیای فیلم به ما متذکر میشود شخصیت آسیب پذیر یونگ و چالشی است که فروید در مقام استاد قصد داشته شاگرد جوانش با آن مواجه کند و نظریاتش را بازپس گیرد.بدتر آنکه خود اتوگراس هم برای خلاصی از خلاءهای روحیش حاضر به انجام هر نوع آزمایشی بر پایه نظرات یونگ می باشد، اما درمانی نمی یابد. بازی فاسبیندر در پارهای از اوقات خشک و انعطاف ناپذیر است هر چند در طول فیلم بسیار ماهرانه تحول شخصیتی یونگ را نشان میدهد.
سابرینا دیگر شخصیت تاثیر گذار فیلم است که بعدها روانشناس توانمندی میشود در فیلم به گونهی خلق الساعه از یک بیمار روانپریش شدید به شخصیتی عاشق پیشه بدل میشود. این عمدهترین ایراد فیلمنامهای فیلم است. در یک پرش ناگهانی زمانی سابینا را با آرامش مییابیم. در واقع چالش اولیه فیلمنامه در همان ابتدا رنگ بطلان میگیرد و عملاً مسیر فیلم به سمت و سویی دیگر سوق پیدا میکند. آنچه که چندان قابل باور نمینمایاند شدت هیستری سابیناست که در ابتدا شاهد آن هستیم و بعد تصویری که گرچه کایرانایتلی بسیار سعی کرده هنوز ردپایی از هیستری را در قالب رفتار سابینا نشان دهد اما این دگرگونی شخصیتی آنگونه که باید و شاید ساخته و پرداخته نمی شود و همین پاشنه آشیل فیلم میگردد. گرچه بسیاری بازی نایتلی در این فیلم را نوعی بلوغ کاری او میدانند و بیرون آمدن از کلیشه دختران جوان شیک، زیبا و گاهاً بیپروا را در پرونده کاریش نقطه عطفی میدانند (هر چند او پیشتر در فیلم هرگز ترکم نکن Never Let Me Go به نوعی ساختارشکنی در بازیگریش را آغاز کرده بود) اما سایه اغراق در بازی کایرا نایتلی و لهجه عجیبی که به نوعی ترکیب از زبان روسی و آلمانی است کمی باور پذیری نقش را زیر سؤال میبرد.
فرویدِ به نمایش در آمده در فیلم با بازی مورنتسن بیاغراق را شاید بهترین بازآفرینی فروید بعد از فرویدی باشد که در سریال تلویزیونی فروید محصول بی.بی.سی توسط دیوید ساچت دانست که به نوعی صلابت شخصیتی او را در نقش آفرینیش به رخ تماشاگرانش می کشد. من حیث مجموع شاید بهترین نقش آفرینی فیلم را متعلق به وینسنت کَسل در باز آفرینی این شخصیت معروف تاریخ روانشناسی دانست. با توجه به مدت زمان حضور این شخصیت، کسل به بهترین وجه توانست سیمای یک آنارشیست لاقید را به نمایش بگذارد.
به هر روی ساختار ساده و کلاسیک اثر بیشتر مبتنی بر ساختار نمایشی منبع اقتباس فیلم یعنی نمایشنامهی گفتار درمانیجان کر است و شادی همین امر نشانگان حضور کراننبرگ را در فیلم تا حد فراوانی از بین برده است اما به نظر میرسد کراننبرگ قصد دارد در سه فیلم جدیدش طرفدارنش را به همان دنیای آشنایش بازگرداند.
اقتباسی از رمان عجیب و غریب جهانشهر ((Cosmopolisنوشتهی جان دلیلو درباره 24 ساعت از زندگی یک میلیاردر که درگیر یک سفر اودیسهوار میشود، (The Matarese Circle) اقتباسی از رمان جاسوسی نوشته رابرت لاد لم که بیشتر شبیه سابقه جنایی The History of Violence و قولهای شرقی Eastern Promises هستند اما شاید اقتباس کراننبرگ از رمان عجیب As She Climbed Across the Table)) نوشته جاناتن لتم است که داستان یک مرد با عقاید پست مدرن مبادی اداب است که شاهد گم شدن همسرش در یک خلاء عجیب، میباشد که مشخص است تمام مشخصههای مورد علاقه کراننبرگ را در خود دارد.
امتیاز منتقد به فیلم از 10 (7.5)
امتیاز مخاطبین IMDB به فیلم تا زمان انتشار مطلب از 10 (7)
دیدگاهها
تو این فیلم هم توهمات یه کارگردان و نویسنده مریض به دوتا روانکاو نسبت داده شده که هر جفتش غلط هست. در واقع نه فروید اون قدرها دارای آرامش بوده (این رو از نامه ها و سخنرانی هاش میشه فهمید که تا چه حد عصبانی و جاه طلب بوده و گاه چقدر نادان) و نه یونگ این طور مریض و احمق بوده (از درمان های عجیب و نتیجه بخش یونگ میشه اینو فهمید و همین طور از نظریاتی که ارائه داده)
به طور مثال دستگاهی که یونگ برای آزمایش تغییرات الکتریکی و دمایی پوست ابداع کرد امروزه تکمیل تر شده و ازش به عنوان دروغ سنج استفاده میشه. یونگ نظریات مهمی درباره خواب و سمبل ها ارائه کرد. برخلاف فروید که خواب رو به تمایلات مسخره سرکوب شده جنسی محدود کرده بود یونگ معتقد به پیام آور بودن خواب و ارتباط اون با روح اعتقاد داشت. شاید چون یونگ خدا باور بود این طوری مسخره اش میکنن. ولی فروید رو تا حد پرستش ستایش میکنن.
خیلی تحلیل خوبی بود.ممنون